Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۸۸ ثبت شده است

راستش وسوسه انتخاب کردن بهترین های دهه میلادی گذشته سراغ منم اومد و مثل خیلی های دیگه منم فیلمهای محبوبم را میگم که یعنی من این فیلم ها را دوست دارم و بحثی از نظر فنی و اینجور مباحث نیست که خب صلاحیتش موجود نیست. ترتیبی بین کارها نیست.

*درخشش ابدی یک ذهن پاک(میشل گوندری به قلم چارلی کافمن-2004) : این فیلم را از دستفروش های ترمینال جنوب خریدم و تو یه شب سرد، تنهایی دیدمش و باور کنید که بدون اغراق دنیای منو روشن کرد، بقول یکی از دوستان فیلمی در اهمیت خاطره داشتن و کیه که تجربه نکرده باشه ارزش خاطره ها رو که برای بعضی ها در حکم دار و ندار هستند.
*جاده مالهالند(دیوید لینچ-2001) : متأسفانه اول با عقلم این فیلمو تحسین کردم و بعدن با احساسم بزرگی فیلمو حس کردم! بعدن بود که فهمیدم خیلی از حرف های بزرگ عالم تو همون چندتا دیالوگ شخصیت کابوی گذاشته شده ...بعدن بود که فهمیدم عذاب روحی چه رنگی می تونه باشه و بعدن فهمیدم که آنجلو بادالامنتی کیه
*سرگذشت شگفت انگیز آمیلی پولن(ژان پیر ژونه-2001) : هنوز اون شبی که فیلمو دیدم از یاد نمی برم، مثل اون پیرمرد نابینای فیلم بودم که آمیلی دستم بگرفت و پا به پا برد...دوست داشتم خیلی سریع بدوم تو راهروی خوابگاه و داد بزنم و با رفقام بشینم دوباره فیلمو ببینم، تا حالا بعد از هیچ فیلمی اون قدر ذوق نکرده بودم آخه!
*مارادونا به روایت کاستاریکا(امیر کاستاریکا-2008) : برای من که از دوران بازی دیگو خاطرات زیادی نداشتم ولی خیلی تحسینش میکردم و شیفته دنیای سرخوش امیر کاستاریکا هم بودم خبر ساخته شدن این فیلم و دیدن یه فضای مستند از این فیلمساز که مارادونای کبیر موضوعشه خیلی شورانگیز بود و وقتی اعلامیه های نمایش فیلم تو دانشگاه را دیدم بال درآوردم. وقتی فیلم تمام شد انگار یه چیز به دارایی های من هم اضافه شده بود البته فیلم تا حدی در مورد خود کارگردان هم بود و بیشتر از همه عاشق آخرین دقایق فیلم هستم ، اونجا که دو تا گیتاریست تکیه دادن به دیوار و دارن برای دیگو مارادونا ساز میزنن و استاد هم با دست توی جیب و عینک دودی و شلوارک به پا داره بهشون لبخند می زنه، این جزو بهترین تصاویر سینمایی عمرم محسوب میشه.
*شریک جرم(مایکل مان-2004) : کار حرفه ای! هر وقت صحبت از کمال و حرفه ای بودن میشه یاد این فیلم میفتم...برای من شمایل تام کروز تو این فیلم میشه یه مرد تمام حرفه ای ، یه مرد، مردِ مرد!
هر چقدر بخوام از نماهای مدهوش کننده فیلم بگم نمیشه حق مطلب رو ادا کرد که چقدر این فیلم مؤثر بوده تو بالا بردن استانداردهای بصری من وقتی به دنیا نگاه می کنم، به یاد بیارید صحنه های داخل مترو را، یا اون نگاه معروف گرگ رو که مان کات میده به چشم های تام کروز، حرف زدن دردی دوا نمی کنه، باید دید.
*کیل بیل(کوئنتین تارانتینو) : نمی تونم بین قسمت اول و دوم فیلم فرقی بگذارم مثل خیلی ها، نمی تونم کیل بیل رو دوست نداشته باشم و راستش هر وقت میلی به سینما و فیلم دیدن پیدا نمی کنم می فهمم که باید برم سراغ این فیلم، تا پرواز هواپیمای حامل عروس رو تو آسمون توکیو ببینم با اون موسیقی محشرش و موازی با اون حرکت موتورسوارهای جبهه شر! تا نوای افسانه ای پن فلوتِ گئورگ زمفیر رو بشنوم در حالی که عروس داره هاتاری هانزو رو تحویل می گیره و اون وقته که می فهمم تا QT هست فیلم باید دید.
*در بروژ(مارتین مک دانا-2008) : عجب فیلمی بود! این اولین چیزی بود که بعد از دیدن این یکی بین ما رد و بدل شد، دیدم که برندن گلیسن و رالف فاینس چقدر می تونن دلپذیر باشن و صد البته کالین فارل(که هنوزم که هنوزه میامی وایس رو ندیدم و دارم می میرم برای دیدنش تو این فیلم) که یه میدان مغناطیسی شدید دور خودشون بوجود آوردن و همه چیز را تحت تأثیر خودشون قرار دادن، یک سال از اولین دیدار ما گذشت و امسال توجهم جلب شد به موسیقی شاهکار این فیلم که کارتر بورول ساختش و جواهریه برای خودش. خیلی دوست داشتم و دارم که یه روزی حرفام از این فیلم ارزشمند را بریزم تو این وبلاگ ، نمیدونم می تونم یا نه.
*ماجرای عجیب بنجامین باتن(دیوید فینچر-2008) : درسته که زودیاک هم بین کارهای استاد برای خودش غولی بود ولی دل من یه چیز دیگه می خواست و شانس بامن یار بود که فینچر و اریک راث به هم رسیدن و کاری کردن کارستان.هیچ وقت فارست گامپ را دوست نداشتم با اینکه دوست دار زمکیس و راث هردو بودم و هستم ولی این فارست گامپ(حداقل تا الآن) هرگز منو جذب نکرده ولی بنجامین چرا!صحنه های چای خوردن دو نفره برد پیت و تیلدا سوینتن برام بی نظیر بودن و وصف زندگی بنجامین و دیزی با زنگ صدای برد پیت نابودم می کنه و برام  اوج کار و عصاره کل فیلم جاییه که دختر بنجامین داره نامه های پدر را  می خونه و با تصاویر داریم دونه به دونه پند می گیریم و لابد حواسمون نیست که یه جایی شخصیتمون داره شکل می گیره.
*بازگشت(آندری زویاگینسف-2003) : هنوزم امیدوارم که فیلمی به عظمت و سادگی و قدرت و تسخیرکنندگی این کار روسی ببینم که بشه سرش قسم خورد.... چی بگم؟      مفتخریم به "بازگشت"
*ارباب حلقه ها(پیتر جکسن به قلم تالکین) : مگر میشه از این دهه گفت و از این فیلم عظیم حرفی نزد؟ ارباب حلقه ها با اینکه اصلن در جهان دیگری اتفاق میفته ولی تمام و کمال وضعیت بشر امروزه و ما همه خودمونو توی فیلم پیدا می کنیم و یادمه که اولین عشق های سینما با این فیلم برای من شروع شد، زمانی که قسمت اول را تو تلویزیون دیدم و شیفته شدم و این زمانی بود که مشغول بازی وارکرفت 3 هم بودم چه کردن این دو با من، دیالوگ های آراگورن را حفظ بودم و شخصیت محبوبم بود و نبرد هلمز دیپ هنوز هم برام الگوی جنگ های قدیمیه!
*هوش مصنوعی(استیون اسپیلبرگ-2001) : مثل بار اولی که دیدمش برام تر و تازه مونده و نمی تونم موقعی که راوی میگه "...و دوهزار سال گذشت..." گریه نکنم، اون ایده ای که مادر برای یک روز برگشت تا با دیوید باشه هم چیزیه که بارها برای خودم یه جورایی اجراش کردم و لذت بردم، همیشه خدا را شکر کردم که عمر استنلی کوبریک بزرگ به ساختن این یکی قد نداد تا الآن بتونیم با تصویر اون خرس اسباب بازی سخن گو زندگی کنیم!
*شب های ذغال اخته ای من(ونگ کار وای-2007) : یه الگو برای زندگی و ماجراجویی و عشق.کافه هم که...جود لاو بهترین حضورشو نشونم داد که از اون آدمایی شد که دوست دارم یه روز برم سراغشون، نورا جونز ساخته شده برای نقشش و تصاویر داریوش خنجی که نمیدونم چقدرش سهم کاروای هست و چقدر مال خودش؛ فراتر از تعریف یکی مثل منه و شاید بتونم بگم بهترین بازی فیلم مال دیوید استراتیرن است که بدجوری یادآور شاهکار دیگر استاده "چانگکینگ اکسپرس"
*معلم پیانو(مایکل هانکه-2001) : با این فیلم به دنیای هانکه وارد شدم ، شاید خیلی ها از "پنهان" بعنوان بهترین فیلم استاد تو این دهه اسم ببرن ولی برای من معلم پیانو و بانو ایزابل هوپر جایگزین ناپذیر هستند ، مثل بقیه فیلم های شاهکار هانکه از این هم زیاد نمی تونم بنویسم که اگه می تونستم تا حالا دستام شکسته بودن..
*بابل(آلخاندرو گونزالس ایناریتو-2006) : بهترین فیلم ایناریتو برای من بدون شک بابل بوده تا حالا و چه خوب که کارگردان محبوب ما قدم به قدم پیشرفت کرده و رسیده به جایی که ماه هاست پیگیر اخبار فیلم"بیوتیفول" هستم تا ببینم چی در انتظارمه. بعد از این فیلم بود که هر وقت به مشکل ارتباط با دنیای دور و برم بر می خورم زود می گفتم باید برم بابل ببینم، روزی که با استاد زبان تخصصی حرفم شد و مجبور به حذف شدم و به شدت عصبانی بودم، روزی که با یه سوء تفاهم یه رابطه مهم را از دست دادم و.... همه این روزها بابل برام شده بود مرحم درد.
*سین سیتی(رابرت رودریگز-فرانک میلر-2005) : انگار دیده بودم این فیلمو قبلن و حس کردم با فرانک  میلر خیلی دمخور بودم پیش تر! "مارو" با بازی میکی رورک رفته تو دفتر خاطراتِ ما سینمایی ها و هیبت کلایو اون تکرار نشد دیگه بعد از این فیلم، بریتانی مورفی از بین ما رفت، دل تورو خودشو تو نقش گم کرد و میشه صدای ماشین پلیس های باسین سیتی را از دور شنید و مارو که جفت پا داخل ماشین پرید...
*الیزابث تاون(کمرون کرو-2005) : موقعیتم موقع دیدن این فیلم شبیه درو بود و له شده بودم و حال هیچ کاری نداشتم، امتحان هام خراب شده بود و رو هوا بود همه کارم، گفتم بذار ببینم نسخه رفقا برام جواب میده یانه.....واو! معجزه کرد و مزه ش زیر زبونمه هنوز و اجرای free bird برام جزو اون سکانس های فراموش نشدنی سینماست
*رتتوی(براد برد-2007) : به نظرم در کنار وال ئی بهترین های پیکسار بودن(خیلی برام سخته که از بین کار های پیکسار انتخاب کنم و تک تکشونو دوست دارم)و چندین بار با عشق دیدمش .لهجه فرانسوی و مناظر شب پاریس و آشپزی که یه جا جمع بشن من دیگه خودمو می بازم

و در کنار این ها ( و چون زیاد میشه توضیحی نمی نویسم)...فرزندان بشر(آلفونسو کوارون) که در موردش قصد دارم بنویسم مدت هاست،هزارتوی پن(گیرمو دل تورو)2046 و در حال و هوای عشق(وونگ کار وای)قاتلین پیرزن و جایی برای قدیمی ها نیست و ای برادر کجایی(برادران کوئن) بهار،تابستان، پاییز، زمستان ...وبهار،۳iron و جزیره(کیم کی دوک) ممنتو، بی خوابی،پرستیژ، بتمن آغاز می کند و شوالیه سیاه(کریستوفر نولان)در جستجوی نورلند و عجیب تر از خیال(مارک فارستر) دار و دسته نیویورکی (اسکورسیزی) خون بپا می شود(پل تامس اندرسون)شما زنده ها(روی اندرسون)ماشین کار(برد اندرسون) چارلی و کارخانه شکلات سازی و عروس مرده(تیم برتون)مرد روی سیم(جیمز مارش)زیبایی آمریکایی(سم مندز)در طبیعت وحشی(شان پن)مرثیه ای برای یک رویا و چشمه(دارن آرونوفسکی)سه گانه بورن،شهر اشباح(میازاکی)سقوط(الیور هیرشبیگل)فرد درست را راه بده(توماس آلفردسون)در جستجوی خوشبختی(گابریل موچینو)ترمینال(اسپیلبرگ)سیندرلامن(ران هاوارد)شب بخیر و موفق باشید،اعترافات یک ذهن خطرناک(جرج کلونی)قول های شرقی(کراننبرگ)با او حرف بزن،بازگشت(آلمادوار)یک نامزدی طولانی(ژونه)جوانی بدون جوانی(کاپولا)


** از فیلم های 2009 چیزی ننوشتم ولی 500 روز سامر داره بدجوری برام عزیز میشه که چون دم دستی نشه ازش ننوشتم فعلن همینطور مری و مکس که یه خلأ را برام پر کرده و عاشقشم و خداحافظ سولو و گنجه رنج ، لازمه بگم که هنوز کلی فیلم مهم امسال از جمله آواتار، در آسمان، 9، نه و آلیس در سرزمین عجایب و البته کار آخر تارانتینو را ندیدم!
.
.
.
خیلی زیاد شد انگار، قطعن این تمام قضیه نبود و توان من فعلن این مقدار بود، خدا کنه چیز تابلویی را از قلم ننداخته باشم.شما هم بنویسید...

  • احسان