Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۴ مطلب با موضوع «Muzika» ثبت شده است

wywh

۱۹
مهر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۲
  • ۳۳۲ نمایش
  • احسان

جمعه ۲۵ شهریور

صبح هنوز گیج بودم که صدام کردن و پا شدم نماز خوندم و بابا رسوندم دم تاکسی ها تا  برم تجریش سر قرار با محمدرضا و دیگه برای آخرین بار به قصد دانشگاه شیراز راهی شیراز بشیم با هم. نور خوبی تو آسمون بود، نور برام خیلی مهمه، خیلی از خاطرات خوب و بدم با نور نسبت مستقیم داشتن و دارن. یه نوری شبیه نور یه عکس که از فینچر تو پشت صحنه سوشال نتورک دیدم.

تاکسی فقط من و یه سرباز رو داشت و راه افتاد بلکه تو راه مسافر گیر بیاره و بره. دو نفر دیگه هم تو راه جور شدن و رفتیم، از اتوبان هم رفتیم. من همه ش نگران بودم که نکنه دیر برسم و اون علافم بشه و حدود 7 میدون قدس بودم دیگه ، همین که کوله بدوش از قدس به سمت تجریش راه میرفتم تو این فکر بودم که تو این سه روز یعنی 4شنبه و 5شنبه  و جمعه هی کارم به این تیکه راه  افتاده، 4شنبه شب برام جهنم بود، تو راه برگشت از سینماتک بود که کیف پولم، معادل تمام مدارک شناساییم بجز شناسنامه تو مترو گم شد و من در بدر دنبال یجا برای کپی کردن سند ماشین بودم که بابام واسه درآوردن ماشین از پارکینگ شهرداری برام آورده بود و جایی رو پیدا نمی کردم. 5شنبه صبح اومده بودم اونجا که از سند و کارت ملی کپی بگیرم و بدم به مسئول پارکینگ و از همون دور و بر هم یه فالوده بستنی خریدم و بزور داشتم میخوردم تا مامانم از کلاس برگرده و با هم بریم خونه و حالا  جمعه صبح دارم از بین مغازه های بسته رد میشم و تک تک کوهنوردای بیشتر جوون هم دارن از کوه برمیگردن و این سوال بازم تو سرم میاد که واقعن چقدر انرژی دارن اینا؟!

 رسیدم تجریش،یه کلوچه و آبمیوه شاید بتونه جمعم کنه تا چند ساعت چون اون وقت صبح دلم نیومد از مامان صبحونه بخوام دیگه. نشستم رو یکی از این صندلی های دور میدون و بغل صف مینی بوس هایی که داد میزدن " اِسسسستادیوم" خوردنی ها تموم شد و کوهنوردهای از راه رسیده بیشتر و بیشتر میشدن و راهی های استادیوم هم همینطور. خبری از محمدرضا نیست. حدود 8 از راه میرسه و میریم از ولیعصر به سمت چمران، یه زنگ به ایمان میزنم که مطمئن بشم نمیاد، نمیاد! تنها خبر هیجان انگیز صبح خوندن خبر برگزاری یه سری جلسات ژانرشناسی با حضور حسن حسینی تو فرهنگسرای ارسبارانه.

تا اصفهان ایست نداریم و اونجا بنزین میزنیم و دوباره قدم در راه. چرا هیچ رستوران سرراهی نداره اینجا؟ با اتوبوس که میرفتیم اینطور نبود، پر بود از رستوران. یجا از سر گشنگی می ایستیم تا فعلن یه چیپسی چیزی بخوریم.

یه نکته ای اینکه حومه اصفهان یجای خیلی بزرگ و بی در و پیکر و نامعلومیه! اینو تو این سفر متوجه شدیم که البته داستان هم داره.

تو ماشین هم سی دی سلکشن من طرفدار نداره و با اینکه حدود یه ساعتی پلی میشه ولی بهش میگم راحت باش مال خودتو بذار و خلاصه نیما علامه و روزبه نمیدونم چی چی هی میخونن هی میخونن...

هدفونمو کم کم در میارم و بلکفیلد میکنم تو گوش و میخوابم،صدای استیون ویلسون هم هر از چندگاهی تو گوشم میاد که but you’re always on the run یا اینکه don’t you forget what I’ve told you so many years ... و خواب مرا می برد.

می بینم ایستادیم و یه زن خیلی خسته با بچه ش داره میزنه به شیشه و کمک میخواد، هنوز گیج میزنم. رفیقمون رفته دستشویی و پشت پیرهنم هم خیسه. میام بیرون و یه بادی میخورم و یه آبی میزنم و باز تو راهیم.

دور و بر سعادت شهر که میشیم سبک کوه های منطقه آشنا میشه و معلوم میشه داریم به شیراز نزدیک می شیم، اگه شیراز رفته باشید میگیرید چی میگم. اولین اس امس دربی هم بهم میرسه و تنها یار من در دربی نوشته که  “ :-(  Na khiabani!!!  “و همگی خوشحال میشیم!

من دارم هنوز بلکفیلد گوش میدم که میبینم یکی داره وسط جاده پروانه میزنه، محمدرضا یه چیزی زیر لب میگه و میزنه کنار، بقول خودش شاخ میره جلو و طرف رو قانع میکنه که جریمه ننویسه....یا خدا! موفق شد!!! پس چرا من هیچ وقت موفق نمیشم؟!

خورشید خیلی پایین اومده نزدیک باجگاه شدیم و تصمیم میگیریم یه زنگ به عطا بزنیم محض کرم ریختن که از تفریحات رایج ماست اونجا، بهش میگم واسه شب جا داری بیام پیشت؟ مکث میکنه و چند تا جا از خونه های بچه ها رو پیشنهاد میده و وقتی میگم میخوام بیام خوابگاه پیش خودت میگه من خودم اینجا تلپم و همزمان داره دنبال گزینه های بعدی میگرده  و من ناامیدانه بهش میگم که روش حساب باز کرده بودم! محمدرضا هم بغلم داره مثل مرد هر هر میخنده...

میرسیم دم دروازه قرآن و به عموم زنگ میزنم تا آدرس خونشونو بگیرم و زود پیادم کنه که به دقیقه 15 دربی برسه بیچاره.

از دور با دست تکون دادن های حسن عمو میرم سمتش و روبوسی ( روبوسی دوتا آشنا تو یه شهر غریب خیلی حس خوبی داره آدم دوست داره کشش بده ) و با هم میریم سمت خونشون، خودش می ایسته و به منم میگه وایسا، میگه لیلی با من است رو دیدی؟ میگم خب، میگه فکر میکنی کدوم خونه ی ماست و شروع میکنم حدس زدن، پیدا میکنم و  میریم تو، این عمو و زن عموم از فامیلای مورد علاقه م هستند.

مشغول شستن دست بودم که این مردک مجیدی گل زد! چند وقتی هست فوتبال که میبینم گل ها رو از دست  میدم. پذیرایی ها شروع میشه، جالبه نه شیراز عمویی شده نه عمو شیرازی، هنوز وقت میخوان تا ممزوج  بشن. پرسپولیس داره بد بازی میکنه.

یه ذره به عادت این چند وقت که عمو اومده شیراز، مثل هرباری که همو میبینیم شروع میکنیم از شیراز و مشترکات و حس و حال و حافظیه و ... حرف میزنیم. بعد از بازی همینطور اس امسه که میاد و دارن ذوق میکنن و کری میخونن. منم که بعد از پنالتی محمد نوری دیگه شل شده بودم برام فرقی نداشت.شام رو که خوردیم دیدم دارم پهن میشم، حالا روم هم نمیشه تابلو رفتار کنم و چشمامو بمالم!

می خوابم!

 

شنبه ۲۶ شهریور

صبح گوشیو که روشن میکنم میبینم بازم خبر رویت ستاره سهیل تو آسمون رو دیر گرفتم و مثل دیشب از دستش دادم، یه اس امس دیگه میاد که برق از سرم می پرونه، داداشم خبر میده که کیفم پیدا شد! چند دقیقه بعد مامان زنگ می زنه و می بینم آره، راسته.

بعد از صبحونه ی زن عمو راه افتادم سمت ساختمون آموزش دانشگاه. عمو سویچ ماشین رو گذاشته بود تا با ماشین برم، ولی اول بدلیل نبودن گواهینامه م و بعدن خب بدلیل تعارف ورش نداشتم و خودم رفتم؛ یکی از آرزوهای دم دستیم ماشین روندن تو شیراز بوده البته که این بار هم نشد!

مستقیم رفتم فِلکه گازو و از اونجا سمت خیابون ساحلی ( وجه تسمیه این عبارت "ساحلی" هم خیلی جالبه ) و اداره آموزش. زیاد کشش ندم چون اونا هم زیاد کشش ندادند و در کمال تعجب کارم خیلی زود راه افتاد و فقط موند واریز 882 چوق ناقابل برای کنده شدن از دانشگاه شیراز واسه همیشه.

بعد هم تلفنی با اون عزیزی که کیفمو پیدا کرده بود حرف زدم و اونم از این همه حجم تشکر من بهت زده شده بود و فقط میگفت " خواهش می کنم " و یه جعبه شیرینی گرفتم و رفتم خونه علیرضا. علیرضا نبود و رفته  بود سرکار و محمدرضا خونه ش بود. چند دقیقه ای اونجا بودیم و با ایکس باکس استاد کلی حرکات جلف انجام دادیم که امیدوارم شیر نشده باشه!

ظهر زود رسیدم بخونه عمو و هنوز زن عمو نرسیده بود. منتظر نشستم و "علی کوچیکه " خسروشکیبایی مرحوم رو گوش دادم که میخوند " راه  آب بود و غل غل آب، علی کوچیکه و حوض پر آب " یه ساعتی اونجا بودم و یه دوری زدم تا اومدن.

بعد از ناهار رفتم سر لپ تاپ...عمو دیر اومد و منم تا عصر تو اتاق بودم و Marillion گوش می دادم که آلبوم Brave ازشون خیلی چیز خوبیه. گذشت.

قبل از غروب دختر عموی ساکت و در عین حال غرغرو بهونه پارک گرفت و عمو ورش داشت که بره بیرون و منم باهاشون رفتم. تو پارک نشسته بودیم و منتظر که بچه بازیشو بکنه عموم یه سری از افتخاری قدیمی هاشو رو کرد و یادم انداخت که اولین بار نیلوفرانه رو اون برام گذاشت و خودشم اون زمانا یه میکروفون داشت و صداشو ضبط میکرد و همه هم توافق داشتیم که صدای خوبی داره.

تو ماشین براش " پاسبان حرم دل " که از صالح گرفته بودم رو گذاشتم و " قیژک کولی" و بهونه شد تا از شجریان بگه که اومده بوده تلویزیون و قضیه خوندن واسه فیلم حاتمی رو تعریف کرده...رسیدیم خونه و کتلت زدیم به بدن و آلبوم هفت سین اصفهانی رو ازش گرفتم که چقدر هم خوب بود، اولش میخوند که دل از ما  برد و روی از ما نهان کرد...

فردا قراره از عصر با بچه ها برم بیرون و حافظیه ای بریم و هادی رو یاد کنم اونجا (هادی حواسم هستا )

یکشنبه ۲۷ شهریور

صبح رفتم پول رو واریز کردم و مدارک دبیرستانم آزاد شد و راهمو کشیدم رفتم. دلم نیومد از راه کوتاه برگردم. خیابون ساحلی رو تا فلکه علم (میدون دانشجو) رفتم و بغل باغ ارم تو بلوار دانشجو رو گرفتم و رفتم تا میدون ارم و بازم از بغل اون یکی ضلع باغ ارم پیاده رفتم پایین تا فِلکه گازو  و تو کل مسیر کلی قربون صدقه ی شیراز رفتم و دلتنگ شدم از همونجا.

از اونجا سوار تاکسی شدم تا میدون اطلسی. دیروز داشتم به زن عموم میگفتم که بیشتر راننده تاکسی های شیرازی که باهاشون هم کلام شدم وسط حرفاشون بعد از اینکه متوجه میشن من بچه تهرانم، میگن که اونا هم چند سال تهران بودن! این رفیقمون که تا اطلسی باهاش رفتم آخرین این راننده ها بود، وقتی فهمید تهرانیم گفت " من پوووونزده ساااالِ تمام تهران بودم. هفت تیر بودم ، امام حسین بودم، تمام کوچه پس کوچه هاشم بلدم! "

اون فالوده فروشی که عادتم بود ازش فالوده بگیرم و برم حافظیه بسته بود و از یجای دیگه گرفتم و رفتم.

روز – خارجی – زیارتگه رندان جهان

فالوده بدست میرم تو و آروم آروم قدم میزنم. بیشتر جمعیت دور و برم مسافر هستند و دوربین بدست. تا چند قدم هم جلو میرم یه دختره با سرعت زیاد میاد سمتم و میخواد که ازش عکس بگیرم و گویا عجله هم داره. میرم بالای قبر لسان الغیب و دودستی بهش میچسبم و بعد از اون مثل همیشه میرم کنج و به یکی از اون ستون ها تکیه میدم. یه فال هم برای یه دوست میگیرم. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز، زود یاد نامجو افتادم تو مستند سامان سالور!

تربت

حافظ کار خودشو این بار هم میکنه و با حال شوخ و شنگ میرم بیرون.

برای ظهر پیش عمو و زن عمو هستم و تا عصر که قراره با بچه ها بیرم بیرون برای شام میخوابم. قرار بود تو میدون نمازی همدیگرو ببینیم ولی دست آخر تو خیابون ساحلی منو سوار می کنن و بازم مثل روزهای خوابگاه نشینی نظرسنجی شروع میشه که کجا بریم حالا برای شام! علیرضا هم هست و تصمیم نهایی پیشنهادیه که اون میده، پیتزا ژابیژ.

 اونجا هم از هر دری حرف پیش اومد و گذشت و دم خونه عمو پیاده شدم تا برم پایانه کاراندیش و راه بیفتم. خبر خوب اینکه اتوبوس اسکانیاست و نه مثلن ولوو و خبر خوب دیگه که بعدن فهمیدم اینکه قراره فیلم "نفوذی" تو ماشین پخش بشه که خب حداقل دافعه برانگیز نیست و منم ندیدمش. بعد از فیلم هدفونم رو درمیارم و متکی میشم بذخیره ی موسیقی م تا تهران.

 

پ ن : شیرازی های عزیز، خیلی دوستتون دارم و به امید دیدار!

  • احسان

دیشب بالأخره موسیقی متن فیلم چانگکینگ اکسپرس رسید دستم (دانلود) و همون اول از همه افتادم دنبال اون قطعه ای که پلیس شماره 223 و بریجیت لین وقتی تو ی کافه همدیگرو میبینن داره پخش میشه، همونجایی که پلیس داره سعی می کنه به یه زبونی با زن حرف بزنه...خوشبختانه زود هم پیدا شد و متأسفانه مثل هر قطعه ی محبوب دیگه ای نمی تونم از شنیدنشدست بردارم، اونقدر گوشش می دم تا نابودش کنم!وقتی رفتم بخوابم ناخودآگاه به این فکر افتادم که اگه یه روز این دنیا بخواد نابود بشه به اونمأموری که اومده نابودش کنه چی بگیم،چه  دلیلی بیاریم که منصرف بشه، دست کم یه مهلت بده؟ (البته شاید خیلی هم ناخودآگاه نباشه و بدلیل آلبومی باشه که دیشب گرفتم) زود یاد همین موسیقی جز کافه ای افتادم، یاد کاپرا افتادم، دیدم خوبه بهش "چه زندگی محشری" رو نشون بدیم، اگه همون اول عاشق بدفورد فالز و جرج بیلی ما نشد ادامه می دیم، اگه سر اون صحنه بعد از پریدن همه توی آب مشکلش حل نشد ادامه می دیم، اگه اون صحنه ی سنگ به شیشه زدن جرج و مری رو دید و بی خیال نشد ادامه می دیم،اگه تو پایان فیلم عاشق همه چی نشد و بازم خواست تصمیمشو عملی کنه دیگه بنظرتون چی می تونه جلوشو بگیره؟ موسیقی جز کافه ای باشه و یه کریسمس برفی هم باشه و بدفوردفالز هم باشه آدم دیگه چی می خواد آخه؟

  • احسان

ورود گندالف...

۲۹
ارديبهشت

میخواستم مثل یکی از پست های سال قبل این بار هم یه لیست Most Played بذارم با لینک دانلود ولی بی خیال شدم فعلن و میخوام از یه کار جاودان اینجا بنویسم.
اسم این کار هست .... اسمشو آخر مطلبم می نویسم، شما هم همون آخر بخونیدش!
این کار مال گروهی ِ ب نام Mogwai که اگه موسیقی پست راک دوست داشته باشید اسمشو زیاد شنیدید. این گروه اسکاتلندی سال 1995 تشکیل شده و تا بحال 7 تا آلبوم استودیویی بیرون داده که من دو تا از این آلبوم ها رو شنیدم. نکته ی جالب کارشون علاوه بر موسیقی فوق العاده شون اینه که تو زمینه ی موسیقی فیلم هم کارهایی کردن. اونا موسیقی مستند "زیدان : پرتره ی قرن" رو ساختن و با کلینت منسل تو ساخت موسیقی متن فیلم "چشمه" درن آرونوفسکی مشارکت داشتن ( کسایی که موسیقی متن چشمه رو شنیدن می دونن این چه اعتباری برای اونا می تونه داشته باشه! )
این مقدمه رو گفتم و حالا برسم به قطعه ی موسیقی مورد نظرم. این موسیقی، یه اثر بی کلام و اتمسفریک محسوب میشه. از آغاز ِ کار کم کم ریتم معمولی و تکراری دستمون میاد و آروم شروع می کنه از آهستگی به یه سرعت نسبیِ بیشتر رسیدن. تو پس زمینه ی ملودی اصلی هم افکت هایی که برای حجم دادن به  کار هستن و شبیه صداهای محیطی و باد بگوش می رسن، شنیده میشن. این یک سوم آغازی رو در بر می گیره. تو یک سوم میانی کم کم اون صداهای پس زمینه به سطح صدای اصلی می رسن و انگار جنگی بینشون در می گیره و تو کشاکش هستن و تا بخودمون میایم می بینیم که داریم یه سری صدای -شاید بشه گفت- ترسناک و حجیم رو می شنویم و هر لحظه هم این صداها دارن اوج می گیرن و انگار حامل خبر خوشی هم نباید باشن و انتظار یه فاجعه رو می کشیم. این صداها تمومی ندارن و هیچ جور فکر رهایی رو نمیشه بهشون نسبت داد. ما توی سیاهی گیر افتادیم ولی درست در لحظه ای که فکرشو نمی کنیم....
ناگهان صدای ملودی اصلی کار - که اگه جدا بهش گوش بدیم شاید خیلی هم نرم و لطیف نباشه - مثل یک لالایی گوش نواز - درست حسی مثل اون جعهبه های موسیقی که بالای سر بچه ها میذارن - این تیرگی ها رو کنار می زنه و انگار تو اون نبرد پیروز میشه. توی دنیای موسیقی خیلی کم شده که این تقابل رو به این زیبایی ببینم و اینقدر ملموس و ساده ( تو مثل که اشکالی نداره ولی نمونه ی خیلی ابتدایی ش برای من کنار ِ هم قرار گرفتنِ صدای محسن چاوشی و محسن یگانه تو یکی از اون کارهای ابتدایی و بدون مجوزشون بود! )
لذت این موسیقی وقتی چند چندان(!) میشه که بیاید این لحظه رو که تمامِ قبل و بعدش در حکم بستر برای بهتر شنیده شدنش هستن، با تصاویر سینمایی که تو ذهن داریم قرینه سازی کنیم. اینو میشه بذارید رو تصاویر نبرد نهایی فیلم ارباب حلقه ها وقتی فرودو حلقه رو به آتش می اندازه و همه چشم دوختن به سائورون و سرنگون شدنش. یا باز از همین فیلم، سکانس رسیدن گندالف به نبرد هلمز دیپ و همزمانی ش با طلوع آفتاب که قولش رو داده بود. یاد این قول معروف افتادم که همیشه تاریک ترین زمان ِ شب قبل از طلوع آفتاب ه.
بشنوید قطعه ی I'm Jim Morrison I'm Dead از گروه موگ وای!

  • احسان