Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۸۸ ثبت شده است

و برف آمد

۲۸
آبان

خب،هنوز آبان تموم نشده اولین برف رو سرمون داره می ریزه.....چی از این بهتر!


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ آبان ۸۸ ، ۰۸:۰۰
  • ۲۶۳ نمایش
  • احسان

تا حالا در مورد اون یارو که از بالای آسمونخراش داشت سقوط میکرد شنیدید؟تو مسیر افتادن، اون به خودش میگفت "تا اینجاش که خوب بوده...تا اینجاش که خوب بوده...تا اینجاش که خوب بوده..."

شاید به نظر آسان برسد در کشوری مثل فرانسه سراغ ایده هایی اینچنینی رفتن و از شورشهای خیابانی و اعتراضات اقشار مهاجر و آسیب پذیر جامعه حرف زد ولی هر قدر موضوعی در جامعه ای بیشتر تکرار شود رویکردی تازه و جذاب به آن به مراتب سخت تر از موارد دیگر است.

متیو کاسویتز برای تماشاگر عادی سینما شاید با فیلم های "رودخانه سرخ" و "گوتیکا" و بخصوص فیلم محبوب "آمیلی پولن" در نقش نینو شناخته شده باشد.کاسویتز در عرصه ی بازیگری و کارگردانی تقریبن به یک میزان فعالیت داشته ولی بدون شک مهمتری اثر او تا امروز فیلم "نفرت" است. هسته مرکزی داستان حول تلاش چند جوان برای رویارویی با سرنوشت دوست مجروح و رو به مرگشان(عبدل) است که چالش هایی را در داستان به وجود می آورد. سه شخصیت اصلی ماجرا جوان هایی به نام های هوبر-سیاه پوست، مشت زن و طبیعتن مهاجر-وینز-جوانی که شورش از شعورش بیشتر نمایان است- و سعید-جوانی اصالتن عرب که از لحاظ شخصیتی چیزی میان وینز و هوبر است. وقتی به فیلم برگردیم درمی یابیم که خط داستان به هیچ وجه پیچیدگی خاصی ندارد و بیشتر نمایش احوال و جزئیات و در واقع مسیر مهم قلمداد شده است. یک روز صبح در ابتدای فیلم سعید به دنبال وینز می رود و با هم به ملاقات هوبری می روند که باشگاه محل تمرینش توسط نیروهای پلیس در درگیره های اخیر ویران شده است،این در حالیست که سعید از یکی از دوستانش مقداری پول طلب دارد و در چند مرحله برای گرفتن پول خود با اشخاص مختلف دیدار می کند که هوبر و وینز هم همراه او هستند.در پس این قضیه هم اخبار دوست بیمارشان عبدل را که توسط "پلیس ها" زخمی شده را دنبال می کنند و وینز هم مدعی است که اگر عبدل بمیرد او هم یک پلیس را خواهد کشت، البته با سلاحی که در جریان درگیری ها پیدا کرده و در واقع متعلق به پلیس است! پس معلوم می شود راز جذابیت فیلم را نه در داستان ساده ی آن بلکه در روند روایت آن و جزئیات فیلم باید جست.

اگر بنا باشد به فیلم رویکردی شبه جامعه شناسانه داشته باشیم می توان به اشاره های روشن فیلم به بحث جامعه در حال تغییر و مشکلات پیش روی آن رجوع کرد. در فیلم همچنین نشانه هایی از توجه کارگردان به فرهنگ عامه جامعه فرانسه وجود دارد؛شخصیت هایی که از دل جوامع فرودست پاریس سربرآورده اند و مخاطب تا انتهای فیلم با خیلی از ملزومات زندگی این قشر، کم و بیش آشنا می شود که خود این، کاری ارزشمند است و دیدی را به مخاطب می دهد که تا حدی هم فارغ از ارزشگذاری هاست.موضوع برخورد با مهاجران در جوامعی که مهاجرپذیرند هم یکی از موضوعات چالش یرانگیز است که در فیلم کمی به آن پرداخته شده است. در فیلم صحنه ای وجود دارد که پیرمردی با یک داستان ظاهرن بی ربط به یکی از مسائل اصلی فیلم یعنی جامعه در حال تغییر و مشکلات آن اشاره می کند؛پیرمرد داستان دوستش را تعریف می کند که انسان باحیایی هم بوده و وقتی باهم برای کار با قطار به سیبری برده شده بودند، در فرصت توقف قطار  آن ها برای قضای حاجت پیاده می شوند و هرکس به مکانی می رود؛قطار به حرکت در می آید و همه به سرعت سوار می شوند و دوست پیرمرد به علت با حیا بودن میان بالا کشیدن شلوارش(یا پایبندی به سنت) و دویدن برای قطار(همراهی با مدرنیته) دچار مشکل می شود و در نهایت در آن بیابان یخ می زند! چند بار از زبان شخصیت های فیلم در مورد این داستان حرف به میان می آید و به دنبال ربط این داستان به خودشان هستند. ارجاع اصلی  و به یادماندنی فیلم به روند حرکت چنین جامعه ای، آن را به شخصی که از ارتفاع در حال سقوط تشبیه کردن است،این شخص مدام به خود می گیوید "تا اینجاش که خوب بوده". کاسویتز هشداری به مخاطب خود میدهد چه از مردم باشد و چه از سیستم که سقوط و لحظه فرودش را از یاد نبرد چون به قول او جوری که سقوط می کنید مهم نیست، مهم چگونه فرود آمدن است.

یکی از مضامین اصلی فیلم و شاید از دید صاحب اثر اصلی ترین آن ها مسئله ی "نفرت" است.نفرتی که چون آتش می سوزاند و همه را به جان هم انداخته است. از ابتدا بیننده با شخصیت تندخو و پرخاشگر وینز(با بازی عالی وینسنت کسل) روبرو می شود در حالی که در مقاطع مختلف هوبر(که منطقی تر و عاقلانه تر رفتار میکند) به او تذکر می دهد که نفرت نفرت می آورد و سعی در مدیریت عاقلانه اوضاع دارد چون وینز یک سلاح مگنوم ۴۴ دارد که به تنهایی بیننده را به یاد تراویس بیکل، راننده تاکسی تنها و آزرده نیویورک می اندازد (و حتّا نیازی به تکرار سکانس صحبت کردن نراویس با خودش در آینه توسط وینز هم نبود!). مضمون سفر هم در فیلم تا اندازه ای قابل بحث است،فیلم در حدود ۲۴ ساعت روایت می شود، از صبح آغاز و به صبح ختم می شود و تاثیرهای اتفاقات بر شخصیت ها قابل مشاهده است و بر سرنوشت شان تاثیرگذار.با توجه به وینزی که در ابتدای فیلم می بینیم، در دقایق انتهایی و با اعلام خبر مردن عبدل در بیمارستان بیننده منتظر یک حرکت انفجاری از وینز است و با غیبت ناگهانی او از جمع این خیال قوت می گیرد ولی می بینیم که وینز کاری نکرده. چند دقیقه بعددر یک درگیری با تعدادی "کله پوستی" وینز فرصتی پیدا می کند تا ازسلاحش علیه کسی استفاده کند(که نقش آن کس را خود کارگردان بازی می کند) و در یکی از نقاط اوج فیلم هوبر تاثیری بزرگ بر وینز می گذارد و با تحریک او به کشتن کله پوستی به دنبال نتیجه ی وارونه است که موفق هم می شود و وینز از کشتن منزجر می شود؛وینز طی یک دوره از وینز ابتدای فیلم فاصله گرفه بود ولی اینجا نقطه عطف رفتارهای اوست.

شاید در نگاه اجمالی جوان هایی با وضع و حال جوا های حاضر در فیلم برای امنیت جامعه خطرناک به حساب بیایند ولی می بینیم که حضور پلیس و سیستم فاسد چقدر می تواند خطرناکتر و نامحسوس باشد؛به چند مورد اشاره می کنم: *صحنه شکنجه سعید و هوبر در ادراه پلیس توسط چند مامور فاسد (و چه بسا منحرف) * برخورد خشن با عبدل که منجر به مردن او شد *رفتار پلیسی که با کینه ای ک ه از وینز دارد در نهایت او را می کشد. نکته نهفته در مورد آخر همان مضمون نفرت است، کارگردان هم در صحنه شکل گیری این نفرت با حرکات دوربین به شکل گیری این نفرت به وضوح اشاره می کند. در صحنه پایانی فیلم می بینیم که وینز حالا سربراه شده، دست از لجبازی برداشته و سلاح خود را به هوبر می دهد و از هم  جدا می شوند ولی یک دقیقه بعد(با تاکید کارگردان)توسط همان پلیس مذکور کشته می شود  و مخاطب به بهتی عجیب فرو می رود. این نتیجه از ترسناکترین نتایج فیلم بود.

نگاه نفرت بار پلیس

مسئله ی هشدار کارگردان در مورد آینده و نحوه فرود در جایی دیگر هم  تکرار شده؛ یکی از نقاط مبهم فیلم از دید بیشتر بینندگان مسئله ی خواب وینز است که یک گاو را در آن می بیند. از دید نگارنده با توجه به یهودی بودن وینز،وجود گاو در خواب را می توان به آینده ای مهلک تاویل کرد که به روایت های مرتبط با بنی اسرائیل اشاره دارد و تاکیدی بر هشدار فیلم است. ازنکات جالب فیلم برای من نمایش حس اعتماد به نفس و استقلال خواهی جاری در جوا های فیلم بود که کارگردان با چند راه آن را به بیننده منتقل می کند تا جایی برای شک در آن باقی نماند. در صحنه هایی از فیلم بیلبوردهایی دیده می شوند که روی آن ها نوشته شده "جهان مال شماست!"که جایگاه گوینده ی آن نوعی دید از بالا را القا می کند، سعید نوشته ی یکی از این تابلوها را دستکاری می کند و آن را به "جهان مال ماست!"تغییر می دهد. این تغییر که یک نکته ظریف و بسیار ارزشمند به شمار می آید نشان میدهد که حتّا جهان هم در صورت اهدا شدن توسط "آن ها" خواستنی نیست و این جوان ها جهانی می خواهند که کاملن مال خودشان باشد.موضوع دنبال طلب رفتن سعید را می شودبه نوعی به دنبال حق گمشده خود رفتن آن ها دانست که طی آن با انواع سختی ها روبرو می شوند و در پایان هم راه به جایی نمی برند.

آرزوهای بربادرفته و خیال های خام جوانان فیلم موضوع تلخی است که نمی شود به آسانی از کنارش رد شد؛ در یکی از سکانس های ارزشمند فیلم، سه جوان می بینیم که روبروی منظره شب پاریس نشسته اند و مواد هم مصرف کرده اند و سرخوشند،برج ایفل در پس زمینه دیده می شود و سعید مدعی می شود که با حرکت دست چراغ های ایفل را خاموش خواهد کرد ولی در این کار ناکام می ماند، هوبر و وینز یادآوری می کنند که این کارها مال فیلم هاست...چند ثانیه بعد از رفتن آن ها چراغ ها خاموش می شوند! این دیر به بار نشستن تلاش شاید اشاره به آینده تلاش های این حرکات باشد که انگار سوز می روند. در پایان امیدوارم کاسویتز باز هم فیلم هایی با این کیفیت بسازد و این اثر را به کسانی که آن را ندیده اند توصیه می کنم چون با توجه به حوادث اخیر ایران، رواج نفرت در جامعه و شباهت نسبی آن با شرایط ایران، دیدن این فیلم خالی از لطف نخواهد بود.

اشتباهات نوشته را ببخشید.

  • احسان