Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قطار» ثبت شده است

Woo Woo

۰۲
خرداد

"تمام خطوط راه‌آهن روزی دو بار قدم‌به‌قدم بازرسی می‌شوند؛ به این ترتیب که یک راه‌بان از ایستگاه الف به سمت ب می‌رود و دیگری بالعکس، این دو جایی در میانه‌ی راه همدیگر را ملاقات می‌کنند و برگه‌های‌شان را ردوبدل می‌کنند و برمی‌گردند. راه‌بان‌ها به طور متوسط دوازده کیلومتر در روز را پیاده طی می‌کنند؛ در همه‌جور آب و هوا. یک گروه ساعت دوی ظهر راه می‌افتند و تا غروب در طول خط هستند، و گروه دیگری هم شب راه می‌افتند و تا صبح. این مسیر می‌تواند در بیابان و کوهستان باشد؛ مسیری که قرار بود من همراه راه‌بان طی کنم مسیر جنگلی شیرگاه تا زیرآب بود که از قبل می‌دانستم مسیری دل‌انگیز است، ولی این همه‌ی ماجرا نبود..."

***

قطعه‌ی بالا رو از کتابِ "قطارباز" نوشته‌ی احسان نوروزی انتخاب کردم. حالا که اینو می‌نویسم درست وسط کتابم و بی اغراق تمامش رو با لذت خوندم. نویسنده با طی مسیر تو راه‌آهن ایران، مقوله‌ی راه‌آهن رو دستمایه‌ی بررسی تاریخ توسعه‌ی ایران معاصر و مطالعه‌ی وضعیت اجتماعی کشور تو صد سال اخیر کرده و با وجود این هیچ کجا عشقش به قطار رو به حاشیه نبرده. با اینکه قبل از شروع منتظرِ رسیدن به قسمت‌ِ خط تهران-قم بودم که ببینم از ایستگاه پرندک (که تو بچه‌گی و به واسطه‌ی شغل داییِ مامان و بابام، ازش زیاد خاطره دارم) هم حرفی زده یا نه ولی همه‌ی قسمت‌ها جذاب پیش رفتن از جمله خط تبریز-جلفا که اتفاقن جند هفته پیش مقصد سفرم بود و فهمیدم قدیمی‌ترین راه‌آهن جدیِ ایرانه (با بیش از صد سال قدمت) و همین قطعه‌‌ی بالا که درباره‌ی یکی از دوست‌داشتنی‌ترین مناطق ایران واسه منه یعنی زیرآب و شیرگاه و محدوده‌ی سوادکوه (که این هم برمی‌گرده به خاطرات بابام از ایستگاه دوآب و اقامتش تو پادگان پیش عموش و بعدها ناهارهایی که در راه شمال تو جنگل‌ها و بالای تونل‌هاش خوردیم) و از اون گذشته معرفیِ شغلی به این خفنی:‌ راه‌بان!

نوروزی در ادامه‌، سفر نیمروزه‌ش با راه‌بان رو شرح می‌ده و از حیوانات مسیر، رد شدن از تونل در تاریکی و تجربه‌ی نزدیک شدن قطار و صدای اعجاب‌آورش تو اون سکوت طبیعی می‌گه و وقتی اینا رو می‌گذارم کنار یکی از جنبه‌های دل‌انگیز شغل راه‌بانی یعنی پیاده‌روی طولانیِ هرروزه دیگه می‌ره در کنار جعل اسناد و تدوین فیلم و ویراستاری و چند شغل محبوب دیگه که کم کم بهشون علاقه‌مند شدم.

قطارباز رو بخونید، جدا از اینکه شیفته‌ی قطار و حواشی‌ش هستید یا نه، این کناب نمونه‌ی خوبیه از یه کار دلی و با حوصله که فقط از یه شیفته برمیاد.

قطارباز - نشر چشمه - 25 هزارتومن

  • احسان

Don't look back

۲۲
مرداد

دکتر ربکا جوهینک معتقد است خودرو به خواننده چیزهای زیادی در مورد شخصیت می‌گوید، و مسلما بعضی که نکته‌سنج‌تر از بقیه‌اند می‌دانند که خودرو نمادی‌ست از فالیک، قدرت مردانه، فرار و آزادی. او معتقد است خودرو اغلب نمادی‌ست از داستان طغیان نوجوانی. داستان‌هایی درباره‌ی جوانانی که اولین بار دست به راندن اتومبیل می‌زنند. «بطور کلی خودرو ارتباط مستقیمی با آیین‌های گذر مردانه دارد، و البته، نشانه‌های فالیک‌گونه‌ی بسیاری با آن همراه است.»


قطارها رابطه‌ی نزدیکی با انقلاب صنعتی دارند و اغلب به عنوان استعاره‌ای از سده‌ی  نوزدهم به کار می‌روند. به گفته‌ی جوهینک، اتومبیل ما به ازای قرن بیستم است؛ چیزی که در رمان «خوشه‌های خشم» نوشته‌ی جان اشتاین‌بک استعاره‌ای می‌شود برای «پیشرفت هم خوب هم بد و تغییر در زندگی». به گفته‌ی جوهینک «اتومبیل تبدیل می‌شود به خانه‌ی خانواده و در واقع اشاره‌ای دارد بر خانه‌های سیار کنونی و فروپاشی زندگی روستایی و ظهور شهرنشینی». در رمان‌های پسااستعماری، اتومبیل خطر استعمارگرایی و سرمایه‌داری را نشان می‌دهد؛ به عبارت دیگر «شرارت» غرب و آمریکایی کردن فرهنگ، به زعم او در ادبیات قرن 21، دوباره این مفهوم تغییر می‌کند و «اغلب به مثابه‌ی استعاره‌ای به کار می‌رود تا تأثیر منفیِ جهانی شدن و صنعتی شدن را نشان دهد. بنابراین، در بیشتر موارد در نوشته‌ها به عنوان شخصیتی شیطانی و ویران‌کننده به کار می‌رود.»

از مقاله‌ی "خودرو در ادبیات معاصر جهان: از گتسبی بزرگ تا باد در میان شاخه‌های بید"
نوشته‌ی اندرو تیلر ترجمه‌ی علی امیرریاحی

  • احسان

رفیق تعریف می کرد که «بعد از اخطار من برای جابجاییش، از اون ور سکو اول نگاه طلبکارانه ای به سرتاپای من انداخت و بعد... سری کج کرد، لبخندی زد و...»



اسمی؟ رسمی؟ بی کار بود؟ قرض مند بود؟ شکست عاطفی؟ مشکلات اخلاقی؟ ناموسی؟ روانی؟ بی پول؟ گرفنگی مجرای تنفسی؟ تنگی... تنگیِ نفس؟ شاید اصلن زیادی خوش بود، آره؟ خب آخه یه چیزی...

خبر: امروز شنبه 28 دی ماه، مرد جوانی با پریدن در مسیر قطار مترو خودکشی کرد.

  • احسان

قطار اصولن از نقاط قوت تمدن بشریه.



در طول یک ماه، معمولن پیش میاد دو بار، شب هم سر کار باشم و بین یه سری قطار و ریل و برق فشار قوی در حالِ رفت و آمد. جدا از لذت های معمولِ این قضیه برای من ( مثلن همین شب و تو واگنِ خالی راه رفتن و گاهی از خستگی برق رو خاموش کردن و دراز کشیدن رو صندلیاش و چرت های مرغوبِ چند دقیقه ای زدن و... ) اینه که وقتی کار روی همه ی قطارای موجود تموم شد منتظر قطار آخری تو لاین آخری بمونیم. یه نکته می تونه این باشه که ممکنه قطارِ پایانی اصلن به کار ما مربوط هم نشه و فقط با دونستن شماره ش می شه فهمید ما باهاش کار خواهیم داشت یا نه. و اینو هم میشه با سوال فهمید ولی کاری که می کنیم اینه: می ریم بیرون از سوله، دمِ ورودی قطار به سوله، بغل ریل می نشینیم و با حالتِ قمارطوری حدس می زنیم قطار آخری چی می تونه باشه. بعد کم کم قطار پیداش می شه و با نزدیک شدنش ممکنه از اون جرقه های خرکی هم روی ریل ایجاد شه که بهش نزدیک هم نباید شد و احتمال داره بوقی هم نثارمون کنه و همه ی اینا ما رو می تارونه به چند متر اون ورتر از محل نشستن و تماشای همه جانبه و هوادارانه ی ورود آخرین قطار به محل استراحتش. البته همیشه هم این توفیق نصیبمون نمی شه و ممکنه همه لاین ها از قبل پر شده باشن ولی وقتی می بینیم همه پر می شن الا یک لاین، یجور رضایت خاطر میاد سراغمون و می ریم به نشیمن گاه و خیلی راضی منتظر می شیم. نمی ذاریم این لذت ازمون دریغ شه.


پ ن: تو سریالِ پژمان، پژمان و وحید تو روز بیرون رفتن و عینک آفتابی به چشمشونه، وقتی آفتاب می ره می گن "ای ول" بعدم زود عینکشونو میدن بالا روی سرشون انگار اصلن قصد همین بوده؛ حالا داستانِ ماست!


اینم چیزی که تو آخرین انتظار بهش گوش می دادم:

Lisa Nowak Love Story


  • احسان