Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ندیدم مگر زیبایی

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ

ویژه برنامه‌ها کم کم دارن شروع می‌شن. احسان علیخانی و سریال بهرام توکلی و اون ور مهران مدیری و...

روز پایانی به خیابون‌گردی با عزیزان گذشت. لابلای داد و هوار لباس فروشا، کاهوهای چرکِ کف زمین، خیابون ولیعصری که شده بود دفتر نقاشی، زنایی که همیشه‌ی خدا تو پیاده‌روهای تنگ و شلوغ مایلن وایسن و به یجا خیره شن، پیاده‌روهای تک‌نفره‌‌ای که ساختمونای نیمه‌ساز ساخته بودن و هزار هزار بود و نبودِ دیگه.

پیشترها که دفتر خاطراتم رونقی داشت و هر روز سیاهش می‌کردم،‌ به این روزهای آخر سال که می‌رسید بصورت خیلی چیز تو هر روزِ هفته‌ی آخر یادآوری می‌کردم که مثلن امروز آخرین دوشنبه‌ی سال بودااااا، امروز آخرین جمعه‌ی سال بودا، الان آخرین ساعت 10 سال بودا... بعدشم خیلی لوس منتظر اون ساعتای تیکه پاره‌‌‌ی آخر سال می‌موندم که عین بچه‌های سر راهی، تعلق به جایی نداشتن و خاطرنشان می‌کردم که "بعله... الان معلوم نیست تو چه سالی هستیم" خدا بهم رحم کرد که اون سال‌ها امثال اینستاگرام دم دستم نبود وگرنه هرچه آنچه از آبرو در بساط داشتم، به ساعتی بر باد داده بودم.

راستش بهار قدیما یه کَمکی باب میلم بود، بابت لباس نو و آب و هوای شهرمون که اغلب بارونی و بصورتی افراطی با طراوت و اینا بود و اصن یه وضی. اما هر چی گذشت همون آب و رنگ هم رفت پی کارش. بهاره دیگه... چیه؟ هوای بلا تکلیف؛ نه معلومه آفتابه نه معلومه باده، چیه؟ هر جور بپوشی موجب خسرانه. قبلش هم که همه جا شلوغ. باز قدیما بچه بودیم می‌لولیدیم لای دست و پا و با رنگ و وارنگ روزگار کیف می‌کردیم. الان چی؟ بگذریم. بعدشم که قربونش برم، آجیله و جوراب شیشه‌ای و "چرا پوست نمی‌کنی؟" (این یکی از قدیم همین بوده!) سفر هم باز مصداق جدال قدیم و جدیده، قدیم سفره همچی بدی نبود، پشت ماشین ولو بودیم، بابا ماشینو پتو اندود می‌کرد و اون وسط غُری می‌زدم و بهرحال می‌گذشت، الان سفر عید یچیز دلگیر و دمغیه که نگو. تا بتونم جلوگیری می‌کنم ازش. یعنی نه تنها خودم نمی‌رم بلکه بقیه رو هم می‌گیرم که ای آقا کجا کجا؟

امسال اما بر تمام این محاسنِ بهار، چیزی اضافه هم شد. موقع رسیدن به حساب و کتابای آخر سال، هر چی جمع و تفریق کردیم، یجای خالی موند، نشد که خیالمون راحت شه. هر چی نشستیم بلکه حسابا صاف بشن نشد، جا خالیه بدجوری تو چشم می‌زنه. یه جماعتی گرد اومدن ببینن چه کار می‌شه کرد؟ تصویر جای خالی رو قاب گرفتن زدن به دیوار، گوشه به گوشه. برای جای خالی شعر گفتن. حتا براش گریه کردن. جای خالی اما خالی موند و انگار قصد پر شدن هم نداره. جای خالیا همینن. مثل سیاه‌چاله می‌مونن، از فرط بزرگی و جاسنگینی، می‌بلعن همه چی رو می‌ره پی کارش.

منم همینجور که ننشستم بی کار. دست به کاری زدم شب 29 اسفندی. روزنی باز کردم، دستی دراز کردم و نشوندمش پیش خودم. اینه که تمرین تحمل کردیم با هم، تاب آوردیم. سفید کرده در و دیوارو. هر جا می‌ریم می‌پرسه "نورگیره؟" بس که دیده بی نور سر کردم. این شد که حالا می‌گم اگه اون جای خالی پیش اومده، خدا بزرگه، پیش از درد، دوا داده. خدا مهربونه. لابد خبر داشته. فرستادش که هر چی جای خالی بوده و خواهد بود رو مرهم بذاره. عمرتون دراز... جانم.

پس که اینطور... ممکنه عید هم با همه مصییتش زیبا شه!

بهار دلکش

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۲/۲۹
  • ۴۰۶ نمایش
  • احسان

بهار

خ ولی‌عصر

عید

نظرات (۱)

ای نورالدین دیگه واقعا وقتشه شیخ بیاد پیشوند اسمت 
پاسخ:
دعا بفرماین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی