Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

wywh

۱۹
مهر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۲
  • ۳۳۲ نمایش
  • احسان

The Hole in Me

۰۷
مهر

انگار یه بلایی سرم اومده، همه دور و بری هام هم غصه دار شدن و خلاصه خبرساز شدم از نوع ناراحت کننده ش. بعد دیگه خودمم به اون جماعت ناراحت ملحق میشم و گریه هم می کنم. یواش یواش دیگه یادم میره از کجا شروع شده همه چی و خودمو مسئول میدونم که یه گوشه ای از داغ رو از دل بقیه بردارم می مونم که چی شد این بلا به سر اینا اومد، اصلن چی شد که اینطوری شد؟

حالا یعنی دیگه همه چی تموم شد؟ واقعی ِ واقعی؟دیگه آب زرشک خوردن تموم شد؟ دیگه موسیقی و کتاب و فیلم و غم و شادی و هزارتا چیز دیگه تموم شد؟ ماشین روندن و تو ترافیک موندن و گرفتن مچ پا از این همه کلاچ گرفتن تموم شد؟ پشت در موندن و فراموشی ها، گیج زدن های اندوهناک تموم شد؟ یه دوچرخه BMX تو بچگی من بود، بنفش بود. به بهانه دوچرخه بنفش زیاد می شد که عزیز رو می پیچوندم و میرفتم پی داستان های دور و بر دوچرخه. خلاصه که یعنی اون دوچرخه ، اونم تموم شد؟ از یه ور قصه تراژیک خودم شاد هم میشم با این وضع، دارم بزور هم که شده زندگیم رو جلوی چشمم مرور می کنم، تا اونجا که تو اون شرایط بعد از مردن ذهنم یاری کنه اینطور بیاد میارم که بعد از مرگ زندگی ها با یه سرعت معقول و قابل فهمی از جلوی چشم طرف رد میشن و خود این قضیه انگار از نشانه های تخلیه کردن این دنیاست. منم که تو گیر و دار تخلیه ام، هنوز بخش منطقی و قضیه حل کن مغزم داره زور میزنه و با مقایسه دو گزاره قبلی به این نتیجه می رسم که " خب دیگه پس تو هم که مردی الآنه که مرور زندگیت شروع بشه" و اینجاست که اون آدمک توی سرم مثل بچه ای که جلوی تلویزیون منتظر شروع شدن کارتون چهارزانو نشسته با ذوق و هیجان یه تکونی بخودش میده و خودشو بیشتر متوجه صفحه نمایش می کنه که نمایش شروع بشه.

مرور کردن از طبقه دوم خون پدربزرگ تو محله جی شروع میشه، تصاویر اونقدرها هم که فکر میکردم واضح نیستن، صبر کن ببینم...پارک جنگلیه انگار، همونجا که آب داغ روم ریخت. آدمک توی سر داره با حسرت تصاویرو نگاه می کنه و بعد از اینکه مطمئن میشه من زیر نظر ندارمشیه دستی هم به چشماش میکشه، آقاجون داره با اون موچین های دستی و داغون موهامو میزنه اونم توی حیاط و زیر درخت خرمالو. بیا! اینم روز اول مدرسه، ببین دم غروب از مدرسه تعطیل شدم و بدو بدو اومدم خونه پیش حاج بابا تا نقاشیمو نشونش بدم، از پله ها میدوم و میخورم زمین از ذوقم. پسر! هرچی فکر می کنم نه از اون پله ها دیگه خبری هست و نه از حاج بابا.  حاج بابا روز اولی که میخواستم برم دانشگاه برای ثبت نام،گذاشت و رفت. چندماهی بود درد داشت پیرمرد. از اون زخم ها و ضرب دیدگی های رو تنش که آخرش بلای جونش شدن غصه نداشتم غصه من و بقیه از این بود که حاج بابا دم اذان که میشد نمی تونست بره تو ایوان بایسته و اذان بگه، آخه اگه میتونست هم دیگه ایوانی در کار نبود. مثل منی که دیگه در کار نبودم، در باغ نبودم. خیلی وقت بود از باغ بیرون زده بودم. تصاویر میان و میرن، میان و میرن، هرچی هم به حال نزدیک تر میشیم کیفیت بالاتر میره و دیگه دارم حس میکنم صدای مارک نافلر داره از دور میاد که "بیفور گس اند تی وی بیفور پیپل هد کارز وید سیت اراند د فایرز" و اون سادگی ها و بچگی هایی که زمان زنده بودن همه ش ازشون با خجالت و شرمندگی و عصبانیت یاد می کردم تو این مرور همراه میشن با "آخِی" و "هممم" همراه با رضایت. یه سری میگردونم دنبال آپارتچی میگردم، میخوام ببینم چیه داستان، این تغییرات تو برنامه نبود اگر بود پس چرا این همه مدت اینا رو وبال خودم کرده بودم، اینا که خوبن. رفقا هم یواش یواش از راه می رسن و مثل یه ناظر نامرئی دارم دیدشون میزنم. خب دیگه لازم به گفتن نیست که نمایش تموم شده و وارد دنیای واقعی و تدفین شدم. خبری هم از بارون و  چتر و لیموزین نیست، اینارو رسانه های کثافت تو مخمون کردن، اونجا هم نمیخوام دست از میتینگ اومدن بردارم!

پ ن : ادامه داشته گویا ولی فعلن نقلش مقدور نیست!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ مهر ۹۰ ، ۱۹:۰۵
  • ۲۷۳ نمایش
  • احسان