Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کش رفتن و به‌عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست.

نامه به سیمین


ابراهیم گلستان سال 69 و بعد از سال‌ها دوری از وطن، به گوشش خورده که گویا سیمین دانشور، همشهری و دوست قدیمی‌اش قصد مهاجرت دارد و به این بهانه دستی به قلم برده تا برایش نامه‌ای بنویسد.
نامه با ذکر دوران کودکی گلستان و رفقای خانوادگی‌شان و جلسات احضار روح شروع می‌شود و تا دلتان بخواهد داستان‌های رنگ و رنگ و عجیب (حتا در مقیاس گلستان) در این متن پیدا می‌شود. اصل نامه ولی نکات قابل توجهی دارد:
دنیای نخبگان فکری و ادبی و هنری این کشور در ساز و کار و بدنه فرق چندانی با زندگی‌های سطح پایین ندارد؛ همان عقده‌ها، همان تحقیرها و همان کمبودها و فروپاشی‌های دهک‌های پایین بین آنها هم فت و فراوان است و از خوب یا بد روزگارشان است که اینجور رفتارهای آنها در نظر مخاطب جذابیت بیشتری پیدا می‌کند. (جذاب نیست که بدانید شوخی‌های دم دستی و حضیض‌های رفتاری جلال آل احمد چیست؟ یا اینکه کاوه گلستانِ کودک‌سال، ناخواسته چه تکه‌ای بار جلال کرده؟ - که اصلن جلال آل احمد به نوعی بهانه‌ی اصلی چاپ این نامه بوده - جالب است، انکار نکنید!) اینها خواهی نخواهی قهرمان‌ها و بت‌های ازلی نسلی از فرهیختگان این مملکت بودند و طبیعی‌ست که ذکر احوالات خصوصی‌شان، نه به سطح پایینیِ مجلات زرد و نه به سطح بالایی "چنین کنند بزرگان" و امثال آن، خواندنی‌ست. نامه‌ی گلستان این شانس را می‌دهد که با جریان‌های فکری چند دهه‌ی گذشته (بخصوص از دهه‌ی 20 به بعد) آشنا شویم که در عوض دیدی مقاله‌طور و پژوهش‌وار، از دل نقل خاطرات و ذکر حسرت‌ها و بیم‌‌های آن دوران و از راه قلم مردی که هم نثر قدَری دارد و مو را از ماست می‌کشد و هم این اطمینان را می‌دهد که از چیزی سرسری عبور نکرده -کما اینکه یکی دو بار در متن ریز می‌شود روی املای صحیحی لغاتی که می‌نویسد - و در خیلی از معرکه‌های تاریخ معاصر، چه در خلوت و چه در جلوت حاضر بوده برخاسته است. البته خود نویسنده چند بار این نکته را ذکر کرده که هر اندیشه‌ و قولی باید از غربال فکری افراد گذرانده و بعد راجع به آن تصمیم گرفته شود که خب در مورد گلستان این مسئله خیلی بیشتر از سایرین مصداق دارد، چه مشتی که از خروار حرف‌های او بر می‌داریم به مراتب بیشتر از سایرین قلوه‌سنگ‌های مشکوک دارد و باید دید خرد شده و هضمِ غربال خواهند شد یا نه. در دید بعضی خوانندگان، همین قلوه‌سنگ‌های گلستان است که خواندن مصاحبه‌ها و متن‌هایش را جذاب‌تر کرده.
از طرف دیگر، گوش شنوای نامه سیمین دانشور است که با اینکه در جایگاه مخاطب قرار گرفته و طبیعتن کنشی - و گویا بعدتر واکنشی - هم از او سراغ نداریم اما روحش در متن حاضر است و جز معدود لحظاتی که گلستان با ظرافت انتقاداتی به او می‌کند، همیشه در جایگاه رفیق مورد اطمینان و تا حدی سنگ صبور او نشسته است.
خیلی از فرازهای نامه با مدل "راستی یادت هست..." یا "حتمن یادت هست..." پیش می‌رود، حضور سیمین را شاهد می‌گیرد و بعد سراغ روایت خود از ماجرا و دیدگاهش می‌رود. با خواندن این نامه‌ی بلند و نیمه‌کاره یک بار دیگر بر من معلوم شد که خواندن عبارات گستاخانه‌ و اظهارنظرهای ویرانگرانه‌ی شاید ناشی از اعتماد بنفس بالا و حاصل باج ندادن به روزگار از هر کسی جالب نیست و کم‌اند امثال ابراهیم گلستان که اینطور از روی بزرگان رد شوند و از روی هیجان و عصبیت، انگ تعصب و خشک‌مغزی به فکر و نوشته‌شان نزنیم و مطلب را رها نکنیم.

کتاب را انتشارات بازتاب‌ نگار به بهای 9000 تومان منتشر کرده است.

  • احسان

مصدقا

۲۸
مرداد

با توجه به انحلال پارلمان، اقدام شاه در عزل مصدق چه اندازه مبنای قانونی داشت؟

مسئله به لحاظ حقوقی قابل بحث است و از مسائلی است که در محاکمه‌ی مصدق مطرح بود و او دلایل خود را در این باره بیان کرد. ظاهراً طرح‌کننده‌ی سؤال قبول دارد که اصولاً شاه نمی‌تواند برای ساقط کردن دولت بدون مراجعه به پارلمان اقدام کند ولی مصدق با منحل کردن پارلمان این مانع را از جلوی پای شاه برداشته بود و انحلال پارلمان راه را برای عزل نخست‌وزیر باز گذاشته بود. این ایراد اگرچه ظاهراً درست و وارد می‌نماید اما مصدق در طرح سؤال همه‌پرسی هوشیاری فوق‌العاده به خرج داده بود. رفراندوم مصدق رفتن مجلس و ماندن دولت را به صورت لازم و ملزوم مطرح کرده و به این صورت تنظیم شده بود که اگر مردم «با ادامه‌ی وضع کنونی مجلس تا سپری شدن دوره‌ی هفدهم تقنینیه موافقت دارند دولت دیگری روی کار بیاید تا با این مجلس همکاری کند و اگر با این دولت و نقشه و هدف آن موافقند رأی به انحلال مجلس بدهند تا مجلس دیگری تشکیل شود که بتواند در راه تأمین آمال ملت با دولت همکاری کند». بنابراین رأی مثبت به رفراندوم هم رأی بر انحلال مجلس بود و هم رأی بر بقای دولت و به همین دلیل است که مصدق شاه را نکوهش می‌کند که چرا به رأی مردم ارزش قائل نشده و به خلاف آن فرمان عزل نخست‌وزیر را امضا کرده است (خاطرات و تألمات، صص 201 و 202).
در واقع باید گفت که اگر شاه همه‌پرسی را باطل می‌دانست می‌بایست با درخواست آن عده از نمایندگان دوره‌ی هفدهم که مستعفی نشده بودند و بازگشایی مجلس و ادامه‌ی آن را خواستار بودند موافقت می‌کرد. نمایندگان مستعفی هم چون استعفایشان هنوز از سوی مجلس پذیرفته نشده بود می‌توانستند استعفای خود را پس بگیرند و در مجلس حاضر شوند. شاه انحلال مجلس هفدهم را به رسمیت شناخت و فرمان انتخابات دوره‌ی هجدهم را صادر کرد پس همه‌پرسی معتبر تلقی شده و همه‌پرسی مستلزم ابقای دولت مصدق بود.

مصاحبه با محمدعلی موحد - شماره‌ی 20 مهرنامه - فروردین 91

  • احسان

Don't look back

۲۲
مرداد

دکتر ربکا جوهینک معتقد است خودرو به خواننده چیزهای زیادی در مورد شخصیت می‌گوید، و مسلما بعضی که نکته‌سنج‌تر از بقیه‌اند می‌دانند که خودرو نمادی‌ست از فالیک، قدرت مردانه، فرار و آزادی. او معتقد است خودرو اغلب نمادی‌ست از داستان طغیان نوجوانی. داستان‌هایی درباره‌ی جوانانی که اولین بار دست به راندن اتومبیل می‌زنند. «بطور کلی خودرو ارتباط مستقیمی با آیین‌های گذر مردانه دارد، و البته، نشانه‌های فالیک‌گونه‌ی بسیاری با آن همراه است.»


قطارها رابطه‌ی نزدیکی با انقلاب صنعتی دارند و اغلب به عنوان استعاره‌ای از سده‌ی  نوزدهم به کار می‌روند. به گفته‌ی جوهینک، اتومبیل ما به ازای قرن بیستم است؛ چیزی که در رمان «خوشه‌های خشم» نوشته‌ی جان اشتاین‌بک استعاره‌ای می‌شود برای «پیشرفت هم خوب هم بد و تغییر در زندگی». به گفته‌ی جوهینک «اتومبیل تبدیل می‌شود به خانه‌ی خانواده و در واقع اشاره‌ای دارد بر خانه‌های سیار کنونی و فروپاشی زندگی روستایی و ظهور شهرنشینی». در رمان‌های پسااستعماری، اتومبیل خطر استعمارگرایی و سرمایه‌داری را نشان می‌دهد؛ به عبارت دیگر «شرارت» غرب و آمریکایی کردن فرهنگ، به زعم او در ادبیات قرن 21، دوباره این مفهوم تغییر می‌کند و «اغلب به مثابه‌ی استعاره‌ای به کار می‌رود تا تأثیر منفیِ جهانی شدن و صنعتی شدن را نشان دهد. بنابراین، در بیشتر موارد در نوشته‌ها به عنوان شخصیتی شیطانی و ویران‌کننده به کار می‌رود.»

از مقاله‌ی "خودرو در ادبیات معاصر جهان: از گتسبی بزرگ تا باد در میان شاخه‌های بید"
نوشته‌ی اندرو تیلر ترجمه‌ی علی امیرریاحی

  • احسان

پیشتر در مطلبی از عبارت تخریبِ خلاق اسم برده بودم که دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون از جوزف شومپیتر وام گرفته بودنش و بعنوان بخشی از توضیحات ساختار نهادگرایایی ازش استفاده کردن.

حالا مقاله‌ای خوندم درباره‌ی آرای دیردره مک‌کلاسکی، اقتصاددانی که در تلاشه تا افزایش ناگهانی و بی مهابای درآمد سرانه‌ی دنیا از قرن نوزدهم به بعد رو توضیح بده و در این مسیر دست ردی هم می‌زنه به خیلی از نظریه‌‌های ارائه شده‌ی پیشین و از جمله‌ی همین "نونهادگراییِ اقتصاددانانِ متأخر ساموئلسونی" که اشاره داره به عجم اوغلو و رابینسون؛ و در این مسیر نقطه‌ی محوری‌ِ بحث رو همین مفهوم تخریب خلاق و در ادامه‌ فضیلت‌های بورژوازی تشکیل می‌دن. خیلی با خوندن چند خط بالا گارد نگیرید و توصیه می‌کنم مقاله رو بخونید و اگر میلتون کشید حتا سراغ کتاب‌های خود خانم اقتصاددان هم برید. هر چند که چند سالی دیر به این متن برخوردم اما تفکر راه‌گشایی داره:

نوآوری نابود می‌کند؟ چه باک! بگذار بکند

  • احسان

نه که قرار باشه وبلاگ بره کنار، اما فعلن بیشتر تو کانال حاضرم:

https://t.me/ehsan_kino

  • احسان

شکسپیر و شرکا
این کتاب هم می‌تونه تو کتاب‌های داستانیِ امسال، بهترین باشه. رمان، روایت نسبتن مستند جرمی مرسرِ کانادایی از اقامت تو کتابفروشی افسانه‌ایِ جورج ویتمن تو پاریس یعنی شکسپیر و شرکا. اینکه کسی ندونه شکسپیر و شرکا چیه و اصلن چرا جذابیت داره کاری ندارم، برای آشنایی می‌تونید فیلم نیمه‌شب در پاریس رو ببنید. کتاب بسیار خوش‌خوان و کَره‌ست! نویسنده خوب بلد بوده قصه‌ی فوق‌العاده جذابش رو روایت کنه و مترجم (پوپه میثاقی) هم حسابی دردمندِ سوژه بوده و با جون و دل ترجمه‌ش کرده و نتیجه‌ هم دلنشین شده، طوری که بعد از خوندنش از حسرت تجربه‌ی مشابه تجربه‌ی مرسر می‌خواید زمینو گاز بگیرید. خیلی رویاییه.

برفک
با دان دلیلو از همین نقطه آشنا شدم. شنیده بودم رمان براش وسیله‌ایه واسه بیان‌ دغدغه‌های فلسفی‌ش. کتاب رو خوندم و دیدم بله، همینه. ترجمه‌ش کار پیمان خاکساره و انتخاب عجیبی بود واسه خاکسار. داستان حول یه خونواده‌ی پر جمعیت می‌گذره و بچه‌ها هم بیشترشون از ازدواج‌های قبلی زن و شوهرن. کتاب گله به گله پر شده از بحران، پر شده از موقعیت‌هایی که شخصیت‌ها روشون فوکوس می‌کنن، عمیق می‌شن و دربارشون نظریه می‌دن. هیچ کس حرف روزمره نمی‌زنه یا اگه هم می‌زنه از کنارش راحت رد نمی‌شه. همه چیز در حال بررسیه. رمان راحتی نبود واسه خوندن اما خوندنش از نخوندنش قطعن بهتر و مفیدتر بود. تو چنین داستان‌هایی نقش روان بودن متن خیلی خودشو نشون می‌ده و خاکسار از پس این مسئله براومده بود. جهان دلیلو چیزیه شبیه فضای متریکس، منهای حرکات اکشن.

مرگ فروشنده
خوندنش به بهانه‌ی فروشنده‌ی فرهادی پا داد. نمایشنامه‌های چندانی از اون دوره نخوندم اما گمون می‌کنم اون تلفیق خیال و واقعیت و تجسمش از راه از میون برداشتن دیوارها کار شاقی بوده. اساسن پرداختن به بحران‌های اجتماعی اقتصادی و نمایش آدم‌های مستأصل رو دوست می‌دارم (مثال دیگه‌ش مرد عوضیِ هیچکاک)

صداهای مراکش
خیلی وقت بود بواسطه‌ی علاقه به مراکش و مافیها مشتاق خوندنش بودم. سفرنامه بمعنای کلاسیکش نیست و تشکیل شده از یه سری جستار که هر کدوم مضمون یا اتفاق یا مکانی رو دستمایه قرار دادن و با قلم خوب نویسنده‌ و مترجم کاربلدی مثل محمود حدادی به رشته‌ی تحریر دراومدن. حجم کمی داره و لزومی هم نداره موروکوفیلیا باشید تا ازش خوشتون بیاد. سفرنامه فی نفسه چیز خوبیه، بیشتر بخونید.

بازمانده‌ی روز
بهترین رمان سال پیش. تحسین برانگیزه عمقی که ایشی‌گورو واردش شده تا زندگی رو از دید یه سرپیش‌خدمت کلاسیک که خودشو وقف کارش کرده تماشا کنه و نشونمون بده. جوری که نه تصنعی جلوه کنه و نه خسته کننده بشه. ترجمه‌ی عالی نجف دریابندری هم همه‌ی چیزی بوده که این رمان لازم داشته تا تو مسیر رسیدن به دست خواننده‌ی فارسی زبان حیف نشه. یه جاهایی از تصور چیزی که ایشی‌گورو نقل کرده می‌تونم تا ساعت‌ها در سکوت مشغول باشم. آفرین بر قلم پاک بازیگوشش باد!

گذار روزگار
یه مصاحبه‌ی نیمه بلند با رومن گاری. توش از خیلی چیزها حرف زده و مثلن از وجه تسمیه‌ی "خداحافظ گاری کوپر" گفته، از مادر دوست‌داشتنی‌ش حرف زده و... ترجمه‌ هم از سمیه نوروزی، از مترجمان خوبِ فرانسه.

بلوزِ ساحل غربی
بلوز ساحل غربی یکی از بیش از 60  کتاب پلیسی انتشارات جهان کتابه که با عنوان مجموعه‌ی نقاب منتشر شدن و اگه تو نخ این ادبیات هستید برید تو کارشون که هم انتخابا درجه‌ یکن و هم مترجما کار درست. این رمان رو ژان پاتریک مانشت فرانسوی نوشته و مثل متن یه فیلم نوآر فرانسوی کلاسیک می‌مونه. داستان گیراییِ خوبی داره، حجمش هم کمه و اگه قسمت سرقتِ فیلم رو کنار بگذاریم، منو یاد ریفیفی انداخت.

لک‌نت
 نقطه عزیمت نویسنده از داستان کوتاهی در مجموعه پرتره مرد ناتمام (داستان جَنَوار، درباره‌ی جانوری ناشناس و شبه‌گرگ در شمال غربی ایران در عصر پهلوی) که داستان خوبی هم بود، ایده‌ی جذابی بود که با نثر بقول خودش شبیه کتاب فیزیک و شیمی ساده و پراکنده‌گویی و فقدان انسجام لازم هدر رفت. انگار که یزدان‌بد مشغول تعریف کردن یک خواب آشفته بوده و از هر گوشه چیزی گرفته و داخل این دیگ درهم جوش انداخته که خب این روش فی نفسه چیز بدی نیست و خیلیا از این راه شاهکار خلق کردن اما لک‌نت برای رسیدن به این هدف حجم بیشتر و واکاوی و ور رفتن مضاعفی می‌طلبید.

سوءقصد به ذات همایونی
کتاب رضا جولایی که گویا بعد از مدتها تجدید چاپ شده و شاید خونده شدنش باعث شد کارای قبلی استاد هم دوباره رو بیان، قصه‌ی یه گروه مارکسیسته که می‌خوان محمدعلی شاه رو ترور کنن. این خط اصلی از ماجرایی واقعی گرفته شده و نویسنده با تخیل وحشتناکش هزارجور شاخ و برگ بهش داده و واسه هر کدوم از اعضای این گروه یه خط داستانی درنظر گرفته و بعد بهم رسوندشون تا برن سراغ نقشه‌شون. این وسط شخصیت‌های واقعی هم مثل ریگ تو داستان پخش و پلا شدن. خلاصه بگم که نتیجه چیزی شده شبیه یه فیلم سینماییِ جاسوسی یا سرقتی که قهرمانش یه گروهه اونم تو فضای انتهای دوره‌ی قاجار. عالی، حتمن بخونیدش.

پرتره‌ی مرد ناتمام
مجموعه داستان یزدان‌بد بخاطر همون جَنَوار هم که بالاتر صحبتش شد ارزش خوندن داره. بقیه‌ی داستان‌ها هم تک و توک چیزهای قابل عرضه‌ای دارن.

کوهستان وحشی
کتابی با عنوان اصلی "وُلف وینتر"  (یعنی زمستان بسیار سرد) نوشته‌ی سسیلیا اکباک و ترجمه‌ی خوب محمد جوادی. زمان داستان به سال 1717 در شمال سوئد جایی نزدیک مرز روسیه. واسه من که همین کفایت می‌کرد کتاب رو بخونم. داستان اما درباره‌ی ساکنین یه روستاست و با قتلی ناگهانی شروع می‌شه و با پیگیری و حل معمای این قتل پیش می‌ره با این توضیح که اتفاقات واقعی هم تو خط داستانی وارد می‌شن و مؤثرن.

برف محض
اولین مجموعه داستانِ معین فرخی (صاحب پادکستِ مرحومِ داستان هزارتو) که دوست داشتنی بود و تقریبن تو همه‌ش تجسم راویِ ساکتِ عزلت‌جوی خسته پیدا بود و جوری روایت شده بود که شبیه خاطره و تجربیات شخصی جلوه می‌کرد (بخصوص داستان یک روز قبل). از بین داستان‌ها "اولین روزهای پاییز" و "برف محض" رو بیشتر پسندیدم و امیدوارم معین بیشتر بنویسه.

اشرافیت، سلطنت، دموکراسی داستان حماقت و تباهی اخلاقی و اقتصادی
از کتبِ اندیشه‌ی اقتصادیِ انتشارات کاردرستِ دنیای اقتصاد که بیشتر شبیه یه رساله‌ی بلند در رثای آنارشیسمه. رساله‌ای از هانس هرمان هوپ که معتقده روند حرکت دولت‌ها از اشرافیت به سلطنت و دموکراسی روندی نزولی بوده و از هر جهت حرکت به سمت تباهی اخلاقی و بخصوص اقتصادیه. استاد خیلی طرفدار دست رد زدن به دولتِ بزرگ امروزیه و دموکراسی رو لکه‌ی ننگ جوامع امروزی می‌دونه. اگه پنجاه سال پیش این حرف رو می‌زد خیلیا با قاطعیت پرتش می‌کردن بیرون اما حالا؟ چرا که نه! اگر کتاب رو خوندید و قلقلکتون داد، خبر خوب اینکه یکی از کتب اصلی آقای هوپ با عنوان "سوسیالیسم و سرمایه‌داری" رو همین انتشارات با مقدمه‌ی اختصاصی نویسنده برای ترجمه‌ی فارسی منتشر کرده.

«تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: سیمین بهبهانی» و «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: لیلی گلستان»
این دو عنوان از پروژه‌ای انتخاب شدن که محمد هاشم اکبریانی به قصد مطالعه‌ی ادبیات معاصر ایران ترتیب داده و سراغ بزرگان این مقوله رفته. مصاحبه کننده نه چندان مرعوب سوژه‌ش شده و نه وقت مصاحبه رو هدر داده. هر دو خانم (بهبهانی و گلستان) هم پای مصاحبه بودن و خوب از زندگیشون حرف زدن. توضیح خاصی نمی‌شه داد، مسئله علاقه‌ست؛ اگر علاقه دارید بسم‌الله.

  • احسان

کمی دیر شده اما لطفش از بین نرفته. کتاب‌هایی که تو سال 95 خوندم به همراه توضیحی کوتاه:
(از انتها به ابتدای سال)

پادشاه زردپوش
یه مجموعه داستان با مضمون وحشت که بخاطر دستمایه‌ قرار گرفتن سر ساخت سریال ترو دیتکتیو باز سر زبون‌ها افتاد. نویسنده‌ش که رابرت ویلیام چیمبرز باشه خودش هم تحت تأثیر دو داستان کوتاه نوشته‌ی امبروز بیِرس و با وام گرفتن شهر خیالی و هولناک کارکوزا از جهان اون دو داستان این مجموعه داستان رو نوشت. از نکات تأثیرگذار و بیاد موندنیِ کتاب تکه‌هاییه که اول هر داستان از نمایشنامه‌ی خیالی "پادشاه زردپوش" ذکر شده و خیلی به شکل گرفتن اتمسفر اون قصه کمک کرده. کار خوبِ دیگه، کار مترجم فارسی بلد کار (بردیا بهنیافر)‌ بود که اون دو تا داستان کوتاه امبروز بیرس رو هم ترجمه و ضمیمه‌ی کتاب کرده.

آوازهای غمگین اردوگاه
خوندن متن کوتاه پشت جلد باعث شد کتاب رو بخرم. تو اون متن از سیاهپوستی به اسم رابرت جانسن اسم برده بود که با فروختن روحش به شیطان، گیتاریست بزرگی شده بود! سریع تصاویر فیلم "ای برادر کجایی؟" اومد جلوی چشمم و کنجکاو شدم. رمان رئالیسم جادوییِ شرمن الکسیِ سرخپوست، درباره‌ی یه عده سرخپوست ساکن اردوگاه سرخپوست‌هاست. عده‌ای که تصمیم می‌گیرن یه بندِ راک بزنن و آوازشون همه جا بپیچه. رمان پره از ارجاع به فرهنگ عامه 70، 80 و بخصوص 90 آمریکا و موسیقی راک. انگار یه چیزی کم داشت یا شاید هم زیاد از حد بلند بود چون نمی‌تونم امتیاز بالایی بهش بدم.

«هومر و لنگلی» و «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی»
اینجا از هردوشون نوشتم

اعتقاد بدون تعصب
این کتاب یکی از آثار پروژه‌ی ترجمه‌‌ایه که خشایار دیهیمی تو نشر گمان راه انداخته و خروجیِ نیکویی هم به دنبال داشته. عنوان اصلی کتابِ پیتر برگر بوده: در ستایش شک که تو ترجمه‌ی فارسی اعتقاد بدون تعصب رو براش انتخاب کردن و هر دو هم تا حد زیادی گویای محتوای کتابن. محتوایی که ابتدا دنبال توضیح دادن تکثر عالمه و بعد هم عمده‌ی تلاششو می‌گذاره روی توضیح نسبی‌گرایی و جا انداختن اینکه اصلن چی هست و بنظرش خوبه یا نه، امکان‌پذیره یا نه، اگه فراگیر بشه چی می‌شه و اگه تخطئه بشه چی. کتاب بدی نیست، بخونیدش. ترجمه‌‌ش هم مثل هر کار دیگه‌ای از این مجموعه که خوندم خوب بوده.

اتاق قرمز
مجموعه داستان ترسناکِ ژاپنی؛ همین چند کلمه که بنظر من کفایت می‌کنه برای ترغیب هر کتابخونی. امسال ادوگاوا رامپو با دو کتاب از بیشمار کتاب‌هاش به خواننده‌های فارسی زبان معرفی شد و هر دو از یک مترجم و یک نشر. داستان‌ها بعضی خیلی ساده ان ( مثل داستان اتاق  قرمز) و بعضی زیادی اگزوتیک و ژاپنی (مثل آدمی که رفته توی یه مبل و همون تو نشسته و باقی ماجرا) و بعضی هم زیادی عجیب و کوبنده (کرم ابریشم) و تصویری که تحویل آدم می‌دن به راحتی فراموش شدنی نیست اما وجه مشترکشون توانمندی قصه‌گویی و نویسنده‌ایه که خودش رو وقف ترسوندن شما می‌کنه.

شکار و تاریکی
این هم کتابِ دیگه‌ی رامپو که بالا ذکرش رفت. رمانی جنایی معمایی که بنظرم به قوت مجموعه داستان اتاق قرمز نیست، خیلی هم ژاپنی نیست یعنی می‌تونه با کمی دستکاری هر جایی اتفاق افتاده باشه و با تمام این‌ها با خوندنش لذت رمان پلیسی رو می‌برید، بسیار خوشخوانه و کمی هم معمابازی (البته باز هم کمی اگزوتیک) دارید.

هما
داستانِ کاظم رضا چند روز بعد از مرگش منتشر شد و من هم خوشبختانه بخاطر فضای مطالعاتی که داشتم و دارم ازش باخبر شدم و خوندم. چیزی که همون اول یقه‌ی آدم رو می‌گیره و فکر می‌کنه تحسین برانگیزه نثر خاص و آهنگین رضاست. اما جلوتر که می‌ری می‌بینی ای بابا، آخه چقدر؟ همه‌ی همه‌ش اینجوریه که. از یه جایی به بعد واقعن اضافی و آزار دهنده‌ست حتا. ولی خب نمی‌شه انکار کرد که توانایی استاد در لفاظی و دایره‌ی لغات بزرگش قابل توجهه. از خوبی‌های داستان هم بخوام بگم، صحبت حال و هوا و شوریدگی و اهل دل بودن کاظم رضاست و ای کاش این استعدادش در نثر جوری مهار می‌شد و نتیجه‌ی بهتری می‌داد.

شب یک، شب دو
این کتاب رو مدتها نگه داشتم تا سر وقتش برسه. باز هم انگار سر وقتش نخوندم چون ذهنم سر جا نبود و افتادم تو بازی‌های زمانیش. داستان، داستانِ نامه‌های رد و بدل شده‌ی دو نفره و وصف خاطرات و ماجراهاشون. نامه‌هایی با زمان مشخص. مختصاتی که متن توش پیش می‌ره رو دوست دارم و از آدرس‌هایی که می‌ده خوشم میاد. حدیثی هم که داره ذکر جداییِ ناگزیر و مصیبت‌های بعدشه. بهمن فرسی گویا یکی دو ساله باز کشف شده و آثارش دارن چاپ می‌شن.

«کافه اروپا» و «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتا خندیدیم»
این  دو عنوان کتاب هم از همون پروژه‌ی ترجمه‌‌ی خشایار دیهیمی و نشر گمانن و بخاطر مضمون و فضای نزدیکشونه که با هم آوردمشون. هر دو کتاب رو اسلاونکا دراکولیچ نوشته و شامل جستارهاییه در باب تجربه‌ی زندگیِ (اغلب) زنانه در یوگسلاوی تحت حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی و بعد از فروپاشیِ شوروی. روایاتی عجیب و غریب که بشدت هم یادآور خودمونن. خود خودمون، از دهه‌ی شصت و هفتاد و بعضن تا همین الان. البته روایت دراکولیچ هم جاهایی بخاطر شکل گرفتن فضای مرغِ همسایه غازه ‌ای که بوجود میاد یکم پس می‌زنه و اذیت کننده می‌شه.  اما نقطه‌ی قوت دیدگاه نویسنده اونجاست که بعد از فروپاشیِ شوروی خواننده رو مواجه می‌کنه با موقعیت‌هایی که می‌گن گویا همه چیز هم تقصیر حزب کمونیست و حکومت شوراها نبوده. انگار مشکلات ما (مردم یوگسلاوی و سایر جمهوری‌های شوروی) هنوز هم پابرجان.

شاه، بی‌بی، سرباز
 داستان، بطور خلاصه یک مثلث عشقی با دو ضلعه! قصه‌ی بُر زدنِ یه زنِ جذاب بدست یه آسمون جل. خیلی مشتاق و پیگیر رفتم سراغ خوندن اولین کتابم از نابوکف. با ترجمه‌ی زیبای  رضا رضایی. زیبا که می‌گم زیباها، جوری که خیلی جاها رجوع کردم به متن اصلی و کیف کردم از انتخاب‌های مترجم و یجا یادداشتشون کردم. داستان هم چیز هوس‌انگیز و کِشنده‌ای بود. ترسم فقط از سانسور بود. تقریبن تمام کتاب بی عیب و ایراد پیش رفت و حسابی مقابل کش دادنِ زمان مطالعه مقاومت می‌کرد. انتهای کتاب اما داستان پیچ خورد و مبهم شد. با مراجعه به متن اصلی مشکل تا حد زیادی حل شد اما خب این راهش نیست. می‌شه گفت تا حدی حیف شد.

آخرین روزهای امپراتوری شوروی
این شاهکارِ کتاب‌هایی بود که امسال خوندم. کتابی که جایزه‌ی پولیتزر رو نصیب دیوید رمنیکِ روزنامه‌نگار کرد. کتاب تو ژانر وقایع‌نگاری در ترکیب با بازخوانی تاریخ از راه مصاحبه و مشاهده نوشته شده و همونجور که از اسمش هم پیداست درباره‌ی اواخر دوران شورویه، حدود یکی دو سال آخر. رمنیک از نویسندگان واشینگتن پست، با قلم توانا و دید جامعش سراغ واکاوی چرایی و چگونگی فروپاشی شوروی رفته و کتاب دست اولی هم تحویل مخاطبین داده. نویسنده هم به شهرهای دورافتاده‌ی شوروی مثل ساخالین سفر کرده و اولین پالس‌های انقلاب رو رصد کرده هم تو دل مسکو با سیاستمدارها و اصحاب رسانه به گفت و گو نشسته. تصور کردن چیزها و آمارها و اشکالی که رمنیک توصیفشون کرده در عین رنج و عذابی که می‌ده جذابیت هم داره. کتاب رو انتشارات اطلاعات با ترجمه‌ی بسیار خوب، حجم 900 صفحه و قیمت 10000 تومان منتشر کرده و واقعن اگه به گزارش‌های مستند و تاریخ قرن بیستم علاقه دارید، نخوندنش جفاست.

عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک
از ادبیات جنگ چیز چندانی نخوندم اما مطمئنم اگر خیلی هم خونده بودم کتابِ جذاب و کم حجم‌ حسین آبکنار از همه‌شون متفاوت بود. روایتی زمینی و افسون‌زدایی شده از جنگ و یادآور آثار ضدجنگی هالیوود که توش نه از شهدای کلاسیک و فداکار و نورانی  - و راستشو  بخواید  خسته کننده - خبری هست و نه قراره مبهوت موقعیت‌های جنگی بشیم. همه چی توصیف اتفاقات عادی زمان جنگه و برخورد آدم‌های عادی با این اتفاقات اون هم با ادبیات عادی. همه چیز عادیه. عادی یعنی که نویسنده تونسته یه قطار واقعی، یه سرباز واقعی و یه جنگ واقعی خلق کنه، بقیه‌ش خودش درست می‌شه. عالی.

از گوشه و کنار ترجمه
کتاب علی صلح‌جو محصول مترجمیه که کم ترجمه کرده و بیشتر مشغول ویراستاریه و تشکیل شده از تعداد زیادی عنوانِ کوتاه کوتاه برای بهتر کردن و دست کشیدن به سر و روی متون ترجمه شده و بنظر من از کتاب طاهره صفارزاده (اصول و مبانی ترجمه) دوستانه ‌تر، خوش‌خوان‌تر و کاربردی تر نوشته شده و تا سال‌ها به درد امثال من خواهد خورد.

«مأمورهای اعدام» و «غرب غم‌زده»
از این دو نمایشنامه‌ی مارتین مک‌دانا هم اینجا نوشتم

(پایان بخش اول)

  • احسان

این گروه خشن

سازمان مجاهدین خلق، اتفاقات سیاسیِ دهه‌ی 60 و تابستان پرالتهاب سال 60 از آن دوره‌هایی‌ست که احتمالن بعد از این بیشتر سراغش خواهند رفت، یا لااقل امیدوارم اینطور باشد. جهانی پر تنش،‌ کشوری در مارپیچ شکل‌گیری ساختار سیاسی و افرادی بغایت رادیکال.
مهدویان که با آثارش (کارهایی که من دیده‌ام) یعنی آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار، علاوه بر کاربلد بودن،‌ نشان داده بود کشش اصیلی هم به دراماتیزه کردن اتفاقات واقعی تاریخ معاصر و حماسی دارد. کاری که از سینمای محافظه‌کار ما بعید بوده و هست و اگر هم پیش از این تلاشی صورت گرفته در تور ایدئولوژی و نگاه رسمی گیر کرده و انگ این جناح و آن جناح به پیشانی‌اش چسبیده. اثر جدید کارگردان جوان اما تشتک‌ها را پرانده و تا جایی که توان داشته با فرار از ایدئولوژی‌زدگی و روایت «مفاهیم والای انسانی» مثل یک فیلم آمریکاییِ قهرمان‌پرور، عده‌ای زبده را دور هم جمع کرده تا به شکار تروریست‌های مجاهد خلق بفرستد. کل روایت از 30 خرداد تا 19 بهمن 60 را در بر می‌گیرد؛ چهار روز بعد از عزل بنی‌صدر شروع داستان است و حذف موسی خیابانی پایان آن. می‌توانید الگوی داستانی فیلم را با یک فیلم سرقتی مثل مخمصه‌ی مایکل مان عوض کنید یا حتا یک وسترن - چیزی که از نام فیلم (ترجمه‌ای از High Noon رابرت زمه‌کیس) و پوستر فیلم و شباهتش با "این گروه خشن" سم پکین‌پا هم پیداست - و ببینید حالا فیلمساز جوانی داریم که بلد است قصه تعریف کند و"فیلم"‌بسازد و به هیجانمان بیاورد آن هم با بازی‌هایی همه سطح بالا و فقط تصور کنید که در نظر گرفتن احمد مهرانفر (که با شخصیت ارسطو عامل در اذهان جا خوش کرده) در نقش فرمانده‌ی گروهی در اطلاعات سپاه چه ریسک بزرگی بوده، همچنین جواد عزتی یا حتا مهدی‌ پاکدل در نقش مسعود کشمیری! گویا این انتخاب بازیگران کار ابراهیم امینی همکار فیلمنامه‌نویس مهدویان بوده. لازم نیست تعریف کنم از فیلمبرداری چنین کار شلوغی با نگاتیو 16 میلیمتری و شمایلی مستندطور و بازسازی لوکیشن‌های دهه‌ی 60 و بازی‌های بالاتر از انتظار مهرداد صدیقیان، جواد عزتی و بخصوص هادی حجازی‌فر.

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

اسرافیل در نگاه اول، نسخه‌‌ای بسیط از فیلم قبلیِ آیدا پناهنده یعنی ناهید بنظر می‌آید اما تنها در نگاه اول. چیزی که پیداست تلاش در جهت هر چه بیشتر و بیشتر فرو رفتن زیر جلد تنهایی آدم‌های داستان است که کارگردان بر خلاف خیلی‌ فیلم‌های سابق سینمای ما نخواسته با وراجی و تمهید‌های نخ‌نما به سراغش برود. استفاده از فرم و بیان تصویری، این گمشده‌ی سینمای ایران اسرافیل را درست مانند ناهید متمایز کرده. متن با ظرافت و البته کمی خساست اطلاعات اولیه‌ای از ماهی (هدیه‌ تهرانی) و گذشته‌اش با بهروز (پژمان بازغی) رو می‌کند و پس از نشان دادن ماهی در جمع، کم کم به گوشه‌ای هدایتش می‌کند و نماهای ماهی خالی و خالی‌تر و نمایش‌دهنده‌ی رفت و آمدها و عزلت او در مدرسه می‌شوند. پوسته‌ی ماهی در برابر عاشق قدیمی - بهروز - کمی ترک برمی‌دارد اما زیر سایه‌ی دایی مجال چندانی پیدا نمی‌کند. داستان بعد از حضور سارا (هدی زین‌العابدین)، معشوقه‌ی جدید و جوان بهروز، به دنبال او و با چرخشی نمور به جنوب تهران می‌رود. خانواده‌ی درهم‌ریخته‌ی سارا، با برادری سودایی و مادری شوریده احوال. خواهر و برادر با جدیت دنبال فرار از مسئولیت نگه‌داری از مادرند و در رفتن پی آرزوها. نظرگاه‌های فیلم که در بخش اول، ماهی و در ادامه سارا بودند، با بازگشت سارا به شمال، به بهروز منتقل می‌شود. ماهیِ عزادارِ پسر و فشار خانواده‌اش را دیدیم، همینطور سارای مستأصل و آماده‌ی فرار را، و حالا با بهروزی طرفیم که بعد از سالها به بهانه‌ی فروش املاک ارثی از کانادا برگشته و باید تکلیفش را با گذشته و حالش مشخص کند.
اسرافیل اگرچه در طرح اصلی همان الگوی مرد نیمه مرفه و زن فرورفته در منجلابِ ناهید را پی گرفته اما با گسترش روایت و نظرگاه‌ها و استفاده کم و بیش از تضادهای فرمی، پا را در تجربه کمی فراتر گذاشته.

  • احسان

حادثه‌ی آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو از همان عصر دیروز فضای مجازی را پر کرد از تحلیل‌ها و پست‌های وبلاگی و تلگرامی اعم از ذکر خاطرات و اعتراض به عوامل مقصر احتمالی و ابراز نگرانی و همدردی با مامورین آتش نشانی. هنوز همه چیز به وضوح روشن نشده اما ذکر چند نکته خالی از فایده نیست:
۱- شهرداری بارها ذکر کرد که اخطارهای متعددی به هیأت مدیره‌ی پلاسکو مبنی بر رعایت تمهیدات ایمنی داده شده بود. بگذریم از اینکه طبق تبصره‌ی بند ۱۴ ماده‌ی ۵۵ قانون شهرداری‌ها، شهرداری باید پس از ابلاغ مهلتی متناسب، خود رأسا اقدام به رفع خطر اقدام می‌کرده؛ نکته‌ی جالب صحبت‌های مهدی چمران رییس شورای شهر تهران بود که در جواب مجری شبکه خبر که از چراییِ این بی‌عملی پرسیده بود، به تعطیل شدن آن همه واحد تجاری و به تبع آن بیکاری افراد شاغل آن‌ها اشاره کرد و اینکه این مسئله یکی از عوامل مهم عدم اقدام شهرداری بوده!
در کتاب "چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟" نوشته‌ی دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون، مفهومی مطرح می‌شود با نام تخریب خلاق یا Creative Destruction. در فصل سوم این کتاب با عنوان "تولید فقر و غنا" می‌خوانیم:
"...مکانیکی شدن کارها اگرچه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه‌ی صنعتیِ مدرن تبدیل شد اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل یا کوته‌بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی و تغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شومپیتر» آن را «تخریب خلاق» نامید. نو جایگزین کهنه می‌شود. بخش‌های اقتصادی جدید منابع را از بخش‌های قدیمی به سوی خود جلب می‌کنند. بنگاه‌های تازه، کسب و کار را از دست بنگاه‌های پیشین درمی‌آورند. فناوری‌های نو مهارت‌ها و ماشین‌آلات موجود را مهجور و متروک می‌سازند. فرآیند رشد اقتصادی و نهادهای فراگیری که این رشد بر پایه‌ی آن‌ها استوار است در عرصه‌ی سیاسی و در بازار اقتصادی برندگان و بازندگانی دارد. ریشه‌ی مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تخریب خلاق» است."
تخریب خلاق بطور خلاصه هزینه‌ای حداقلی‌ست که فدای منفعتی بزرگ می‌کنیم مثلا ظهور سرویس‌های مسافربری آنلاین و در نتیجه کاهش اقبال آژانس‌های سنتی یا مکانیزه شدن خط تولید یک کارخانه و کنار گذاشته شدن تعدادی کارگر. در همه‌ی این نمونه‌ها خسارتی ظاهری وارد می‌شود اما در پس‌زمینه قصه‌ی دیگری در جریان است.
اتفاقی که روز پنجشنبه ۳۰ دی در تهران افتاد از حیث باطن و از قضا ظاهر، مثالی بود از مخالفت با تخریب خلاق، و تاریخ به کرات ثابت کرده در صورت جلوگیری از آن، چنان تخریب ویرانگری از پی خواهد آمد که جای هیچ جبرانی باقی نگذارد.
۲- در هر حادثه آن هم با این ابعاد چند ضلع در ماجرا درگیرند. مدیران اجرایی شهری، امدادگران، مردم عادی حواشی محل حادثه، مالباختگان، رسانه و غیره. اگر امدادگران را استثنا کنیم، بقیه‌ی اضلاع، بازنده‌ی این ماجرا بودند. چه مدیران شهری که ضعف عملکردشان یکی از عمده دلایل این فاجعه بود و عدم آمادگی‌شان در بحران‌های شهری بیش از پیش پیدا شد، چه رسانه‌ی رسمی که با دستپاچگی و وضعیت یک بام و دو هوایش خیل مردم را به سمت رسانه‌های مجازی و غیر رسمی سوق داد، چه مردمی که با تجمع وحشتناک و رفتارهای جنون‌وارشان نمک بر چنین زخم بزرگی پاشیدند و در نهایت خیلی از مالباختگانی که با گذشت سه ساعت از آغاز حریق، هنوز در ساختمان حاضر بودند و چه بسا باعث کشیده شدن تعدادی از آتش‌نشانان به داخل و قربانی شدنشان بودند.
۳- حالا ما مانده‌ایم و ویرانه‌ای از یکی از نمادهای تجاری تهران مدرن. کمی بالاتر مرکز تجارت جهانی، کمی غرب‌تر پاساژهای عظیم مبایل تهران، و در اطراف ساختمان هم مملو از واحدهای تجاری‌ست که یک ماه بعد پاتوق خرید عید تهرانی‌هاست. طرفه اینکه جهان به راه خودش ادامه خواهد داد و تنها باید سعی کرد رفتارهای پیشین را انجام نداد و بانیان این اتفاق را از هر گروه و دسته‌ای بازخواست کرد و دست کم این اتفاق را تبدیل به بخشی از شوی تبلیغاتی انتخابات سال بعد نکرد!

  • احسان

یوداش تادوش کروسینسکی، راهب یسوعیِ لهستانی در سالهای زوال سلطنت صفوی، به رسم آن روزگار، یادداشت‌هایی از محل مأموریتش - اصفهان - به سرپرست فرقه‌شان می‌فرستاده. بعدها آن گزارش، شد دستمایه‌ی اثری دو جلدی با عنوان تاریخ واپسین انقلاب ایران (انقلاب اینجا به معنای فتنه‌ی اعظم) به قلم آنتوان دو سرسو که او هم راهب یسوعی دیگری بود اهل فرانسه. کتاب حاضر هم خلاصه و بازنویسی و ذکر اهم نکات تاریخ واپسین انقلاب ایران به قلم سید جواد طباطبایی است.


فرم روایت طباطبایی به گفتار متن یک مستند شبیه است که تکه تکه و اغلب بعنوان شاهد مثال بخشهایی از متن کروسینسکی را هم ذکر می‌کند و می‌شود راوی انحطاط صفویان. گذشته از نگاه گزارشگر و ستایش برانگیز راهب یسوعی از آن ماجرای خونین، ذکر جزییات مهم واقعه و در یک کلام سر و شکل روایت، محتوای قضاوتی که این دو فرد برآمده از نهاد مذهب به سقوط اصفهان دارند هم چشمگیر است؛ در فقدان دیدگاه واقع گرایانه و مبتنی بر تحلیل که از خصوصیات عصر روشنگری اروپاست و تقریبن مصادف با حوادث کتاب، بودند تحلیل‌هایی که با وجود صادر شدن از جایی خارج از نهاد مذهب، با تقلیل این اتفاق بزرگ به قضا و قدر و مطرح کردن عوامل متافیزیکی از زیر بار تفکر شانه خالی کردند که «التقدیر یضحک علی التدبیر». با خواندن کتاب به تحلیل این دو راهب از ماجرا پی می‌بریم که با فاصله گرفتن از خرافات مرسوم به شکل عجیبی نتیجه گیری مستدل و پیشرویی ارائه می‌دهند. از نظر کروسینسکی و دو سرسو مهم‌ترین عامل زوال صفویه و شکست سلطان حسین روبروی محمود افغان عوامل درونی حکومت بودند. از سراسر متن یک جور وادادگی و فساد همه‌گیر پیداست و بارها از قول کروسینسکی یا از نتیجه‌گیری‌های طباطبایی می‌خوانیم که سلطان حسین، شاهزاده طهماسب ولیعهد و سرداران دولت صفوی و حتا مردم اصفهان در موقعیت‌هایی واقع بودند که دشمن را شکست بدهند و در واقع خیلی از پیروزیهای افغانها از باور خودشان هم فراتر بوده.
در انتها نکته‌ی مهم اینکه همنشینی جذابی از شیوه روایت و تحلیلِ دو راهب یسوعی و خوانش علل سقوط اصفهان، شباهتشان و تقارن زمانی آن با عصر روشنگری اروپا و شروع سراشیبی تمدنی ایران، این کتاب کم حجم رو خواندنی‌تر کرده.

نسخه‌ی من از نشر نگاه معاصر بود ولی گویا الان انتشارات مینوی خرد کتاب را بیرون داده.

  • احسان