Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب با موضوع «اذکار» ثبت شده است

دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا می‌کنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر می‌کند. و تماشای من ابعاد تازه‌ای می‌گیرد. یادم هست در بنارس میان مرده‌ها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش اُرگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک.

وقتی که پدرم مرد، نوشتم: "پاسبان ها همه شاعر بودند."

حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکّه بود و گرنه من می‌دانستم و می‌دانم که پاسبان‌ها شاعر نیستند. در تاریکی آن قدر مانده‌ام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمی‌گردد. دنیا در ما ذخیره می‌شود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است. و از همه جای آن آب می‌خورد. وقتی که به این کُنارِ بلند نگاه می‌کنم، حتی آگاهیِ من از سیستم هیدرولیکیِ یک هواپیما، در نگاهم جریان دارد. ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد. دنیا در ما دچار استحالهٔ مداوم است.

(هنوز در سفرم، سهراب سپهری، از یادداشت‌ها، "یادداشت 7 فروردین در آبادان"، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان، 1380)

  • احسان

رمضان امسال بی روح و ریحان شروع شد و پیش رفت، نه سرمای سحرهای کودکی رو داشت و ذوق قرمه‌سبزی‌ اونم وسطای شب، نه جوش و خروش برپایی افطاری تو دبیرستان و دویدن پی خورده ریزهاش، نه دل‌تنگی‌های کشنده‌ی چند ماه رمضونِ شیراز و سمنان و افطار با نوشیدنیِ گرمِ عرق بیدمشک و گلاب تو سلفِ دانشگاه شیراز و نه حتا شیدایی و مهجوری و نصفه‌شب سر کار موندن‌های چند سال اخیر و بخصوص دو سال پیش و جام جهانی رو. امسال و تصادفش با بازی‌های یورو حسابی خواب رو از چشمانم ربود و به انواع امراض روانی و جسمانی دچارم کرده که البته می‌گذرن و زوری ندارن. در عوض رمضان امسال مملو بود از آمادگی و تهیه‌ی اسباب زندگی. یعنی اصل شد دویدن دنبال آینه، پایه، کنسول، عکس و فیلم، همه هم در پرتو آفتاب مهربانِ حرامزاده! یک چاشنی‌هایی هم در این بین بود که اجازه می‌داد زندگی راحت تر بگذره، مثل دعوت‌های افطاریِ نطلبیده و دور همی، گوش دادن به پادکست‌های روح‌فزای علی بندری تو کانال بی و تماشای فریادهای آنتونیو کونته و بوفون تو فرانسه و لبخندی شیطانی از اینکه باز هم گذر پوست به دباغ‌خونه افتاده و امشب آلمان به تورمون خورده.

اینا رو ولش کن... رمضان امسال، رمضان که نبود، عید فطر بود، نوروز بود، شهرالله بود. بدو بدو کردن در جوار محبوب و تنفس موقع افطار. دنیای شما از آن خودتون، دولت صحبت آن مونس جان ما را بس.

پ‌ن: بعدنا اگه یه کامیون ترانزیت داشتم، پشتش می‌نویسم: لبت کجاست که خاک چشم به راه است

  • احسان

ویژه برنامه‌ها کم کم دارن شروع می‌شن. احسان علیخانی و سریال بهرام توکلی و اون ور مهران مدیری و...

روز پایانی به خیابون‌گردی با عزیزان گذشت. لابلای داد و هوار لباس فروشا، کاهوهای چرکِ کف زمین، خیابون ولیعصری که شده بود دفتر نقاشی، زنایی که همیشه‌ی خدا تو پیاده‌روهای تنگ و شلوغ مایلن وایسن و به یجا خیره شن، پیاده‌روهای تک‌نفره‌‌ای که ساختمونای نیمه‌ساز ساخته بودن و هزار هزار بود و نبودِ دیگه.

پیشترها که دفتر خاطراتم رونقی داشت و هر روز سیاهش می‌کردم،‌ به این روزهای آخر سال که می‌رسید بصورت خیلی چیز تو هر روزِ هفته‌ی آخر یادآوری می‌کردم که مثلن امروز آخرین دوشنبه‌ی سال بودااااا، امروز آخرین جمعه‌ی سال بودا، الان آخرین ساعت 10 سال بودا... بعدشم خیلی لوس منتظر اون ساعتای تیکه پاره‌‌‌ی آخر سال می‌موندم که عین بچه‌های سر راهی، تعلق به جایی نداشتن و خاطرنشان می‌کردم که "بعله... الان معلوم نیست تو چه سالی هستیم" خدا بهم رحم کرد که اون سال‌ها امثال اینستاگرام دم دستم نبود وگرنه هرچه آنچه از آبرو در بساط داشتم، به ساعتی بر باد داده بودم.

راستش بهار قدیما یه کَمکی باب میلم بود، بابت لباس نو و آب و هوای شهرمون که اغلب بارونی و بصورتی افراطی با طراوت و اینا بود و اصن یه وضی. اما هر چی گذشت همون آب و رنگ هم رفت پی کارش. بهاره دیگه... چیه؟ هوای بلا تکلیف؛ نه معلومه آفتابه نه معلومه باده، چیه؟ هر جور بپوشی موجب خسرانه. قبلش هم که همه جا شلوغ. باز قدیما بچه بودیم می‌لولیدیم لای دست و پا و با رنگ و وارنگ روزگار کیف می‌کردیم. الان چی؟ بگذریم. بعدشم که قربونش برم، آجیله و جوراب شیشه‌ای و "چرا پوست نمی‌کنی؟" (این یکی از قدیم همین بوده!) سفر هم باز مصداق جدال قدیم و جدیده، قدیم سفره همچی بدی نبود، پشت ماشین ولو بودیم، بابا ماشینو پتو اندود می‌کرد و اون وسط غُری می‌زدم و بهرحال می‌گذشت، الان سفر عید یچیز دلگیر و دمغیه که نگو. تا بتونم جلوگیری می‌کنم ازش. یعنی نه تنها خودم نمی‌رم بلکه بقیه رو هم می‌گیرم که ای آقا کجا کجا؟

امسال اما بر تمام این محاسنِ بهار، چیزی اضافه هم شد. موقع رسیدن به حساب و کتابای آخر سال، هر چی جمع و تفریق کردیم، یجای خالی موند، نشد که خیالمون راحت شه. هر چی نشستیم بلکه حسابا صاف بشن نشد، جا خالیه بدجوری تو چشم می‌زنه. یه جماعتی گرد اومدن ببینن چه کار می‌شه کرد؟ تصویر جای خالی رو قاب گرفتن زدن به دیوار، گوشه به گوشه. برای جای خالی شعر گفتن. حتا براش گریه کردن. جای خالی اما خالی موند و انگار قصد پر شدن هم نداره. جای خالیا همینن. مثل سیاه‌چاله می‌مونن، از فرط بزرگی و جاسنگینی، می‌بلعن همه چی رو می‌ره پی کارش.

منم همینجور که ننشستم بی کار. دست به کاری زدم شب 29 اسفندی. روزنی باز کردم، دستی دراز کردم و نشوندمش پیش خودم. اینه که تمرین تحمل کردیم با هم، تاب آوردیم. سفید کرده در و دیوارو. هر جا می‌ریم می‌پرسه "نورگیره؟" بس که دیده بی نور سر کردم. این شد که حالا می‌گم اگه اون جای خالی پیش اومده، خدا بزرگه، پیش از درد، دوا داده. خدا مهربونه. لابد خبر داشته. فرستادش که هر چی جای خالی بوده و خواهد بود رو مرهم بذاره. عمرتون دراز... جانم.

پس که اینطور... ممکنه عید هم با همه مصییتش زیبا شه!

بهار دلکش

  • احسان

بَل أَحیاء

۲۴
بهمن

بلاجویان دشت کربلایی

                            پرنده تر ز مرغان هوایی

بدانسته فلک را در گشایی

                            بداده وام داران را رهایی

زمانی بیش دارید آشنایی

 

 

 

کجایید ای نوای بی نوایی

کجایید ای شهیدان خدایی

  • ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۶
  • ۳۱۵ نمایش
  • احسان

از هوش می...

۱۱
آبان

تیتر اخبارو‌ می‌خوندم:

- باران سیل‌آسا باعث خرابی ده‌ها خانه در جزیره سقطری یمن شد.

- حزب اعتدال و توسعه در انتخابات ترکیه چیز شد.

- وزیر فلان روسیه گفت دلیل سقوط هواپیماشون هنوز معلوم نیست.

- لاتزیو یک، میلان سه...

و بعد:

- حرضت زهرا منو ببخش

- آقای سالم، دیگه چه تجربیاتی داری؟ لو بده

- ای دل دیگه بال و پر نداااااااری، داری پیر...

و بعد... و بعد...

- باران سیل‌آسا باعث خرابی ده‌ها خانه...

- هواپیمای روسیه

- استحکام دار و‌دسته‌ی اردوغان

- باران‌ ادامه دارد...

Ruins

  • احسان

- خانه

- جیحون و خونه آرمین و هاشمی و سلسبیل و فرهنگ

- یادگار و یادگار

- بالای تونل

- چه ترافیک روونی

- عه سِدخندااااان

- من اینجا تصادف کردم

- کو ماشین؟

- منتظرم باش

- ویستا می‌رفتیم از اینجا رد نشدیم؟ نه

- بفرما بیوگلر! آخه من دوست دارم از اینا

- همشو که پیاده اومدیم

- با همه دست دادی...

- عه اینجا رو... اون پارک ساعیه از بالای دیوار معلومه

- فلش گوشیم خرابه، گوشیت چراغ قوه داره؟ روشن کن

- اینجاست، خودشه

  • احسان

وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی * وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی * وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا

  • احسان

با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست / تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی

 ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای / بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی

 افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع / در آینه‌ات دید و ندانست کجایی

 آواز بلندی تو و کس نشنودت باز / بیرونی ازین پرده‌ی تنگ شنوایی

 در آینه‌بندان پریخانه‌ی چشمم / بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی 

بینی که دری از تو به روی تو گشایند / هر در که براین خانه‌ی آیینه گشایی

  • ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۴۴
  • ۲۹۵ نمایش
  • احسان

ذکر روز

۱۰
اسفند

ذکر

تو فارغ از وفور سایه‌هایی

تو فارغ از وفور سایه‌هایی

تو فارغ از وفور سایه‌هایی...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۵
  • ۳۱۴ نمایش
  • احسان