Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۵ مطلب با موضوع «Whispers» ثبت شده است

فریدریش، تا پایان عمرش در ۱۸۴۰ به کشیدن مهتاب به عنوان امری الاهی و تنها سرچشمه‌ی نور در دل تاریکی شب ادامه داد. احتمالا علت این کار آن بود که فریدریش می خواست کینه‌ی خود را از این واقعیت ابراز کند که تاریکی شب به تدریج اما به صورتی نظام‌مند، مورد هجوم نورهای مصنوعی قرار می‌گرفت. در اواخر قرن هجدهم نوعی چراغ نفتی اختراع شده بود و در پی آن، در حدود ۱۸۰۰، چراغ گازسوز و حدود ۱۸۸۰ الکتریسیته ابداع شدند. یکی دیگر از دوست‌های فریدریش در درسدن، نقاشی به نام گئورگ فریدریش کرستینگ شیفته‌ی چراغ نفتی‌های آرگاندی بود. این چراغ‌ها فتیله‌ای استوانه‌ای و توخالی داشتند که با محصور کردن آن در لوله‌ای شیشه‌ای اکسیژن اضافی برای آن‌ها تأمین می‌شد و جریان هوا شکل می‌گرفت. در نقاشی‌های او شخصیت‌هایی تنها و منزوی در حال مطالعه، تفکر یا خیاطی کردن، در زیر نور چنین چراغ‌هایی دیده می‌شوند.


در ۱۸۵۰، ده سال بعد از مرگ فریدریش، دال نیز به کشیدن مهتاب به صورت متفاوت از قبل روی آورد. دال در درسدن زیر نور مهتاب، هاله‌ی ماه را در وضعیتی کشید که ابرها در حال پراکندن آن بودند، پدیده‌ای که پیش‌تر آن را فقط در طراحی‌های شخصی‌اش درباره‌ی ابرها به دقت بررسی کرده بود. نکته‌ی جالب‌تر آن که دال، در این منظره‌ی کوچک از شهر درسدن که هنوز ماه بر آن حکم‌فرما بود، نزدیک شدن نور مصنوعی را می‌دید. در این اثر پنجره‌های خانه‌های کمی در دل سیاهی شب سوسو می‌زنند و نشان می‌دهند که اندرون آن‌ها احتمالا با نور چراغ گازی روشن شده‌است. دوستش فریدریش با این مسئله موافق نبود.

شاعر و نویسنده‌ی آلمانی، هاینریش هاینه، با طنز و کنایه این دل‌کندگی فراگیر زمانه‌اش از ستایش و پرستش ماه را در این جمله خلاصه کرده است: «بوی گند چراغ‌گازی‌ها عطر دلپذیر ماه شب را نابود می‌کنند.» هاینه در حدود سال‌های ۱۸۵۱ تا ۱۸۵۵ معانی پیشین ماه را توهمی دانست و از روی استهزا آن را «شمع پنج سنتی بی‌ارزش» خواند و با این کار ناقوس عزای شعر و ادبیاتی را که زمانی مفتون ماه بود به صدا در آورد و احتضار آن را اعلام کرد. هم‌عصر فرانسوی هاینه اونوره دومیه نیز در سال ۱۸۴۶ با طرح لیتوگراف خود از زوج جوانی که هاج واج به ستاره ها نگاه می‌کنند، در این بی قدر و منزلت شدن ماه شریک شد؛ این «بورژواهای خوب» را می‌توان کاریکاتوری از شخصیت‌های در حال نظاره‌ی ماهِ فریدریش دانست که از پشت سر نقاشی شده بودند.

فریدریش و عصر رمانتیسیسم آلمانی - نشر چشمه

  • احسان

حکومت آخرین تزار روسیه با فاجعه آغاز شد. چند روز پس از تاجگذاری در ماه مه ۱۸۹۶، جشنی در میدان خودیانکا، میدان مشق نظامی درست در بیرون مسکو ترتیب داده شد. صبح زود نیم میلیون نفر پیشاپیش در آنجا گرد آمده بودند و امیدوار بودند از دست تزار جدید لیوان‌های آبجوخوری یادگاری و بیسکویت‌هایی که تاریخ و مناسبت این رویداد به صورت نقش‌برجسته روی آن حک شده بود هدیه بگیرند. آبجو و سوسیس رایگان قرار بود به مقدار فراوان میان جمعیت توزیع شود. وقتی جمعیت بیشتری از راه رسید، شایعه‌ای دهان به دهان گشت مبنی بر این که هدیه‌ها به همه نمی‌رسد. جمعیت هجوم آورد، مردم سکندری می‌خوردند و درون خندق‌های نظامی می‌افتادند، و عده‌ای خفه شدند و عده‌ای زیر دست و پا له شدند. ظرف چند دقیقه ۱۴۰۰ نفر کشته و ۶۰۰ نفر زخمی شدند. با این حال تزار را متقاعد کردند که مراسم را ادامه دهد. شب همان روز، وقتی جنازه‌ها را با گاری حمل می‌کردند، نیکلا حتی در ضیافتی که مارکی دو مونت بلو، سفیر فرانسه، ترتیب داده بود شرکت کرد. ظرف چند روز بعدی باقی جشن‌های برنامه ریزی شده، ضیافت‌ها، مجالس رقص و کنسرت‌ها ادامه یافت، پنداری هیچ اتفاقی نیفتاده بود. افکار عمومی خشمگین شد. نیکولا کوشید با دادن مأموریت به وزیر سابق دادگستری برای یافتن علل این فاجعه آن را جبران کند. اما وقتی وزیر دریافت که گراند دوک سرگیوس، والی مسکو و شوهرخواهر امپراتور مقصر است، گراند دوک‌های دیگر به شدت اعتراض کردند. آنها می‌گفتند که تأیید خطای یکی از اعضای خاندان سلطنتی در ملأعام اصول حکومت مطلقه را از بنیان سست خواهد کرد. ماجرا خاتمه یافت. اما آن را برای حکومت جدید بدشگون دانستند و این ماجرا شکاف فزاینده میان دربار و جامعه را عمیق‌تر کرد. نیکلا هر روز بیش از پیش معتقد می‌شد که فرجامی بد خواهد داشت. بعدها با نگاه به گذشته این حادثه را آغازگر همه مشکلاتش می‌دانست.

 

تراژدی مردم - اورلاندو فایجس

پ‌ن: گرد سم خران شما نیز بگذرد (2)

  • احسان

آرتور کوستلر در مقاله‌ای که به احتمال زیاد یکی از آخرین نوشته‌های چاپ‌شده‌اش به زبان آلمانی است روایت می‌کند که به خانمی از دوستانش تابلویی از پیکاسو هدیه دادند و او آن را در پلکان منزلش آویخت. چند هفته بعد راوی همان تابلو را می‌بیند که به بالای بخاری اتاق نشیمن ارتقای درجه یافته‌ است و وقتی علت را می‌پرسد، میزبان توضیح می‌دهد که این تابلو، برخلاف تصور اولیه او، در واقع کپی نیست و اصل است، و بنابراین حالا در چشمش حالت دیگری دارد. راوی می‌پرسد در حالی که از هفته پیش تا کنون در کیفیت این تابلو از نظر اصول زیبایی‌شناسی تغییری پیدا نشده، چرا نظر او عوض شده است؟ صاحب تابلو می‌کوشد ثابت کند تأثیر یک تابلوی اصل متفاوت با تأثیری است که کپیه‌ی بدل در بیننده می‌گذارد. بحث کوستلر با هم‌صحبتش به درازا می‌کشد و همچنان که می توان حدس زد و بارها در همه جا تجربه کرد، صاحب تابلو قادر نیست تأثیر مختصات زیبایی‌شناختی و محتوای بصری تابلو از یک سو، و تأثیر مادیت مقوا و رنگ آن از سوی دیگر را از هم تفکیک کند. خیال می‌کند، یا دوست دارد خیال کند، که اطلاع از این موضوع تصادفی (و شاید واقعی، شاید بی‌پایه) که دست شخص پیکاسو به این تکه مقوا خورده است واقعا بر احساس بیننده از محتوای طرح روی آن اثر می‌گذارد. به بیان دیگر، ارزش تابلو را، که در چشم و فکر بیننده است، و قیمت تابلو را، که ارتباطی به موضوع اول و خوبی یا بدی محتوای آن ندارد و در بازار تعیین می‌شود، با یک خط کش اندازه می‌گیرد: یا از نتایج سنجش با دو خط‌کش متفاوت معدل می‌گیرد؛ و متقاعد شده است که تأثیر تابلو به همان اندازه که به تصویر موجود در آن و به خلاقیت هنرمند بستگی دارد، به تماس با دستان شخص هنرمند و، در نتیجه، گرانقیمت‌تر بودن یا نبودن آن هم وابسته است. در واقع، دو مفهوم سرمایه‌گذاری کردن و لذت بردن با هم خلط شده‌اند.

از جستارِ "اسنوبیسم چیست؟" - دفترچه خاطرات و فراموشی - محمد قائد

  • احسان

محمد قائد در بخشی از کتاب دفترچه‌ی خاطرات و فراموشی با عنوان "این صفحه برای شما جای مناسبی نیست" از ورود نیروهای پیمان ورشو در سال 1956 به بوداپست و برکناری ایمره ناگی نخست وزیر مجارستان می‌گوید و برنامه‌ی یانوش کادار جانشینِ او که از این قرار است: بیرون بردن کشور از صفحه‌ی اول روزنامه‌های جهان!
قائد در ادامه توضیح می‌دهد: در بطن حرفِ کادار این نکته نهفته بود که ... کشوری کوچک و معمولی مانند مجارستان اگر وارد صفحه‌ی اول روزنامه‌ها شود یا باید برای خبر بحران سیاسی و اقتصادی و جنگ داخلی باشد یا برای وقوع بلایای طبیعی. بنابراین غیبت چنین کشوری از صفحه‌ی اول علامتی‌ است برای این معنی که خبر بدی از آن سو در راه نیست.

  • احسان

کش رفتن و به‌عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست.

نامه به سیمین


ابراهیم گلستان سال 69 و بعد از سال‌ها دوری از وطن، به گوشش خورده که گویا سیمین دانشور، همشهری و دوست قدیمی‌اش قصد مهاجرت دارد و به این بهانه دستی به قلم برده تا برایش نامه‌ای بنویسد.
نامه با ذکر دوران کودکی گلستان و رفقای خانوادگی‌شان و جلسات احضار روح شروع می‌شود و تا دلتان بخواهد داستان‌های رنگ و رنگ و عجیب (حتا در مقیاس گلستان) در این متن پیدا می‌شود. اصل نامه ولی نکات قابل توجهی دارد:
دنیای نخبگان فکری و ادبی و هنری این کشور در ساز و کار و بدنه فرق چندانی با زندگی‌های سطح پایین ندارد؛ همان عقده‌ها، همان تحقیرها و همان کمبودها و فروپاشی‌های دهک‌های پایین بین آنها هم فت و فراوان است و از خوب یا بد روزگارشان است که اینجور رفتارهای آنها در نظر مخاطب جذابیت بیشتری پیدا می‌کند. (جذاب نیست که بدانید شوخی‌های دم دستی و حضیض‌های رفتاری جلال آل احمد چیست؟ یا اینکه کاوه گلستانِ کودک‌سال، ناخواسته چه تکه‌ای بار جلال کرده؟ - که اصلن جلال آل احمد به نوعی بهانه‌ی اصلی چاپ این نامه بوده - جالب است، انکار نکنید!) اینها خواهی نخواهی قهرمان‌ها و بت‌های ازلی نسلی از فرهیختگان این مملکت بودند و طبیعی‌ست که ذکر احوالات خصوصی‌شان، نه به سطح پایینیِ مجلات زرد و نه به سطح بالایی "چنین کنند بزرگان" و امثال آن، خواندنی‌ست. نامه‌ی گلستان این شانس را می‌دهد که با جریان‌های فکری چند دهه‌ی گذشته (بخصوص از دهه‌ی 20 به بعد) آشنا شویم که در عوض دیدی مقاله‌طور و پژوهش‌وار، از دل نقل خاطرات و ذکر حسرت‌ها و بیم‌‌های آن دوران و از راه قلم مردی که هم نثر قدَری دارد و مو را از ماست می‌کشد و هم این اطمینان را می‌دهد که از چیزی سرسری عبور نکرده -کما اینکه یکی دو بار در متن ریز می‌شود روی املای صحیحی لغاتی که می‌نویسد - و در خیلی از معرکه‌های تاریخ معاصر، چه در خلوت و چه در جلوت حاضر بوده برخاسته است. البته خود نویسنده چند بار این نکته را ذکر کرده که هر اندیشه‌ و قولی باید از غربال فکری افراد گذرانده و بعد راجع به آن تصمیم گرفته شود که خب در مورد گلستان این مسئله خیلی بیشتر از سایرین مصداق دارد، چه مشتی که از خروار حرف‌های او بر می‌داریم به مراتب بیشتر از سایرین قلوه‌سنگ‌های مشکوک دارد و باید دید خرد شده و هضمِ غربال خواهند شد یا نه. در دید بعضی خوانندگان، همین قلوه‌سنگ‌های گلستان است که خواندن مصاحبه‌ها و متن‌هایش را جذاب‌تر کرده.
از طرف دیگر، گوش شنوای نامه سیمین دانشور است که با اینکه در جایگاه مخاطب قرار گرفته و طبیعتن کنشی - و گویا بعدتر واکنشی - هم از او سراغ نداریم اما روحش در متن حاضر است و جز معدود لحظاتی که گلستان با ظرافت انتقاداتی به او می‌کند، همیشه در جایگاه رفیق مورد اطمینان و تا حدی سنگ صبور او نشسته است.
خیلی از فرازهای نامه با مدل "راستی یادت هست..." یا "حتمن یادت هست..." پیش می‌رود، حضور سیمین را شاهد می‌گیرد و بعد سراغ روایت خود از ماجرا و دیدگاهش می‌رود. با خواندن این نامه‌ی بلند و نیمه‌کاره یک بار دیگر بر من معلوم شد که خواندن عبارات گستاخانه‌ و اظهارنظرهای ویرانگرانه‌ی شاید ناشی از اعتماد بنفس بالا و حاصل باج ندادن به روزگار از هر کسی جالب نیست و کم‌اند امثال ابراهیم گلستان که اینطور از روی بزرگان رد شوند و از روی هیجان و عصبیت، انگ تعصب و خشک‌مغزی به فکر و نوشته‌شان نزنیم و مطلب را رها نکنیم.

کتاب را انتشارات بازتاب‌ نگار به بهای 9000 تومان منتشر کرده است.

  • احسان

مصدقا

۲۸
مرداد

با توجه به انحلال پارلمان، اقدام شاه در عزل مصدق چه اندازه مبنای قانونی داشت؟

مسئله به لحاظ حقوقی قابل بحث است و از مسائلی است که در محاکمه‌ی مصدق مطرح بود و او دلایل خود را در این باره بیان کرد. ظاهراً طرح‌کننده‌ی سؤال قبول دارد که اصولاً شاه نمی‌تواند برای ساقط کردن دولت بدون مراجعه به پارلمان اقدام کند ولی مصدق با منحل کردن پارلمان این مانع را از جلوی پای شاه برداشته بود و انحلال پارلمان راه را برای عزل نخست‌وزیر باز گذاشته بود. این ایراد اگرچه ظاهراً درست و وارد می‌نماید اما مصدق در طرح سؤال همه‌پرسی هوشیاری فوق‌العاده به خرج داده بود. رفراندوم مصدق رفتن مجلس و ماندن دولت را به صورت لازم و ملزوم مطرح کرده و به این صورت تنظیم شده بود که اگر مردم «با ادامه‌ی وضع کنونی مجلس تا سپری شدن دوره‌ی هفدهم تقنینیه موافقت دارند دولت دیگری روی کار بیاید تا با این مجلس همکاری کند و اگر با این دولت و نقشه و هدف آن موافقند رأی به انحلال مجلس بدهند تا مجلس دیگری تشکیل شود که بتواند در راه تأمین آمال ملت با دولت همکاری کند». بنابراین رأی مثبت به رفراندوم هم رأی بر انحلال مجلس بود و هم رأی بر بقای دولت و به همین دلیل است که مصدق شاه را نکوهش می‌کند که چرا به رأی مردم ارزش قائل نشده و به خلاف آن فرمان عزل نخست‌وزیر را امضا کرده است (خاطرات و تألمات، صص 201 و 202).
در واقع باید گفت که اگر شاه همه‌پرسی را باطل می‌دانست می‌بایست با درخواست آن عده از نمایندگان دوره‌ی هفدهم که مستعفی نشده بودند و بازگشایی مجلس و ادامه‌ی آن را خواستار بودند موافقت می‌کرد. نمایندگان مستعفی هم چون استعفایشان هنوز از سوی مجلس پذیرفته نشده بود می‌توانستند استعفای خود را پس بگیرند و در مجلس حاضر شوند. شاه انحلال مجلس هفدهم را به رسمیت شناخت و فرمان انتخابات دوره‌ی هجدهم را صادر کرد پس همه‌پرسی معتبر تلقی شده و همه‌پرسی مستلزم ابقای دولت مصدق بود.

مصاحبه با محمدعلی موحد - شماره‌ی 20 مهرنامه - فروردین 91

  • احسان

Don't look back

۲۲
مرداد

دکتر ربکا جوهینک معتقد است خودرو به خواننده چیزهای زیادی در مورد شخصیت می‌گوید، و مسلما بعضی که نکته‌سنج‌تر از بقیه‌اند می‌دانند که خودرو نمادی‌ست از فالیک، قدرت مردانه، فرار و آزادی. او معتقد است خودرو اغلب نمادی‌ست از داستان طغیان نوجوانی. داستان‌هایی درباره‌ی جوانانی که اولین بار دست به راندن اتومبیل می‌زنند. «بطور کلی خودرو ارتباط مستقیمی با آیین‌های گذر مردانه دارد، و البته، نشانه‌های فالیک‌گونه‌ی بسیاری با آن همراه است.»


قطارها رابطه‌ی نزدیکی با انقلاب صنعتی دارند و اغلب به عنوان استعاره‌ای از سده‌ی  نوزدهم به کار می‌روند. به گفته‌ی جوهینک، اتومبیل ما به ازای قرن بیستم است؛ چیزی که در رمان «خوشه‌های خشم» نوشته‌ی جان اشتاین‌بک استعاره‌ای می‌شود برای «پیشرفت هم خوب هم بد و تغییر در زندگی». به گفته‌ی جوهینک «اتومبیل تبدیل می‌شود به خانه‌ی خانواده و در واقع اشاره‌ای دارد بر خانه‌های سیار کنونی و فروپاشی زندگی روستایی و ظهور شهرنشینی». در رمان‌های پسااستعماری، اتومبیل خطر استعمارگرایی و سرمایه‌داری را نشان می‌دهد؛ به عبارت دیگر «شرارت» غرب و آمریکایی کردن فرهنگ، به زعم او در ادبیات قرن 21، دوباره این مفهوم تغییر می‌کند و «اغلب به مثابه‌ی استعاره‌ای به کار می‌رود تا تأثیر منفیِ جهانی شدن و صنعتی شدن را نشان دهد. بنابراین، در بیشتر موارد در نوشته‌ها به عنوان شخصیتی شیطانی و ویران‌کننده به کار می‌رود.»

از مقاله‌ی "خودرو در ادبیات معاصر جهان: از گتسبی بزرگ تا باد در میان شاخه‌های بید"
نوشته‌ی اندرو تیلر ترجمه‌ی علی امیرریاحی

  • احسان

پیشتر در مطلبی از عبارت تخریبِ خلاق اسم برده بودم که دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون از جوزف شومپیتر وام گرفته بودنش و بعنوان بخشی از توضیحات ساختار نهادگرایایی ازش استفاده کردن.

حالا مقاله‌ای خوندم درباره‌ی آرای دیردره مک‌کلاسکی، اقتصاددانی که در تلاشه تا افزایش ناگهانی و بی مهابای درآمد سرانه‌ی دنیا از قرن نوزدهم به بعد رو توضیح بده و در این مسیر دست ردی هم می‌زنه به خیلی از نظریه‌‌های ارائه شده‌ی پیشین و از جمله‌ی همین "نونهادگراییِ اقتصاددانانِ متأخر ساموئلسونی" که اشاره داره به عجم اوغلو و رابینسون؛ و در این مسیر نقطه‌ی محوری‌ِ بحث رو همین مفهوم تخریب خلاق و در ادامه‌ فضیلت‌های بورژوازی تشکیل می‌دن. خیلی با خوندن چند خط بالا گارد نگیرید و توصیه می‌کنم مقاله رو بخونید و اگر میلتون کشید حتا سراغ کتاب‌های خود خانم اقتصاددان هم برید. هر چند که چند سالی دیر به این متن برخوردم اما تفکر راه‌گشایی داره:

نوآوری نابود می‌کند؟ چه باک! بگذار بکند

  • احسان

   و چنین بود که گفتید اى موسى هرگز تاب تحمل یک خوراک تنها را نداریم، پس از پروردگارت بخواه که براى ما از آنچه زمین مى‏‌رویاند از [جمله‏] سبزى، و خیار، و سیر و عدس و پیاز برآورد...

بقره (61)

1 - نه گلفروشی، نه شیرینی‌فروشی و نه بقالی سر کوچه و دسترسی خوبش، که ابزارفروشی‌ها و راسته‌ی مغازه‌های صنعتی سر کوچه‌ی خونه‌‌ی جدیدمونه که مکان محبوبم از محله‌ی جدیده. نه فقط چون این روزها درگیر رنگ زدن و دست کشیدن به سر و گوش خونه‌ایم و تقریبن هرچی می‌خوایم اونجا پیدا می‌شه، بلکه چون ابزارها خیییییلی خفنن...

اینو نه از صبح که هی به ابزارفروشیِ کوچیک دست راست انتهای کوچه سر زدم، که وقتی عصر به ابزارفروشی سمت چپ سر زدم و مواجه شدم با انبار شگفت‌انگیز و بزرگی از همه چیز دریافتم. پکیج‌های بزرگ آچار بکس، انبردست‌ها در ابعاد مختلف (و لذت دست زدن به پلاستیک دون دونِ دسته‌هاشون)، آچارهای شلاقی و فرانسه که ظرافتشون مربوط می‌شد به نهایت کاراییشون و اجتنابشون از زوائد، مترهای کوچیک و بزرگ... استثنایی بود، مثل بچه‌هایی که ازشون می‌پرسن وقتی بزرگ شدی می‌خوای چه کاره شی؟ به خودم می‌گفتم ابزار فروش، ابزار باز!

می‌خواستم بگم آقا چند تا از اون لوله‌های سیاه خوش‌تراش و شماره‌گذاری شده هم بذارید کنار ببرم، اون مجموعه 27 تایی آچار بکس مدل RH2627 و اون انبردست ۸ اینچ نیپکس و اون ست 13 تایی آلن شش گوش ایمپریال رو هم همینطور. آقا شما اصلن خبر دارید تو چه بهشتی قدم می‌زنید؟ اون ست پیچ‌های بزرگ و آچارها و جعبه‌های ابزار همون جناتن و این لوله‌ها و سطل‌های بزرگ محلول‌های شیمیایی انهارِ در تحتش جاری‌.

2 - سال پیش بود که یه اپیزود از پادکست Freakonomics (که بدست استیون دابنر و استیون لویت اداره می‌شه و در توضیحش گفتن: جایی برای نشان دادن سویه‌ی پنهان هر چیز) گوش می‌دادم که کوین کِلی مهمونشون بود. کوین کلی یه هیپی 62 ساله‌ست که مجله‌ی Wired رو می‌گردونه. مجله‌ای که می‌‌پردازه به تکنولوژی و اثراتی که رو فرهنگ و اقتصاد و سیاست می‌گذاره. این آقا در نوع خودش آدم تیپیکالیه، از این جهت که یکیه شبیه هم نسل‌های پیشگام خودش و دستی داشته تو توسعه‌ی اینترنت به این شکلی که امروز داریمش و یجورایی تو همون دایره‌ی داگلاس انگلبرت و استیو جابز و استوارت برند می‌گنجه و کتاب‌هایی داره مثل خارج از کنترل: بیولوژی جدید ماشین‌ها، قوانین نوین برای اقتصاد نوین: ده قاعده بنیادین جهان یکپارچه و کتابی با اسم Cool Tools.

کتاب با 462 صفحه، چیز حجیمیه و از این نظر که از نویسنده‌ای صادر شده که شاید اولین نفری باشه که بصورت آنلاین استخدام شده و همونجور که گفتم از گنده‌های جهان مجازیه و فقط هم بصورت نسخه‌ی چاپی بیرون اومده، پدیده‌ی عجیبی هم هست. عجیب بودن ماجرا وقتی بیشتر می‌شه که به داخل کتاب نگاهی بندازیم؛ محتوای کتاب همون چیزیه که از عبارت "از شیر مرغ تا جون آدمیزاد" در نظر داریم و کاتالوگ بلندبالاییه از یک سری ابزارها و امکانات! از لیوانی که برای حل مشکل پریدن مایعات تو گلوی بچه‌های خیلی کوچیک طراحی شده تا هندبوک پرورش ماریجوانا و آموزش دوشیدن شیر گاو و معرفی جعبه‌ی مموری‌کاردِ پلیکان. شاید با دیدن این حجم از تکثر و پراکندگی ذوق کنید، شاید حتا تو ذوقتون بخوره. کلی درباره‌ی کتاب می‌گه اینکه این همه ابزار و امکان تو این کتاب معرفی شده به این معنی نیست که راه بیفتید برید همه رو بخرید، در عوض هدف این بوده که نشون بده چه امکاناتی موجودن و چه کارهایی رو می‌تونید تو شرایط نیاز انجام بدید. اینکه شما واقعن می‌تونید برید اگه لازمه یه بولدوزر کرایه کنید، می‌تونید ساخت و ساز یه خونه رو خودتون انجام بدید و این کارها خیلی هم سخت نیستند.

3 - امروز موقع گرفتن گیر و گورهای خونه، در عین نابلدی و کسب تجربه، ذوق اینو داشتم که دارم بعد از سالها یه سری تجربیات مفید تو زمینه‌ی زندگیِ روزانه‌ی داخل خونه کسب می‌کنم و یاد گرفتنشون چه حس رضایتی بهم می‌ده. به این فکر می‌کردم که دوغاب درست کردن و گرفتن درز کاشی‌ و سرامیک عجب فعل والاییه، درست کردن گیر لوله‌ی ظرفشویی و ردیف کردن دستگیره‌های کابینت در عین سادگی چقدر احساس رضایت به آدم می‌ده. یادم افتاد به مصاحبه‌‌‌‌ای که با اما تامسن شده بود و چند روز پیش خوندمش و توش از چیزایی گفته که از گمونم مادربزرگش براش مونده و می‌گه که الان به اهمیت درست کردن یه پودینگ خوب و اثرش تو رو به راه کردن یه روز از زندگی پی برده.

پ‌ن: بعد همین امروز، دقیقن همین امروز، اومدم خونه و اینستاگرامو باز کردم دیدم یه بابایی که از گوگل پلاس می‌شناسمش عکس یه جعبه ابزار شیک گذاشته و کپشن نوشته: در ستایش ابزار!

بازم می‌گید خدا وجود نداره؟

  • احسان

زیر بازویم را گرفته بود. مرد زیبایی بود. همه به ما نگاه می‌کردند و من راضی بودم، اما درست همان چیزی که باعث می‌شد از او خوشم بیاید از طرفی هم باعث می‌شد که برایم غیر قابل تحمل بشود. از کافه بیرون آمدیم و در خیابانی معطر از تلخی گل‌های خرزهره به قدم زدن پرداختیم. روی بازویم به دستش نگاه می‌کردم. دستی قوی و سوخته از آفتاب. بنظرم می‌رسید که سال‌ها از او بزرگترم. او را چنان نگاه می‌کردم که گویی تنها خاطره‌ایست از یک مرد سالم، خوش قیافه و خوشحال که در جوانی عشاق زیادی داشته است. با هم روزهای آفتابی متعدد و گردش‌های با اتومبیل زیادی گذرانده بودیم. با هم دریا می‌رفتیم، شنا می‌کردیم، می‌گشتیم، می‌رقصیدیم، عشق‌بازی می‌کردیم و پس از این همه تنها یک خستگی جسمی برای ما باقی می‌ماند که به ما احساس گرسنگی و خواب می‌داد. در آن آخرین گردش شبانه با یادآوری آن سال‌های پرسعادت افسوس می‌خوردم که دیگر قادر نیستم دوستش داشته باشم. او همانطور یکنواخت باقی مانده بود. شاید هم همین سبب شده بود که دیگر دوستش نداشته باشم.

دیر یا زود - آلبا دسس پدس

Veneno Para Las Hadas

  • احسان