Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۴ مطلب با موضوع «Muzika» ثبت شده است

گلستان

۲۲
ارديبهشت



1- «...با خانواده هامان این مشکلات را داشتیم. بعد که خانواده ی خودمان را درست کردیم، شیوه ی خودمان را هم پیش گرفتیم. با هم می رفتیم مسافرت. هرجا که اراده می کردیم. عکاسی می کردیم، اصلن کارمان این بود. زندگی مان کارمان بود. کارمان تفریح مان بود، تفریح مان اعتقادمان بود... »

2- «...در طول جنگ دستمالی داشتم که همیشه همراهم بود. این دستمال را بارها شسته ام. به آن گلاب زده ام. اما کماکان بوی مرگ می دهد. احساس می کنم دیگر هیچ چیز مرا نمی ترساند. هیچ چیز حیرت زده ام نمی کند. من نهایت آن را دیده ام... جنگ یک اضطراب واقعی درباره گذشت زمان در من بوجود آورد. نمی توانم حتا کمی بنشینم و کتاب بخوانم. مدام می خواهم حرکت کنم و کاری بکنم. می خواهم از هر لحظه ی زندگی استفاده کنم. چون هر آن ممکن است آن را از دست بدهم.»

3- «دیشب خواب میلفیلد را دیدم. خواب آن دهه های شلوغ 1960 و 1970 که آنجا درس می خواندم. توی خوابم کاوه هم بود. آره! اسمش همین بود. رفیق خوبی بود. امروز فکر کردم توی وب ردش را پیدا کنم و توی گاردین دیدم که او کشته شده. در عراق! هنوز شوکه ام. کاوه در عراق کشته شده! من خانواده اش را نمی شناسم. آخرین باری که با او بودم تقریبن 30 سال پیش بود، در دبیرستان. کاوه خوب بسکتبال بازی می کرد، خوب گیتار می زد. آهنگی که خیلی خوب می زد April Comes She Will بود که پل سایمون و آرت گارفنکل خوانده اند. یادم هست هیچ وقت آرام و قرار نداشت... کاش الان در آرامش باشد.»


تقدیم به حبیبه جعفریان!

  • احسان

والار مورگولیس

۲۸
فروردين

تو مدخل ویکی پدیاش نوشته که :

"بزرگترین جشنواره بدون سقف و هوای آزاد و هنرهای اجرایی جهان"


گلستنبری ست و غروب هایش، شما می دانید وقتی گروه آرکید فایر با آن دم و دستگاه آن بالاست و دارد My body is a cage اجرا می کند و به آن قسمتی می رسد که آقای باتلر دیگر جمله را کامل نمی کند و می گوید My body is a و بقیه شعر با صدای عظیمی ادامه پیدا می کند که از سازها و ارکستر عظیم آنجاست، آن مرد فیلم بردار آن همه صدای گوش دوست را کنار گذاشته و می رود غروب گلستنبری را نشان می دهد به ما یعنی چه؟

اصلن شاید می خواهد بگوید:

همین است، همین جا جمع شده اید یا این ویدئو را دارید می بینید برای همین، همین غروب، آها... همین بود منظورم، آن همه موسیقی را گوش دادید؟ حالا رو برگردانید، این هم غروب!


Arcade Fire - My Body Is A Cage  Glastonbury 2007

  • احسان

سلام. خب بچه های توی خونه، امروز براتون برنامه ای تهیه دیدم برای این شبا که سرما از زیر در و لای پنجره و وسط دیوار و ... بهتون حمله می کنه چیزی برای شنیدن و خوردن و گاهی هم دیدن داشته باشید.
بخش خوردنی قضیه متعلقه به هات چاکلت. مقداری شکلات تخته ای بدردبخور (درصدش به ذائقه خودتون بستگی داره ولی بالای 70 باشه بهتره) تهیه کنید و ریز ریزش کنید در حد متوسط و بریزید تو یه قابلمه کوچیک و قرارش بدید روی یه کتری آب که به قصد جوشیدن روی شعله گذاشتید. اینطوری شکلات ها با حرارت ملایم آب می شن.  وقتی تمام شکلات آب شد بهش کمی فلفل سیاه و در صورت تمایل دارچین اضافه کنید. دستور چیزی که مد نظر منه همین جا تموم می شه منتها بعضی ها بجای افزودنی های من شیر و اینا اضافه می کنن (قابل توجه دوستانِ وانیل!)
اما بخش شنیدنی! برای این بخش انتخاب اول موسیقی جز خواهد بود و جز مورد نظر اینجا مایلز دیویس خواهد بود! نیمه شب هم که باشه چه بهتر.

در احوالات دستور فوق نظاره به آتش در حال خاموش شدن رو هم توصیه کردن.

پ ن: بچه های توی خونه توجه داشته باشن که کارای بالا، با هم انجام شن.
پ پ ن: شش ماه بعد نسخه تابستونی هم براتون می دم.


  • احسان

اوه مارسیا!
دوست دارم زیبایی بلند طلایی ات
در مدرسه ها تدریس شود
این طور بچه ها یاد می گیرند
خدا مثل موسیقی
زیر پوست زندگی می کند
و آوایی مانند چنگ آفتاب دارد
دوست دارم کارنامه مدرسه ها
این طور باشد:
بازی با چیزهای شیشه ای ظریف A
جادوی کامپیوتر A
نامه به آن ها که دوست می دارید A
فهمیدن درباره ماهی A
زیبایی بلند طلایی مارسیا! +A

ر.براتیگن


پیانو، شوبرت

  • احسان

صبح زمستانی مقدسی بود. دهه، هفتاد بود، هفتاد خودمون. من، محمد، مرتضا، و حید و حسین. حسین همسایه بود. سال ها، پشت داشتیم برای هم و نگاه آشنا. مقصد توچال بود. بابا کاری داشت و لطفی کرده بود و ما هم مشمولش شده بودیم. شب قبل از ذوق توچالِ فردا، ور ور کوتاه کردیم و زود خوابیدیم. حسین تنها بود و همه خانواده برای مراسم مرگ پدربزرگ، سبزوار بودن. صبح شد. ما، توچال. همین. قصه من همین بود. چون تمام خاطرم انباشته شده از مردمانی که گویا خبری از سرو روان ندارند...
تمام خاطرم انباشته شده از نمایی که می رسیم پای معرکه ی توچال و از شیشه جلو دارم محوطه وسیع رو می بینم و آسمان بغایت خاکستری که از ایستگاه پنج به بالا رو زیر بارش گرفته. بهمن ماهه.
تمام خاطرم انباشته شده از تصویر پارکینگ بزرگ، که سرها خم شده بودن و قله رو دید می زدن ،که دست ها به اکراه از بغل بیرون می اومدن، که درسته سرما سخت سوزان نشده بود هنوز ولی صدایی هم گر شنیدی صحبت سرما و دندان بود.
اون روز انباشته شد از پرسه های بی هدف و تصاویر محو بچه ها که به دلیلی مسخره م می کردن و صداهای دور. از دست های تو جیب و لبخندای پت و پهن و ها کردن ها و چای تو برف خوردن ها و هسته خرما پرت کردن تو لیوان ملت از ایوون قهوه خونه ولی...
ولی خاطرم انباشه شده از صدایی که می خوند راحت فزای هر کس محنت رسان من کو...

  • احسان

من یه سیستمی دارم به اسم راه پیمایی های طولانی مدت، ادای یارو رو در نمیارما، جدی می گم! نمی دونم چقدر با فرهنگ شافل و شافلینگ آشنایی دارید. من تو این پیاده روی های طولانی مدت که البته حالا خیلی هم مدتش عجیب و غریب نیست هدفون فیلیپس خود را بر گوش گذاره و بهمراه پخش موسیقی تلفن همراه که برای صرفه جویی در مصرف باتری معمولن در حالت آفلاین یا برون خط(!) قرارش می دم، مثل همیشه پخش رو روی حالت شافل قرار می دم و نمی دونید چه کیفی می ده، حس می کنید داره بهتون وحی نازل می شه. یکی از نمونه هاش که بجون خودم دروغ نمی گم تکرار این قضیه ست که بارها وقتی می خواستم از پله های مترو بالا بیام صدای محسن چاوشی تو هدفون می پیچید که: من با زخم زبونات رفیقم... خب تعریف شما از وحی چیه؟

بعدشم راهی کوی و برزن می شم. حالا مسیر می تونه تو همون شهر خودمون (چقدر ضایع گفتم!) باشه چه تو مسیر رفت و آمد به کار. این اواخر حتا از میدون شوش به راه آهن هم بوده، از نواب به انقلاب هم بوده و بیشتر دیگه تو ولی عصر اونم نه ونک به بالاها، پارک وی به بالا. امان از این اتوبوس های BRT و شلوغی افسارگسیخته ولی عصر که منو تو ایستگاه پسیان مجبور به پیاده شدن می کنه و راه می افتم هدفون به گوش.
از بغل یه جایی رد می شم که نمی دونم چی هست هنوزم و از این ماشینای راه بازکنی در ابعاد کوچولو توش داره که روی اون یاروشون که راهو باهاش باز می کنن نوشته بلیزارد! اونم نه بلیزارد معمولی، همون بلیزاردی که وارکرفت درست می کنه، بعله! جلوتر اون دست خیابون کتابفروشی نشر باغ واقع شده(!) که باس مواظب باشم نزدیکش نرم تا بخاک رنگی نشینم بیشتر از این، بنده به یک بیماری دچار شدم تازگیا موسوم به کتاب خریدن بیش از حد، نه که حالا همه رو زودم بخونما و نه که بخرم انبار کنم فقط ولی هی دارم می خرم و نمی دونم چی به سرم میاد آخرش! جلوتر اما همین ور خیابون یه شیرینی فروشی هست که جلوش یه بابای ترکی می شینه و ساز می زنه از اینایی که موسوم هستن به "عاشیق" و یه اصالت دلچسبی هم داره تو صداش که شرط می ابندم هر وقت بشنوید یهو تو یه تونل زمانی سفر می کنید و تو وسط یه قهوه خونه (مثلن تو تبریز) اونم دم راه آهن خودتونو پیدا می کنید و نور چراغ زرد و دیوار های ترجیحن سبز مغزپسته ای شایدم آبی آسمونی از اونا که قدیما بود (مثل خونه آقاجون من) و نصف پایین دیوار با نصف بالا رنگش فرق می کرد و با یه "ماژیک" اینا رو از هم سوا می کردن... و شما هم راحت می تونید ترکی صحبت کنید، شک نکنید. اما یه کم قبل تر از این عاشیق، یه نوازنده دیگه هم هست که ویولون می زنه و گیساشم اینجوری از پشت بسته ریش داره و میانسال هم هست. من یه فانتزی غریبی نسبت به این مرد دارم اونم اینه که یه روز که خیلی خسته و گرفته ام می رم کنارش رو صندلی می شینم و سیگاری می کشم و شایدم باهاش حرفی زدم و اونم ساکته و با سازش جوابمو می ده و پا می شم می رم و حالم خوب شده بعدش، اینم از دنیای بوبن بیرون اومده ها، عاشقان دانند، آره داداش عاشقان دانند. اما بعد می رسم به میدون و از شلوغی گذر می کنم و می مونم که از وسط بازارچه رد بشم و هی عصبی بشم که چرا این زنای میانسال خونه دار انقـــــــــــــدر کند راه می رن و به همه چی به دید خریدار نظر می ندازن و بعد از ده دقیقه از اون ور بازارچه بیرون بیام یا از پیاده رو برم و سه سوت برسم به محل تاکسی ها. معمولن از پیاده رو می رم ولی وقتی سر حال باشم قطعن قرص قرمز رو انتخاب می کنم و از "بازارچه تاریخی تجریش" عبور می کنم. تو در ورودی و پیچ اول یعنی قبل از پله هایی که می رن سمت تکیه ی بازارچه پره از بوی ترشی از انـــــــواع مختلف که هر روز نفرین می کنمشون و رد می شم. بعد از پله ها تکیه بازارچه ست که تو روزای غیر عزاداری محرم، می شه میوه و تره بار و کیف فروشی و قهوه خونه و دیزی سرای تکیه و یه سری کسب و کار دیگه. از زیباترین و برادرترین جاهای این دنیاست برای من این میدونچه. بعد که وارد بازاچه می شم دیگه همه چی پیدا می شه و تو اون زمان بیشتر مشغول ابراز پشیمونی و نثار بد و بیراه هستم که چرا باز خودمو گرفتار این ترافیک انسانی کردم!

پ ن: این عکس رو گذاشته بودم برای وقتی که آلبوم دادم بیرون این بشه جلدش!

  • احسان

یحتمل بر ما  فرض می دانید کنون که خزان فرا رسیده نبشته ای بنگاریم به اصطلاح "خزان نبشته" (در قاموس ما، آبان مترادف است با خزان) اکثر یادهایی که از پاییز داریم یادهایی رنگ و رو رفته اند، چونان برگی در زیر پای عابران، چرا که هنوز چَشم باز نکرده تا نگهی بر رخ رنگ رنگش افکنیم که رفته اش می یافتیم. از آمال در ظاهر معمول و در باطن، دورِ ما دمی رَه پیمودن و از پی آن دمی آسودن میان خیابان ولی عصر  بود. دورانی بود گذری بر آن مسیر داشتیم لیکن ماشینِ دودی بود و زندانِ ایستگاه ها و قس علی هذا

سال ها در خیال آن بودیم آنگاه که آتش تموز  تمام شود و مادر آسمان پس از گذران آبستنی اش سپیدبچِگانی در دامان خَلق سپرَد، ما نیز نانِ شبی در کوله خود انداخته و آوازخوانان رهسپار دیار پارک وی شویم (حاجت به توضیح نیست که از پارک وی به پایین راست کار ما نمی باشد) آوازخوانان را از این رو ذکر کردیم که درست که آن زمان که پورکوپاین تری و این ها هم اختراع شده بود ولی ما حال عجیبی با صدای خود می کردیم و به نکرگی آن هنوز واقف نشده بودیم.
تا هجده بهار که از عمرمان گذشته بود پاییزانمان همه بچنگال دژخیمان مکتب و درس به باد فراموشی سپرده شده بودند و فقط گاه گاهی پرسپکتیوی از توصیفات مذکور داشتیم!
علی ای حال چرخ روزگار ما را رساند به ایستگاه شیراز و در آن دیار هم گهگاهی مزه هایی از ظرف پاییز می چشیدیم و بویی و باغی و آشی و ... فلذا آنچنان هم که گفتیم ناکام نماندیم و با بلوار زند زلفی گره زدیم، چند!
اما باز تهران! تهران و بعد از آن لواسان، منزل ما بود، در آن نزول می کردیم و قرار می گرفتیم. در این چند صباحی که باز در شهر خود زیستن می کنیم هنوز هم بدنبال خزانی بی خز می گردیم و هر سال تا نوبت به برگ ریزان و چهره گلگون کردن می رسد سیلی از احساسات صدتا یه غاز از هر سو هجوم می آورند...
حال که این نبشته را یارای تمام شدن نیست امید دارم قدمی چند برداشته باشم در شرح احوالی که در پاییز، برَم گذشته بی آنکه بقول معروف جلف بازی از خود منتشر کرده باشم، که بعدها عقبم بگویند شرم باد این پیر را

 

- So Fell Autumn Rain -


  • احسان

بعد از لختی دوری از موسیقی نویسی این بار این هم نشینی های خوب صدایی بود که منو واداشت ازشون یاد کنم. منظورم از این هم نشینی لزومن دو هنرمند مطرح نیست، منظور صداهاییه که بعضن ترکیبشون جادویی میشه و هر کدوم تو هر مرحله شنونده رو تو سطح خودشون نگه می دارن و بعد هم ترکیبشون اونو به یه سطح جدید می بره.


- این کار یه کاوره از یه کار معروف که خیلی ها شنیدنش و اصلش مال R.E.M. بوده و تو این اجرای سنگین لاکونا کویل خیلی خوب از این همنشینی استفاده ای کردن که تو نسخه اصلی دیده نمیشه (و لازم هم نیست)

Lacuna Coil - Losing My Religion

- کار بعدی از آلبوم آخر امینم انتخاب شده و اینم کار معروفیه و یکی از بهترین استفاده ها از صدای ریانا توش شده. تو این کار همنشینی علاوه بر جنس صدا تو نوع خوندن هم دیده میشه. امینم که خب داره هیپ هاپ خودش رو اجرا می کنه و ریانا در کنارش میشه گفت داره سول می خونه و این کشش صداشه که بیشتر از تفاوت صداها باعث زیبایی کار شده و فاصله ی بین سرعت های بالای امینم رو با صداش پر می کنه

Love the Way You Lie

- این کار طعم شرقی داره بدلیل هر دو خواننده، یکی اعظم علی ایرانی الاصل و یکی سرژ تنکیان ارمنی الاصل که هر دو تو آمریکا کار می کنن و کار با شعر خونی انگلیسی اعظم علی شروع میشه و کافیه ببینید یه صدای کش دار و بظاهر ساده سرژ چه به سر موسیقی میاره. این بشر فوق العاده ست

Coma

- این یکی یه کم فرق داره با بقیه و دیگه واقعن شرقیه. البته از نوع جغرافیاییش. این یه کاره غیر رسمیه مال زمانی که دبیرستانی بودم و زیاد گوشش می دادم. یه کار دو نفره از محسن چاوشی و محسن یگانه زمانی که خیلی جذاب بودن. این کار از قدیم بعنوان مثال این قضیه تو ذهنم بوده. یادمه به دوستم می گفتم صدای چاوشی اینجا وقتی اضافه میشه مثل یه هدیه می مونه

Vaghti Rafti

- آخرین و بهترین قسمت قضیه برای من این کاره. نانسی سیناترا و لی هزل‌وود که از مواهب دنیای موسیقیه همنشینی این دو بزرگ وار! شاید عجیب باشه ولی یجورایی انگار این دو یه نفرن. با تمامِ خوندن دوئل گونه شون و اجرای پینگ پنگی و جواب دادناشون این وحدتشونه که برام جذابه، انگار هیچ کدوم جدا حضور ندارن و کنار همه که صداشون تازه شنیده میشه. این هم یعنی کمال همنشینی بنظرم. دوستان، لی اند نانسی :

Summer wine



این پست، تقدیم به هادی کیانی!

  • احسان

حالا تو برو لهاسا، برو اون خط آهن مرتفع لهاسا رو امتحان کن، برو کازابلانکا، برو اون نوک نوک تیز پایین آفریقا وایسا طوری که بتونی تو نقشه به همه نشون بدی بگی من دقیقن تو این نقطه بودم، یه کویر گیر بیار و شب تا صبح توش به آسمون زل بزن، یه اسکار بگیر و اون بالا تقدیمش کن به دنیرو، یه نهنگ قاتل واسه خودت داشته باش، یه داج چلنجر کوپه مدل 70 بخر، یه بار دیگه برگرد شیراز و یه شب رو لبه های پهن پنجره های سمت شهر خوابگاه مفتح بخواب، یه دونه از این کلبه های چوبی اصیل تو گردنه اسالم خلخال بگیر و توش جیگرکی راه بنداز، یه شب تا صبح تو شهرای بزرگ دنیا سر کن و بشین با این بی خونه ها دور آتیش و مست شو، باز با محمد برو کلکچال اونم تو شب و تو اون پیچ ها خوب که بالا رسیدی رو کن به شهر شلوغ و بخواه ازت عکس بندازه،اون وقت جفتتون از دیدن هیبت ترسناک درختی که باهاش عکس گرفتید از ترس و شادی چنان فریاد بزنید و سربالایی رو بدوید که خونی بشید، باز برو غار حرا و دعا کن همیشه هوا تاریک باشه و تا ابد اونجا بمونی تا ابد ابد واقعی، باز با یه دوچرخه بی ترمز سراشیبی خیابونتونو برو پایین و چپه شو و بعد نگاه کن به تیکه کوچیک کنده شده از انگشت پات و مثل یه مرد لبخند بزن که انگار قربانی دادی، باز عصر پاییزی رو تجربه کن که "شب های روشن" رو تو تالار فجر دانشگاه دیدی و زدی بیرون و سرد بود دست کشیدی رو اون گیاه های شبیه شمشاد بلوار دانشگاه که بوشون هنوز تو کلته، باز بخواه حاج بابا زنده بود و سر عدس پلوی نذری و دست زدن به سیب زمینی های تو آتیش دعوات می کرد، تو سینما سعدی شیراز "تهران روزهای آشنایی" رو ببین و تو اون سرمای زمستون دنبال یه تهرونی بگرد که بغلش کنی...حالا تو بخواه، حالا تو برو، حالا تو... شد که شد، نشدم نشد.اگه نشه اونی که باس بشه، اون وقت چی؟ ادامه شو می خوای چیکار؟


P.S

Tom : Nobody loves Ringo Starr

Summer : That's what i love about him


Lisa Gerrard - The Host of Seraphim

  • احسان



Come ride with me
,Through the veins of history
I'll show you a God
Who Falls asleep on the job

,And how can we win
?When fools can be kings
Don't waste your time
...Or time will, waste, you

No one's gonna take me alive
The time has come to make things right
You and I must fight for our rights
You and I must fight to survive


Knights of Cydonia


پ ن : حالم خوبه ها!

  • احسان