Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

بفرمایید شام!

۲۱
فروردين

محمد قوچانی در سرمقاله‌ی روز یکشنبه‌ی روزنامه‌ی سازندگی با عنوان: ظهور هالیوود اسلامی و در توضیح جریان‌های هنری انقلاب به بهانه‌ی حضور پر رنگ موسسه‌ی اوج سه جریان منشعب از حوزه‌ی هنری را به شکل زیر معرفی می‌کند:
۱ - هنرمندانی که به تدریج از ایدئولوژی اسلامی عبور کردند و به همان تندی و رادیکالیسمی که در دهه‌ی ۶۰ از آمیزه‌ی هنر و تکنولوژی دفاع می‌کردند، در دهه‌ی ۷۰‌ از جدایی این دو سخن گفتند. مثال: مخملباف
۲ - هنرمندان جناح راست اسلامی که در تقابل با جریان اول از ایدئولوژی عبور نکردند بلکه عقب‌نشینی کردند و به سنت‌گرایی اسلامی روی آوردند و با کم اهمیت کردن فرم، بر غلبه‌ی محتوا بر شکل تأکید کردند. مثال: سلحشور
۳ - طیفی که آوینی در دهه‌ی ۷۰ آن را بنیانگذاری کرد و فهم فلسفی او از هایدگر و فردید و داوری این روشن‌بینی را داد که سینما را به درستی بفهمد و بداند که ترکیبی مانند سینمای اسلامی ناممکن است. حلقه‌ی مجله‌ی سوره بر خلاف جُنگ سوره (مخملباف) سینما را فقط ابزار نمی‌دانست. مسعود فراستی به عنوان منتقد، بهروز افخمی در اجرا از نمادهای این جریان بودند. ابراهیم حاتمی‌کیا با همه‌ی علاقه به محتوا در این جریان قرار می‌گیرد و سینمای داستان‌گو را نمایندگی می‌کند که ایدئولوژی را چونان طعم در کل غذا پخش می‌کند و مانند آشپزهای ناشی مثل یک قرص و کپسول به خورد مخاطب نمی‌دهد.

***

از جریانات پرت و پلا مثل مخملباف و سلحشور و  فراستی و افخمیِ سال‌های اخیر که بگذریم، جریان مورد توجه (بخصوص این روزها) جریان سومی است که با نمایش "به وقت شام" و خطابه‌ی کارگردانش در جشنواره‌ی فجر، در مرکز توجهات قرار گرفت. بر خلاف قوچانی، من معتقدم در مورد عجیبِ ابراهیم، این استعداد و توانایی آشپز نیست که باعث توجه به غذا شده. حاتمی‌کیا هم مثل سایرین ایدئولوژی را به همان صورت قرص و کپسول در حلق مخاطب فرو می‌کند اما غوغاسالاری، کاریزمای شخصی، پرداختن به موضوعاتی که کمتر در طول این سال‌ها نوری به آنها تابیده (دعوت، چه، بادیگارد و به وقت شام) و صد البته زیبایی‌شناسی و کاربلد بودن آقای کارگردان است که بعضی از این آثار را مورد توجه قرار می‌دهد. شخصن افراد زیادی را سراغ ندارم که اگر جای ابراهیم حاتمی‌کیا بودند، قدر نمای موتور هواپیما و جرقه‌هایش موقع استارت در آن تاریکی را بدانند، یا نمای نزدیک از دسته‌ی هدایتِ آلوده به خونِ هواپیما که تکان می‌خورد و خیلی مثال‌های دیگر. اما تکلیف حاتمی‌کیا با سطحِ مخاطبش مشخص نیست (این همانجایی‌ست که پایتخت ۵ موفق عمل کرده و به وقت شام خیر) کُمیت حاتمی‌کیا در خلق آدم بشدت می‌لنگد، آدم‌هایی که قائم به ذات باشند و بشود در خارج از جهان اثر هم حیاتی برایشان متصور شد. در حالی که قسمت اعظم فیلم می‌توانست با تمهیدی شبیه دانکرکِ نولان در سکوت روایت شود که هیبت و هول حاکم بر فضا را هم تشدید می‌کرد، به دیالوگ‌های شدیدن باسمه‌ای که جاشان روی تابلوی اعلانات مساجد و مخاطبشان قشری که بقول مرتضای فیلم لاتاری فقط آن "روزنامه‌ی سیاه و سفید" را می‌خوانند رو آورده. جملاتی شبیه این: [بعد از شنیدن صدای رگباری که از دور به گوش می‌رسه، روی باند فرودگاه] اگه دیر بجنبیم این صداها تو ایران هم شنیده میشه.


و این جمله از پدری به پسری گفته می‌شود که در سوریه و در دل درگیری‌ها حاضر شده‌اند، و حالا پدر تازه فلسفه‌ی حضور در سوریه را برای پسر شرح می‌دهد!!! (چیزی شبیه سکانس توضیح مدرسه‌ای و ابتدایی مفهوم کرم‌چاله برای شخصیت متیو مک‌کانهی در فیلم اینترستلار آن هم در دل یک سفر فضایی!) و چه تناقض دردآلودی در همان سکانس‌ بین فرم و محتوا جاری شده؛ تصاویر استیلیزه با کنتراست بالا، نور آبی آسمان شب و این حرف‌های صد من یه غاز. البته پسر هم خانواده‌ای در ایران دارد که دغدغه‌هاشان در مقابل او، پرسیدن سوال‌های ابتدایی هر ایرانی در قبال مسئله‌ی سوریه‌ست با ذکر عباراتی مثل چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. اینها یا نشان از ذهن پریشان حاکم بر اثر دارد یا نشان اینکه طرف می‌خواهد ژست بی‌طرف و همه‌جانبه‌نگر و پروپاگاندانساز(!) بگیرد که البته با اظهاراتش در اختتامیه جشنواره بعید بنظر می‌رسد و ما می‌مانیم حیران. حاتمی‌کیا که فیلم‌سازِی وابسته‌ است، بهتر است همان سمت وابستگی‌اش را بچسبد و سوال از چرایی حضور در سوریه نپرسد که این سوال در اینجا محلی از اعراب ندارد. روی دیگر این اصرار بر همه‌جانبه‌نگری، تلاش برای پرداختن به تمام مسائل ریز و درشت جنگ در سوریه است که البته امر خارج از روالی نیست و به تنوع اثر کمک هم می‌کند اما نه وقتی که در حد رفع تکلیف و در سطح باقی بماند. شاید طرح چنین موضوعاتی بیشتر مناسب تلویزیون و فرصت بیشتر بود: بحران مهاجران، حضور نیروهای اروپایی در داعش، مشکلات خانواده‌های نیروهای ایرانی‌ در سوریه، رابطه‌ی داعش و اسرائیل، اختلافات داخلی سوریه، پیشینه‌ی داعشیان و...
نکته‌ی بعد اینکه اگر فیلمی که حاتمی‌کیا ساخته آغاز جریانی باشد شامل فیلم‌های بیشتری در باب جنگ‌ سوریه، امیدوارم به همان دامی که در اوایل سینمای جنگ افتادیم و با دشمن بعثیِ کودن و کاریکاتوری طرف بودیم، نیفتیم. در به وقت شام که‌ هیچ تلاشی برای فرار از این دام مشاهده نشده و داعشیان با رفتارهای اگزاتیک، خنده‌های جوکر-وار و سیمای کاریکاتوری نه تنها رعبی در دل نمی‌انداختند بلکه در تضاد با اجرای سر و شکل‌دار کارگردانی و خلق فضاهای سطح بالا در مقیاس سینمای ما (مثل سکانس خودروی انتحاری ابتدای فیلم و لحظه‌ی بلند شدن هواپیما از روی باند) و از همه مهم‌تر اجرای جدی و گاهی اغراق‌شده‌ی ایرانی‌ها (بیاد بیاورید صحنه‌ی فریاد بی‌صدای بابک‌ حمیدیان را نشسته روی زمین‌ در کابین خلبان) حالتی کمیک پیدا می‌کرد. نگارنده به این توجه دارد که فلسفه و نحوه‌ی حضور داعش در منطقه با تمام گروه‌های تروریستیِ پیشین تفاوت دارد. از احاطه‌ی آنها بر رسانه و نحوه‌ی رعب‌افکنی و عملیات روانی گرفته تا ماهیتِ پست مدرن ترورهای آنها که در جایگاهی یک سر جدا از هر چه پیشتر دیده‌ایم قرارشان می‌دهد اما وقتی قرار است در سینما بهشان بپردازیم باید شرارت و جدیت بر وجهِ گروتسکِ قضیه غالب باشد.
وجود دیالوگ‌هایی مانند گفتگوی پدر و پسر روی باند فرودگاه، گفتگوی تصویری پسر با خانواده و حرف و حرف و فقط حرف‌های مُفتیِ همراه با داعشیان همان قرص‌ها و کپسول‌های ایدئولوژیکِ تجویزیِ حاتمی‌کیا برای ما مخاطبانِ لابد از همه‌جا بی‌خبر است، قرص‌هایی که دست‌کم می‌شد با کمی اکت، کمی تمهید کارگردانی، دیالوگ‌هایی نه اینقدر گل‌درشت، نمایش کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها و... نشان تماشاگر داد وگرنه چه نیازی بود به سینما. البته همانطور که ذکرش رفت کارگردان در جای خودش‌ گشاده‌دستی‌های سینمایی و تصویری هم زیاد داشته اما مثل آشی که سبزی و حبوباتش یک طرف ایستاده و آبش یک طرف، نشان از عدم موفقیت آشپز دارد.

  • احسان

- در باب دوستی و دو جستار دیگر - مونتنی - مترجم: لاله قدکپور - ناشر:‌گمان
مونتنی از خوبان روزگارِ قدیمه. یه اشراف‌زاده که انگار شغلش این بوده در آفاق و انفس تأمل و برای خواننده‌هاش دستچین کنه. خیلی دوست داشتم ترجمه‌ی کامل کتاب "تأملات" یا همون جستارهای مونتنی که سال‌ها پیش خلاصه‌ای ازش با ترجمه‌ی احمد سمیعی گیلانی منتشر شده بود چاپ بشه و گویا بدست همین خانم قدکپورِ مترجمِ این کتاب هم قراره به آرزوم برسم. این در واقع یجور دموی اون کتاب اصلی بحساب میاد. شامل سه جستارِ «از راه‌های گوناگون به هدفی یکسان می‌رسیم»، «در باب دوستی» و «در باب سن». در کل باید گفت این کتاب جیبیِ سبک پیش‌نمایش سزاواری بود، دست مریزاد خانم قدکپور و نشرِ گمان.


- مسافرخانه، بندر، بارانداز - احمدرضا احمدی - ناشر: ثالث
داستان با شخصیت‌هایی بی‌نام و صرفن با یک صفت که معمولن حرفه‌شونه می‌گذره: شاعر، صاحب مسافرخانه، آشپز سوسیالیست، رهبر ارکستر و... و قصه‌ی شاعر و راویِ داستانه که پا به مسافرخانه‌ای در یک بندر گذاشته و‌ قراره پیش صاحب مسافرخانه کار کنه. منطق روایی کتاب یک سر جداست از حالات کلاسیک و کاملن تنه به منطق شعر می‌زنه. با پاراگراف‌هایی روبروییم که عباراتی توش تکرار و تکرار می‌شن و گاهی با همون چیزی به پایان می‌رسن که شروع شدن؛ عنصر خیال هم که به وفور در متن جاریه. نکته‌ی اذیت کن متن اینه که انگار نویسنده نخواسته یا نتونسته از ضمایر متصل هم استفاده کنه و همین خیلی مخل خوندنش شده و خوانش متن رو رسمی و خشک و بعضن مصنوعی کرده. مثلن بجای ازتون خداحافظی می‌کنم نوشته: من از شما خداحافظی می‌کنم. نه «من» حذف شده و نه «شما» از حالت منفصل به متصل تبدیل شده.
علی ای‌حال اینها همه حرفه و کسی که با جغرافیای ذهنی احمدرضا احمدی پیوند داشته باشه، هر اثری از آقای شاعر رو می‌خونه و به مثابه قطعه‌ای از پازل دنیاش بهش نگاه می‌کنه.


- اوریکس و کریک - مارگارت اتوود - مترجم: سهیل سمی - ناشر:‌ ققنوس
از اتفاقات خوب سالی که گذشت تماشای سریال غریب "سرگذشتِ ندیمه" بود که اقتباسی بود از رمان مارگارت اتوود. اگه اتوود رو ببینید آخرین ژانری که بهش میاد همین رمان‌های آخرالزمانیِ دیستوپیاییِ چرک و خرابه. یه پیرزن با ظاهر آگاتا کریستی و خانم مارپل و باطنی مشوش و تلخ‌اندیش. اوریکس و کریک که اخیرن هم با نامی جدید‌(آخرین انسان) تجدید چاپ شده یک قسمت از یک سه‌گانه‌ست. داستانی که در آخرالزمانی با ته‌مایه‌های بحرانی ژنتیکی می‌گذره و تا حد زیادی با فرم جریان سیال ذهن روایت می‌شه. راویِ سرگردان با پرسه زدن در خرابه‌های بجا مونده و افتادن چشمش به هر گوشه یادی از گذشته می‌کنه و اینکه چی شد که اینطور شد. ترجمه‌ی کتاب کار سهیل سمیه که از بهترین‌هاست و نسخه‌ای هم که من خوندم خوشبختانه بسیار کم دچار حذف شده بود.


- نامه به سیمین - ابراهیم گلستان - ناشر: بازتاب نگار
درباره‌ی این کتاب پیشتر نوشتم


- 2666 - روبرتو بولانیو - مترجم: محمد جوادی - ناشر: کتابسرای تندیس
هنوز سختم میاد ازش بنویسم. از بهترین خوندنی‌هایی که تابحال خوندم. از رمانِ سترگ روبرتو بولانیو حرف زدن در چارچوب ریویو نمی‌گنجه. رمانی که از پنج کتاب تشکیل شده و قرار بوده بعد از مرگ استاد بخاطر تامین زندگی خونواده‌ش جدا جدا منتشر بشه اما خوشبختانه بعدها صلاح دونستن یک جا بیرون بدنش. بخشی درباره‌ی چهار فرد دانشگاهی، نویسنده و روشنفکر از ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و فرانسه که علاقه‌‌ی افراطیشون به نویسنده‌ای آلمانی دور هم جمع و به دنبال نویسنده به مکزیک می‌کشوندشون. بخش دوم درباره‌ی استاد دانشگاهی شیلیایی و زندگی خانوادگیش در مکزیک. بخش سوم داستان خبرنگاری آمریکایی که به دنبال گزارش مسابقه‌ی مشت‌زنی به مکزیک اومده. بخش چهارم روایت هولناک و یکتای بولانیو از کشتار عظیم زنان در یکی از شهرهای شمالیِ مکزیک و کتابِ پنجم قصه‌ی نویسنده‌ای در خلال قرن بیستم اروپا و از دل جنگ جهانی. باشد تا بعدتر مفصل ازش بنویسم. کتاب حجیمه و بسیار اعتیادآور.


- دو نمایشنامه از چین قدیم - کوان هان چینگ - مترجم: لیلی گلستان - ناشر:‌ نیلا
باید بهش به دید یه کار پژوهشی نگاه کرد وگرنه نه خط داستانیِ خاصی داره و نه فرم روایی عجیبی. یجور امثال و حکم طور.


- تاریخ عشق - نیکل کراوس - مترجم: ترانه علیدوستی - ناشر: مرکز
اول اینکه با اسم نیکل کراوس تو یه پادکست آشنا شدم. پادکست داستان هزارتو که البته الان یک ساله که تعطیله. اون قسمت از پادکست داستانی از برونو شولتز با ترجمه‌ی سارا شکوری خونده شد و ذکری از این رفت که خانم کراوس که همسر جاناتان سفرن فوئرِ نویسنده هم باشه، علاقه‌ی وافری به استاد داشته. شولتز خودش از یهودیان لهستانیِ همه‌جوره قربانیِ جنگ بوده. در ادامه صحبت از این شد که حتا خانم کراوس در کتاب تاریخ عشق اسم یکی از شخصیت‌هاش رو از روی اسم برونو شولتز برداشته. کتابی از استاد که هنوز ترجمه نشده ولی تاریخ عشق با ترجمه‌ی خوبِ ترانه علیدوستی بیرون اومد. همین که علیدوستی این کتاب رو انتخاب کرده خودش کافیه واسه اینکه براش کف بزنیم. حال و هوای نیکل کراوس هم آکنده‌ست از زندگی مهاجرین لهستانی در آمریکا، جنگ دوم، زندگی یهودیان و... این کتاب هم همزمان چند داستان رو بطور موازی پیش می‌بره که نخ تسبیح‌شون همین‌هاست. تا حدی من رو برد به فضاهای ای. ال دکتروف.


- آگوست در اوسیج کانتی - تریسی لتس - مترجم: آراز بارسقیان - ناشر: افراز
نمایشنامه‌ی جایزه برده‌ی تریسی لتس که از جذاب‌ترین مردان میان‌ساله در نظر من. درباره‌ش توضیح زیادی نمی‌دم فقط اینکه تو یه محیط خانوادگی می‌گذره با حضور تعداد زیادی کرکتر و ایجاد بحران‌های ریز و درشت و اقامت در یک خانه‌ی شهرستانی‌ِ گرم و شلوغ در پس زمینه.


- هیاهوی زمان - جولین بارنز - مترجم: سپاس ریوندی - ناشر: ماهی
کتابی با مضمونِ جذابِ رویاروییِ هنرمند و دیکتاتور. کتاب داستان گو نیست و روایت‌های پاره پاره و در سه بخش با محوریت رابطه‌ی دیمیتری شاستاکوویچ و جوزف استالین تعریف می‌کنه. خیلی خوبه و اکیدن توصیه میشه. اساسن نشر ماهی چیز بی دلیل چاپ نمی‌کنه، بخونیدش. (البته امسال یه کتاب چاپ کرده با عنوان "به امید دیدار در آن دنیا" با ترجمه‌ی مهستی بحرینی که یک سال قبلش مرتضا کلانتریان با عنوانِ "دیدار به قیامت" ترجمه‌ش کرده بود، میشه حدس زد که موقع کار روی کتاب، از ترجمه‌ی قبلی بی‌خبر بوده، تنها در این صورت می‌شه بی‌خیالش شد!)


- از فرانکلین تا لاله‌زار - گردآورنده: سیروس علی‌نژاد - ناشر:‌ ققنوس
سوژه به اندازه‌ای جالب و هوش‌بر بود که لازم نباشه درباره‌ی چیز دیگه‌ای حرف زد ولی ای کاش سیروس علی‌نژاد که ژورنالیست بالفطره‌ست گفتگوها رو همینجوری بی کم و کاست نمی‌گذاشت گلِ هم دیگه و موارد تکراری رو رج می‌زد. همایون صنعتی‌زاده پسر عبدالحسین صنعتی‌زاده و نوه‌ی حاج علی اکبر صنعتی‌زاده (معروف به حاج اکبرِ کر) از آدماییه که خطی بر رخِ تاریخِ این کشور که نه، حتا فارسی‌زبانان کشیده. مردی همه فن حریف و به معنای واقعیِ کلمه مدیر. چون نقطه‌ی اشتراک تمام فعالیت‌های صنعتی از انتشارات فرانکلین و شرکت کاغذ پارس و گلاب زهرا و چاپ کتب درسی ایران و افغانستان و سوادآموزی و پرورشگاه و هزار چیز ریز و درشت دیگه، جمع کردن تیمی خبره که هر کدومشون به تنهایی می‌تونن سوژه‌ی یک کتاب باشن، تعامل موثر با اعضای تیم (علی رغم تمام تنش‌های طبیعی که بین بزرگان پیش میاد) و یه خروجیِ آبرومند و دوران‌سازه.


- ابداع مورل - آدولفو بیوئی کاسارس - مترجم: مجتبا ویسی - ناشر:‌ ثالث
چند ماه پیش یجا دیدم یکی که سلیقه‌شو قبول دارم در وصفش خیلی موجز نوشته: یک شاهکارِ کوتاه. یکم سرچ کردم و مجاب شدم بخونمش. روی جلدش نوشته بود با مقدمه‌ای از بورخس! بعدتر خوندم که بورخس، نویسنده رو که جوانکی با استعداد بوده، میشه گفت کشف کرده و زیر پر و بالش گرفته. ابداع مورل اگه اسم نویسنده‌ش رو ندونید، هیچ به یه قصه از آمریکای  لاتین نمی‌خوره. موقع خوندن این کتاب کم حجم بارها شد که پیش خودم گفتم آهااااا پس داستان اینه. و داستان هیچ کدام از حدس‌های من نبود. اشکال من این بود که زیادی سورئال به قضیه نگاه می‌کردم و در عوض چند ایده‌ی داستان کوتاه دستم داد. داستان اما از زمان خودش جلوتر بود، همین بود که اصلن فکرشم نمی‌کردم. راوی که انگار دانای کل هم هست، در جزیره‌ای گرفتار شده. ابتدا فکر می‌کنه تنهاست اما بعد حضور بقیه رو هم درک می‌کنه. اما رفتارهای بقیه عجیبه توجهش رو جلب می‌کنه. تمام زمانش هم صرف این میشه که بفهمه چرا رفتارهای بقیه انقدر عجیبه.



* از باربرا تاکمن، تاریخ‌نویس معروف و برنده‌ی پولیتزر چهار کتاب به فارسی ترجمه شده. سه کتاب توسط نشر ماهی و یک کتاب نشر کارنامه. کتاب‌های نشر ماهی این‌هاست: برج فرازان، توپ‌های ماه اوت و سلام اول. بالاخره بعد از چند سال از تهیه‌ی کتاب‌ها شروع کردم به خوندن. برج فرازان شرح حدود ده پونزده سال منتهی به جنگ جهانیِ اوله و روایت اوضاع جوامع درگیر جنگ در اون سالها. توپ‌های ماه اوت به ماه‌های ابتداییِ جنگ اول می‌پردازه و سلام اول شرح انقلاب 1776 آمریکاست. من در حال حاضر مشغول خوندنِ برج فرازان شدم با ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند؛ بی‌نظیره، بی‌نظیر.
- از کشفیاتِ تعطیلات نوروز، حافظ خیاوی بود. مجموعه داستانِ آخرش (خدا مادر زیبایت را بیامرزد) موفق بود و مورد توجه قرار گرفت، اسمش جذاب بود و منو کشوند سمتش که ببینم طرف کیه. مجموعه داستان اولش (مردی که گورش گم شد) رو خوندم که ورای انتظارم بود و شگفت‌زده شدم. داستان‌ها بدون اینکه بطور واضح ذکر بشه در شهر کوچک نویسنده (خیاو، همون مشکین‌شهر) می‌گذرن و با تمهید هوشمندانه‌ی انتخابِ راویِ خردسال هم روایت رو با سادگی پیش برده هم دست به افسون‌زدایی از خیلی چیزها زده که باید بخونید تا دستگیرتون بشه. یکی از بهترین داستان‌های مجموعه، قصه‌ی صبح تا غروبِ یک روز عاشوراست و روایتِ تعزیه‌خوانی از چشم کودکی که خودش عبدالله‌خوان (یعنی در نقش عبدالله) است. الان هم کتاب دومش - بوی خونِ خر (اسم‌ها رو دارید؟) - که اینترنتی منتشرشده رو می‌خونم.

عبرت‌های تاریخ:
- نمایشنامه‌ی ساحل آرمانشهر اثر تام استوپارد ترجمه‌ی آراز بارسقیان، نشر افراز رو به هیچ وجه نخرید، بشدت بد و ضعیف و عجیب ترجمه و ویرایش شده، اصلن یه چیز چرندیه. همین نمایشنامه رو البته در سه جلد نشر ماهی بیرون داده با ترجمه‌ی مرحوم نازنین دیهیمی و مترجم همکارش، خیلی هم خوب.
- در تعطیلات همت کردم و رفتم سراغ تماشای آثار امریک (یا امریش) پرسبرگر و مایکل پاول. عجبا که در دهه‌ی 40 میلادی چه چیزا که اینا نساختن. کفش‌های قرمز و نرگس سیاه رو دیدم فعلن. اگه اینا سینماست، پس...

  • احسان