Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تالکین» ثبت شده است




...این همه فریاد زدن مرا از نفس انداخته بود. اما پیش از آن داشتند کشیش را از چنگ من بیرون می کشیدند و نگهبان ها تهدیدم می کردند. اما کشیش آرامشان کرد و یک لحظه ساکت نگاهم کرد. چشم هایش پر از اشک بود. بعد برگشت و از نظر من محو شد. وقتی که رفت توانستم دوباره خودم را آرام کنم. فرسوده بودم خودم را روی تخت انداختم. حتمن خوابم برده بود، چون بیدار که شدم ستاره ها روی صورتم بودند. سر و صداهای بیرون شهر مثل نسیم داخل سلولم می شدند. بوی شب، بوی خاک، بوی هوای نمکی شقیقه هایم را خنک می کرد. آرامش غریب این تابستان خواب رفته داخل تنم می شد مثل موج آرامی که می رود و برمی گردد. بعد، در آن ساعت تیره ی پیش از سحر، جیغ سوت ها آغاز شد. سوت ها وقت حرکت کردن دنیایی را اعلام می کردند که حالا و الی الابد دیگر برای من معنایی نداشت. برای اولین بار بعد از مدتی طولانی به مامان فکر کردم. احساس کردم حالا می فهمم چرا در این آخر عمری «نامزد» گرفته بود، چرا بازی را از سر گرفته بود. حتا آنجا، در آن خانه ی سالمندان، که زندگی ها کم کم محو می شدند، غروب یک فرصت کوتاه غم انگیز بود. مامان این همه نزدیک به مرگ، حتمن احساس کرده بود دارد آزاد می شود و آماده برای اینکه زندگی اش را از سر بگیرد. هیچ کس، هیچ کس حق نداشت برای او گریه کند. و من هم احساس کردم آماده ام زندگیم را از سر بگیرم. انگار آن فوران مرا شسته بود و زشتی هایم را پاک کرده بود، مرا از شر امیدهایم خلاص کرده بود، و در آن شب جان گرفته از ستاره ها و نشانه ها، برای اولین بار خودم را آسوده سپردم به بی اعتنایی مهربان دنیا. وقتی دیدم دنیا چقدر مثل خود من است، مثل برادر من، فهمیدم که خوشبخت بوده ام. و هنوز هم خوشبخت هستم...


                                                                       *  *  *


...گیملی گفت : گندالف به ما بگو چطور از پس بالروگ برآمدی؟

- نام او را مبر
و برای لحظه ای بنظر رسید ابری از غم بر چهره ی او گذر کرد و ساکت و پیر همچون مرگ بنظر آمد.
- زمان زیادی سقوط کردم
این را دست آخر به آهستگی گفت طوری که با سختی به گذشته فکر می کرد
- سقوط دور و درازی داشتم. او هم با من سقوط کرد. آتش او اطراف من بود. من سوختم. ما در آبی عمیق غوطه ور شدیم و همه جا تاریک بود. همچون جریان مرگ، سرد بود: قلبم را تقریبن منجمد کرد. 
گیملی گفت : مغاکی که دورین روی آن پل زده است چنان عمیق است که کسی تا بحال آن را اندازه نگرفته است.
- با اینحال آن هم کفی دارد، ورای نور و دانش. دست آخر به آنسو آمدم، به منتها الیه بن صخره. او هنوز با من بود، آتشش فروکش کرده بود اما حالا او چیزی از لجن بود، قوی تر از یک اژدهای مهاجم. ما مدتها در زیر زمین زندگان جنگیدیم، جایی که زمان محسوب نمی شود. هر بار او بمن چنگ می انداخت و هر بار من او را پس می زدم تا دست آخر به داخل دالان های تاریک گریخت. گیملی پسر گلوین، آن ها توسط مردمان دورین ساخته نشده بودند. بسیار بسیار زیر تر از محدوده کند و کار دورف ها... دنیا توسط موجودات بی نامی جویده می شود. حتا سائورون آن ها را نمی شناسد. قدمت آن ها از او بیشتر است. اکنون من به آنجا قدم گذاشتم، ولی هیچ خبری نیاوردم که روشنایی روز را به تیرگی بکشاند. در آن ناامیدی، دشمن من تنها امید من بود...
  • احسان
اکنون فرمانروا به سرزمین خود نظری بیفکن! دوباره در هوای آزاد دم بزن!*




یک شنبه 10 اردی بهشت
من اینجا گیر کردم، درست، اما این موسیقی دیگه بدجوری منو گیر انداخته، این نوشته رو نمی دونم می تونم تموم...

دوشنبه 11 اردی بهشت
هنوز این سفر سی و چهارم داره تو مغز من خودشو خودنوازی می کنه،حالا من هرچی توضیح بدم احتمالن برای تو بی معنیه، یه دریچه هایی قراره باز بشن، صداشونو می شنوی؟ من می شنوم،صدای قژقژشونو می شنوم،جوریه که انگار خیلی وقته بسته بودن...

سه شنبه 12 اردی بهشت
...

پنج شنبه 14 اردی بهشت
انگار دارم جواب می گیرم، گوش تیز کن... می شنوی؟ نگو که نمی شنوی! اومدیم زاگون، بقیه بهش میگن زایگان. رنگ آسمون تو طیف رنگ های محبوب خودمه، تو روشنایی رو به شب برنگ یشمی دراومده، چشم که بگردونی می بینی همه کائنات یشمی شده،تو همین دستگاه وقتی دیگه روشنایی بره و تو اون اوایل تاریکی کائنات آبی نفتی میشه. جونم برات بگه زیر شکوفه ها نشسته بودیم-راستش نمی دونم شکوفه چی بود ولی شبیه شکوفه های پشت خونه بود که گیلاسن-که بارون باریدن گرفت.تصور کن یشمی همه جا رو گرفته باشه و بارونم باریدن گرفته باشه...
و این ریتم، این جیغ های ساز، این ریتم، این جیغ جانسوز داره ردشو روی چین های مغزم میذاره و ول هم نمی کنه بره، رفت و برگشتن شده کارش.
طاهره تو وبش در شرح چشم بستن و راه رفتن نوشته که بعدش :

"واقعیت شبیه یک جور خودآگاهی غلیظ می آید سراغ آدم...دریچه ای گشوده می شود"

می خوام بگم اصلن هر چشم بستنی و مشاهده تغییری با چشم بسته باعث یورش عجیب آگاهی از نوع ناگهانی به اون وسط وجودت میشه...چشمام بسته ن، طعم شیر رو از توی بستنی دارم لمس می کنم و سفر سی و چهارم تو فاز سوم در جریانه، خنده م میگیره، طعم شیر و فاز سوم، میرن کنار هم.می دونم اگه چشمه باز بشه، کوه رو می بینم توی بارون که فرنگیا بهش می گن : mountain in the rain و... هنوز همه جا رو یشمی می بینم و همه اینا از قطراتی که از بیرون می خورن بهم فهمیدنی ان. چشم ها که باز می شن یه نیروی خارج از برنامه ای بهت وارد میاد، یجور ضد اینرسی.


*گندالف خطاب به تئودن فرمانروای روهان


فاز سه - بشنوید

  • احسان
1- هر وقت چشمم میفته به این پوستر میامی وایس میرم توش. میشینم روش مداقه میکنم ببینم داستان زاویه ش چیه! یاد حرف امیر میفتم سر دشمنان ملت که تریلرشو دیده بود و میگفت سر این صحنه انگار تصویر آهسته شده ولی در اصل آهسته نشده؛ حالا این عکسم من موندم پاها دارن یه ور میرن بدن داره یه ور میره صورت داره یجا رو نگاه میکنه و سیبیل آقا... سیبیل. خلاصه که ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!

2- یه کم گذشته از بیرون اومدنش ولی من باید یه اشاره ای بهش میکردم، فیلم "هابیت : یک سفر غیرمنتظره" که چند وقت پیش تریلرش بیرون اومد و ما رو باز هم واله این آقای تالکین و متعلقاتش کرد. تو داستان هابیت، شب قبل از راه افتادن گروه دورف ها برای سفر درازشون، تو خونه ی بیلبو بگینز، هابیت عافیت طلب نشستن و همراه گندالف دور آتش حمع شدن. اونجا شروع میکنن به خوندن شعرای قدیمیشون که توش از گنج بزرگی که میخوان دنبالش برن هم حرف بمیون میاد، تو تریلر، این صحنه هم گنجونده شده و خیلی هم دلربا از کار دراومده و شده عین کلیپ های موسیقی سمفونیک متال اسکاندیناوی و هر لحظه منتظر صدای انفجاری گیتارم که بیاد و اضافه بشه؛ اصلن یکی از چیزای مورد علاقه من موقع دیدن نبردهای ارباب حلقه ها اینه که صدای فیلمو قطع کنم و یکار از متالیکا (بخصوص Until It Sleeps) رو پخش کنم! باید ببینید تا بگیرید چی میگم. از اینجا میتونید ببینیدش. اینم شعرش :

Far over the misty mountains cold
To dungeons deep and caverns old

The pines were roaring on the height
The winds were moaning in the night

3- مانی بال خوبه، ببینیدش. برد پیت با یه چهره ی گشاده در انتظارتونه، وقتی یکی از مدیرای تیما ازش میپرسه حالت چطوره؟ یجور خوبی (البته ب مسخره) جواب میده "فنتستیک"، یه چهره ی گشاده

4- آنجلوپولوس هم مرحوم شد و ما هنوز نرفتیم سراغ فیلماش ولی هنوز اون تصاویر دشت گریانش وسوسه م  میکنه .الان هم داره از اون ور اتاق صدای موسیقی النی، آهنگساز محبوبش میاد.دیروز بود، الآن نیست! اینم بیادش گوش بدید : Adagio 
  • احسان