Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

چونان ببار باران پاییزی

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۰۱ ق.ظ

یحتمل بر ما  فرض می دانید کنون که خزان فرا رسیده نبشته ای بنگاریم به اصطلاح "خزان نبشته" (در قاموس ما، آبان مترادف است با خزان) اکثر یادهایی که از پاییز داریم یادهایی رنگ و رو رفته اند، چونان برگی در زیر پای عابران، چرا که هنوز چَشم باز نکرده تا نگهی بر رخ رنگ رنگش افکنیم که رفته اش می یافتیم. از آمال در ظاهر معمول و در باطن، دورِ ما دمی رَه پیمودن و از پی آن دمی آسودن میان خیابان ولی عصر  بود. دورانی بود گذری بر آن مسیر داشتیم لیکن ماشینِ دودی بود و زندانِ ایستگاه ها و قس علی هذا

سال ها در خیال آن بودیم آنگاه که آتش تموز  تمام شود و مادر آسمان پس از گذران آبستنی اش سپیدبچِگانی در دامان خَلق سپرَد، ما نیز نانِ شبی در کوله خود انداخته و آوازخوانان رهسپار دیار پارک وی شویم (حاجت به توضیح نیست که از پارک وی به پایین راست کار ما نمی باشد) آوازخوانان را از این رو ذکر کردیم که درست که آن زمان که پورکوپاین تری و این ها هم اختراع شده بود ولی ما حال عجیبی با صدای خود می کردیم و به نکرگی آن هنوز واقف نشده بودیم.
تا هجده بهار که از عمرمان گذشته بود پاییزانمان همه بچنگال دژخیمان مکتب و درس به باد فراموشی سپرده شده بودند و فقط گاه گاهی پرسپکتیوی از توصیفات مذکور داشتیم!
علی ای حال چرخ روزگار ما را رساند به ایستگاه شیراز و در آن دیار هم گهگاهی مزه هایی از ظرف پاییز می چشیدیم و بویی و باغی و آشی و ... فلذا آنچنان هم که گفتیم ناکام نماندیم و با بلوار زند زلفی گره زدیم، چند!
اما باز تهران! تهران و بعد از آن لواسان، منزل ما بود، در آن نزول می کردیم و قرار می گرفتیم. در این چند صباحی که باز در شهر خود زیستن می کنیم هنوز هم بدنبال خزانی بی خز می گردیم و هر سال تا نوبت به برگ ریزان و چهره گلگون کردن می رسد سیلی از احساسات صدتا یه غاز از هر سو هجوم می آورند...
حال که این نبشته را یارای تمام شدن نیست امید دارم قدمی چند برداشته باشم در شرح احوالی که در پاییز، برَم گذشته بی آنکه بقول معروف جلف بازی از خود منتشر کرده باشم، که بعدها عقبم بگویند شرم باد این پیر را

 

- So Fell Autumn Rain -


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۱/۰۸/۰۲
  • ۵۰۰ نمایش
  • احسان

خ ولی‌عصر

نظرات (۶)

سلام داداش
عالی بود ، با اینکه هر کاری کنم باز نمیتونم تهران رو باجهره ایی زیبا و نیک تصور کنم وهر کاری کنم باز ... ولی فکر کنم نوشتت خیلی روشن به قول خودمون هم ترش و هم ملس یه طعمی داره کاملا متضاد با طعم سیرابی و کله پاچه
ولی حقشه بیبشتر از این شیراز بگی ...
در کل عالی بود
آقا یه بحثی از این دیکتاتور بکن، این
اقای بارون کوین طبق معمول بدجوری ترکونده ، خدا حفظش کنه آدم یه چیزی میشینه ببینه که مخشو نترکونه و رو اعصابش را نره




دید من به تهران داره شبیه دید یه شهرستانی می شه به تهران، همراه با بیم و امید، یه وقتایی بی نهایت دوستش دارم و یه وقتایی باور کن می ترسم ازش، یه وقتایی هم متنفرم ازش مثلن تو ترافیک ( که بیشترین فحش ها رو همون جا بهش می دم ) ولی چرا آبی هم می تونه باشه، روزای اول سال باید تهرانو ببینی، آبی ترین آسمون دنیا رو داره، خودشم متعجبه از این قضیه!
و اما دیکتاتور و ساشا جان؛ الان اینایی که گفتی ینی خوب یا بد؟ من یه ماهی می شه فیلمو گرفتم ولی هنوز ندیدمش تقریبن هر کی رو هم دیدم بدشو گفته و واسه همین رغبت نکردم راستش
آن وقتی را به یاد می آوریم که می خواستیم برویم بالای پارک وی در راستای فری هاگ و این حرف ها و یه عده بخیل ما را پاس دادند به میدان راه آهن... ما هی گفتیم درخت ها و آنها نفهمیدند... یه باری باید ببریمشان توی این پاییز آن طرف ها... از پارک وی تا تجریش... و اینا دیگه... (بی فری هاگ!)




عمری سپران کردیم ها نداخاتون! یادش گرامی... نگارنده حق داشته البته، مرد آن بوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخُسبد و بخورد و از این حرفا، خلق هم که درست درمونش تو راهَن پیدا می شه، پارک وی به بالا خرده بورژاها جمعن، آره! :)
راستی حسان مرسی بخاطر Lake of Tears ... عالی بود... سر صبحی نفس کشیدم




جانم متال!
داداش میدونی که بحث تخصصی بلد نیستم ،قبلا ادای روانشناسا رو هم در می آوردم ولی الان اینم گذاشتم کنار ولی فکر که چه عرض کنم؟ حس می کنم آدمی هست که سرش به تنش می ارزه ، البته معلومه که نمیشه در ردیف کارگردانایی که می شینن کار سختو بارزش می کنن قرارش داد مثل جناب استاد فینچر که من شرمندم دارم اسمشو اینجا میارم ، چون واقعا بیشتر از هرکسی براش احترام قایلم ، هرچی نباشه فیلماش فلسفه زندگیمو تغییر داده ، اما ساشا رو هم باتوجه به اینکه کارگردانی ،نویسندگی و آهنگسازی چنین فیلمایی خیلی کار شاقی نیست ، میشه در زمره بهترین چرت سازان قرار داد ، بالاخره همه زندگی ما هم به عقلانیت و استفاده صحیح از زمان که نمیگذره ، کلی اعتقادات چرت و زمان های تلف شده برای چرت داریم ، خوبه که بتونیم بهترین چرت رو انتخاب کنیم . ساشا تونسته این امکان رو برامون به وجود بیاره .




آها از این لحاظ...خب از این لحاظم مخالفم تا حدی باهات. چرت سازای خیلی بهتری هم داریم، در ضمن ساشا کارگردان این کارا نیست، این کارا رو زوج هنریش لری چارلز کارگردانی می کنه که با فیلمایی که ازش دیدم جزو پفیوزترین آدمای صنعت فیلمسازی آمریکاست. مزدوریه ها
آفرین





خوبی تو؟
  • حامد سهرابی
  • آقا سیزده آبانم رد شد نمیخوایی یه چی تازه بنویسی ما بیایم بخونیم؟
    با عرض ارادت البته :)



    الان من احسان هستم در هیبت غول چراغ! پست رو زدم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی