Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

چیه بارون؟

پنجشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۱ ق.ظ

" بعضی موقع ها فکر میکنم چطور یک نفر میتونه با کتاب نوشتن یا نقاشی کردن یا... سمفونی یا مجسمه سازی با یک شهر فوق العاده رقابت بکنه نمیشه. چون... به دور و برت نگاه کن، همه خیابون ها، همه بولوار ها... هرکدومشون توی فرم هنری خودشون هستن. و وقتی که تو میدونی توی این دنیای سرد، خشن و بی معنی  پاریس وجود داره... این چراغ ها هستش، منظورم اینه که بیخیال، هیچ اتفاقی توی نپتون یا سیاره مشتری نمیفته اما تو میتونی این چراغ ها رو ببینی، کافه ها... و مردمی که مشروب میخورن و آواز میخونن رو ببینی.

منظورم اینه که همه ما میدونیم پاریس بهترین نقطه در تمام جهانه "

 

آقایون، خانوما! من آدمی هستم احساساتی، خیلی گریه کن و مشکی پر از اشک دم دست. من عاشق این چراغ های فانوسی شکل قدیمی هستم که تو خیابونا میشد پیداشون کنی و تو سریالای قدیمی خودمون دیدم که تو لاله زار هم بودن انگار. از اونایی حرف میزنم که تو قرن هیجده بودنا.

 آقایون، خانوما! منم مثل خیلیا از شما فکر میکنم باید تو یه دوره دیگه پا تو این جا میذاشتم (حالا نمیخوام دوره شو بگم که بعدن هی نظرم عوض شه و حسرت بخورم هرچی هست میدونم دوران فعلی در اولویت های بالام جایی نداره) منم ناله میکنم، منم مارو رو دوست دارم، ماروی که میگن مال زمان باستانه.

یه چیزی تو پاریس هست خب، لابد یه چیزی هست، یه چیز خرد سوزی هم هست پِدَسگ! وگرنه نیویورک هم هست، کلکته و بمبئی هم هست، چه میدونم رم هم هست، اصلن همین تهران خودمونم هست ولی خب پاریس پاریسه! شوخی بردار نیست...

ادریانای پاریس دهه بیست برعکس گیل دوهزاروده دوست نداره تو دهه بیست بمونه و شیفته قرن هیجده و MAXIM و نور و درشکه ها و اسبای بخاردارشه. دوست ندارم صحبت از نگاه بازم ناراحت وودوو وودی کنم چون اینجا از اون جاهاییه که با سر رفتم تو آغوشش، عینکامون هم خورد به هم و با دستم محکم زدم رو شونه ش.

-    وودی!

Ex...Excuse me! You…?    -

-    Woody!!! It doesn’t maaaatter,gimme a hug

-    تلق

-    تلوق

      صدای عینکا بود

جالب اینکه من با فیلمی عاشق پاریس شدم که شاید...

بیتر مون! ظرف عجیبیه، من نمی فهمم هنوز، از بیتر مون و ایرماخوشگله توش جا میشه تا رتتویی و دایره سرخ و مستاجر و آمیلی پولن! پاریس کاری میکنه راحت ننشینید، کاری میکنه اهمیت بدید، پاریس شدت لذت و درد رو زیاد میکنه، پاریس بمثابه برزخ عمل میکنه.

و چیزایی مثل اینز!

هی جماعت اینز، خوش گذشت، برید رد کارتون! شما چه جایی دارید تو جایی که ارنست همینگوی، همینگ     وی  داره داد میزنه " کسی میخواد دعوا کنه؟ "

بگردید و پیدا کنید جهان های موازی خودتونو، حرف بزنین با آدماشون، باور کنین هستن باورکنین.

حمید نعمت الله گفته که خواسته یه سکانس بسازه، بهروز و احترام دارن تو لاله زار از سر فیلمبرداری "سرب" رد میشن و مردای کیمیایی رو تو لباس گنگستری می بینن؛ ینی He's the Man، اینو میگم، این منظورمه، تو لاله زار بگردی هنوز سرب هست.

 

پ ن : اون چراغای فانوسی هنوزم پیدا میشن، نزدیک موسسه لغت نامه دهخدا، هنوزم هستن

پ ن ن : امشب، ینی حدود چار ساعت پیش خواب دیدم رو پشت بوم یه ساختمون تقریبن بلند هستیم، آدمای زیادی هم بودن اونجا، تهران زیر نگاهمون بود، نزدیک شب بود. پشت بوم ساختمون تشکیل شده بود از چندتا سازه روی هم مثلن شبیه پاسارگاد و به رنگ سفید. من هم روی بالاترین جای ساختمون بودم. هوا طوفانی شد، سازه های پله ای مانند زیر پام مثل کارتن هایی که تا میشن و میخوابن داشتن فرو میریختن، به تهران نگاه کردیم همه،نسبت ما به تهران مثل میناس تیریث (شهر انسانها، شهر برومیر و فارامیر که تو قسمت سوم ارباب حلقه ها میبینیم) بود به دشت روبروش. یواش یواش دیدیم از تهران گله به گله داره گرد و خاک بلند میشه و صدای آمبولانس ها و آژیرها هم بگوش میرسه. من به خیال خودم از اون مهلکه نجات پیدا کردم یا حداقل داشتم نجات پیدا میکردم ولی خب خیلی واقعی بود!

 پ ن ن ن : اینا رو بذارین بپای اولین ساعات دلتنگی بعد از تموم شدن منظومه ی امیرمحمدگلکار!

موسیقی پیشنهادی در کنار خوندن

نظرات (۱۸)

  • رضا بهروز
  • دمن گرم احسان بابت این پست مفصل برای این فیلم دلچسب.
    حرف خوبی توی این فیلم هست که شاید همه ما باید چندین بار مرورش کنیم و سعی کنیم ادراکش کنیم:
    دوره طلایی همان دورانی است که در آن زندگی می‌کنی، نفس می‌کشی و اصلا حق حیات داری و نه دورانی در سنوات ماضی که هرگز ندیده‌ای و نه دورانی در آینده که هرگز نخواهی دید که همین روزگار ما هم روزی حسرت نسلی خواهد شد.
    یاحق




    شاید، حالا شایدم این نباشه حرفش
  • حسین جوانی
  • هی پسر از تو مغز من برو بیرون




    راهو گم کردم، مسله اینه!
  • وحید جلالی
  • هی پسره احساساتی، حرف نداری تو.اصلا هر چی آدم احساساتی تر باحال تر.فیلم وودی رو تازه دیدم.اونم تو دل شب.فازش انقدر گرفت منو که شبونه زدم به دریا.یه مشت آهنگ رمانتیک فرانسوی هم برداشتم.از این بارون ریز ریز ها هم میزد.فقط جای یه دختر خوشگل کنارم خالی بود.




    حالا هی بیا دل ما رو آب کن! من دریا نداشتم، پس نشستم، میخواستم بعدش درخت زندگی رو ببینم، خب بدیهیه که اون کنسل شد! چراغو روشن کردم و نشستم پای آپ کردن اینجا، اینم دریای من
  • وحید جلالی
  • همینگوی و مارین کوتیار و اون سکانس ایده دادن به بونوئل




    بخصوص اینکه اون ایده شد فیلم محبوب من از بونوئل! نمیدونی چه حالی کردم
  • وحید جلالی
  • خرد سوز و اون تیتر حالا دیگه مقدست ( هر چی که به منظومه وضعیت سفید ربط پیدا کنه برام مقدسه ) و پی نوشت دومت رو عشق است




    بیا تو
  • وحید جلالی
  • همین الان فهمیدم استاد از همون شروع کارش تا الان هر سال یه فیلم ساخته.بدون استثنا!!!




    وودی؟ میانگین دیگه؟ کلن راحت میسازه!!!
    ای احسان نامرد
    باز در مورد فیلمی اونقدر خوب و حسی و دلی نوشتی که اگه ندیده بودمش می گفتم وه.باید همین امشب ببینمش و تا نمی دیدمش خوابم نمیبرد احتمالا.
    من دوستش نداشتم. به خاطر اینکه قبل دیدن (نباید این کارو کرد ولی هربار انجام می دم به خاطر کنجکاوی) کلی نقد و ریویو و عکس ازش خوندم و دیدم و اگه بدونی چی تو ذهن من ساخته شده بود! انتظارم بیشتر بود...

    همینگوی عالی بود و مناظر پاریس اصلا تو بگو منظره نه .قاب یک پنجره یا یه گلدون توی خیابون...
    و قبول. پاریس شهر نیست یک کانسپته. یک احساسه




    اگه واقعن خوب نوشته بودم، میرفتی یه بار دیگه میدیدی و این بار نظرت بهتر میشد، آره
  • هادی کیانی
  • از شانس خوبم تازه خبر همکاری دوباره پیش از طلوع و غروبی ها رو خونده
    بودم و در هوایشان a waltz for a night جولی دلپی رو پلی کرده بودم و
    آمدم توی کینو. چقدر خوب بود. یک مشک متحرک دیگر اینجا با این نوشته گریه
    کرده. آی هادی اسلامی! و آن صدای تلق تولوق عینکا. چقدر سرحال بودی موقع
    نوشتنش. حسودیم شد.

    کی اینجا فن برینگ اوت د دد عمو مارتیه؟ از این خواب یاد صحنه ی گیرکردن
    موادفروش لای نرده های طبقه ی هزارم افتادم که آمده بودند با دستگاه جوش
    و دم و دستگاه میله ها را ببرند که یارو بین اون همه جرقه دستشو دراز کرد
    سمت نیویورک روشن و درآمد که «آی لاو دیس سیتی»

    یه مدت در ذهنم بود که از عجیب ترین موقعیت هایی که باهاش و بهش گریه
    کردم بنویسم. نشد. نشد ینی درنیامد. چقدر آدم باید خالص باشه که وقتی از
    گریه هاش تعریف می کنه کسی بوی ریا ازش نشنفه؟ می دونید آخه بعضیا هستن
    وقتی گریه می کنن اشکاشونو پاک نمی کنن که بقیه هم ببینن. تو خودت خبره
    تری از من احسان، که بعضی اوقات آدم چقدر دوس داره اشکشو به بقیه نشون
    بده، حتی خودنمایی کنه، به رخ بکشه احساساتشو، اما معمولن برای من
    اینطوریه که آخرش آستین لعنتی میره بالا.

    پی نوشت: این موزیکی که خودت آخرش گذاشتی چقدر به این فانوس ها می خوره.
    قضیه ش چیه؟




    هادی، هادی!
    سرحال بودنو که آره، اونقدر انرژی داد که بقول صالح تپ اومدم اینجا نوشتم. اون فیلم عزیز اسکورسیزی رو تو خوابگاه از سینما1 دیدم همون یه بار و خیلی خیلی هم خوشم اومد، اون مالیخولیای رنگا و صدای آمبولانس و ....هنوز گیرش نیاوردم ولی اینی که تو گفتی فوق العاده بود؛ عجب شیزویی، عجب شیزویی! در مورد گریه ها هم من راستش آدم تابلویی هستم، همه میفهمن اگه گریه کنم! و اینکه توصیه نمیشه نوشتن درباره گریه هات

    در مورد پی نوشتت، همزاد پاریسه اصن این آهنگ! واسه سازبندیشه .مال رفقای دین مارتینزه، یدونه ان اینا
    ییتر مون و ایرماخوشگله توش جا میشه تا رتتویی و دایره سرخ و مستاجر و آمیلی پولن...و 400 ضربه...آفرین




    آفرین به تو که 400ضربه رو هم یادت بود. عشق منه این فیلم
    ، به این تکه از رمان صد سال تنهایی (مارکز) توجه کن :
    (جریان این است که ممه meme)) یا رناتا عاشق یه پسر تعمیرکاری میشود و به تدبیر فرناندا -مادرممه - ؛ پسرک کشته می شود ، سپس فرناندا دخترش را به سفری می برد و اورا ...):

    همانطور که فرناندا در اتاق مجاور با یک نفر صحبت می کرد ، ممه در سالنی که دیوارهایش با تصاویر اسقفها شطرنجی شده بود ، ماند و از سرما لرزید . هنوز یک پیراهن نازک کتانی با گلهای سیاهرنگ به تن داشت و کفشهایش از سرمای دشتهای شمال باد کرده بود . سرپا وسط سالن ایستاده بود و به نور زرد رنگی که از میان شیشه های رنگین به درون می تابید نگاه می کرد و به مائوریسیو بابیلونیا می اندیشید که راهبه زیبایی وارد دفتر شد ، چمدان محتوی سه دست لباس اورا به دست داشت و همچنانکه از آنجا می گذشت ، بی آنکه بایستد ، دست ممه را گرفت .
    به او گفت : ((رناتا،بیا برویم)).
    ممه دست اورا گرفت و مطیعانه به دنبالش رفت . آخرین باری که فرناندا اورا دید ، موقعی بود که داشت قدمهای خود را با قدمهای راهبه وفق می داد و در فلزی پشت سرش بسته شد . ممه همچنان به مائوریسو بابیلونیا فکر می کرد ، به بوی روغن موتور او ، و به هاله پروانه های زرد رنگ دور سرش . بی آنکه کلمه ایی بر زبان آورده باشد تا آخر عمر ، تا زمانی که در سحر روزی از روزهای پاییزی دور دست ، پیر ، با سر تراشیده و اسم عوضی ، در بیمارستان غم انگیزی در شهر کراکویا در گذشت همچنان به او فکر کرده بود .
    خودم خیلی حال کردم ، تو هم به من تا حالا خیلی حال دادی خواستم پاسخی هر چند کوچک داده باشم برا تو هم خواستم بفرستم اینجارو تنتخاب کردم ، اگه نخواستی پابلیش کنی راحت باش




    پابلیش نکنم؟ واسه چی؟ بذار بقیه ببین رفیقای مارو :) حال دادی وحید، من هنوزم نتونستم برم این کتابو تموم کنم.
    این قسمتش گرفت :
    داشت قدمهای خود را با قدمهای راهبه وفق می داد و در فلزی پشت سرش بسته شد ...
  • حسین جوانی
  • جووووون یه صد سال تنهایی خونده ی دیگه پیدا کردم. اینجوری با دل ما بازی نکن وحید جون. یه کاری نکن ما کار رو زندگی رو بزاریم کنار برا بار سوم شروع کنیم به صد سال تنهایی خوندن.




    وحید بیا دوس پیدا کردی، بیا در همین مام وطن بمون
  • حسین جوانی
  • هادی جون فن که هیچ ما این فیلم عزیز رو از فیلم معروف های اسکورسیزی هم بیشتر دوس داریم. از اون فیلم هاس که رنج تشنگی هم به سایر رنج های اضافه شده. یه حرکت دورانی دوربین هم دارد که... ای بابا




    ببین منم که خیلی وقت پیش دیدم حرکت دورانیش یاد منم مونده
    یه چی یواشکی بگم؟من چشمام و می بندم و یه کمدی رمانتیک پاریسی می بینم،دو نفرن،یه چی تو مایه های مگ رایان و بیلی کریستال!تو یه مدل رنو قدیمی نشستن و اونقدر شِفت بازی در می آرن که حواسشون به جاده نیست و میزنن به یه ماشین که پارکه،کلی کلید که رو صندلی شاگرد ماشین پارک شده ردیف چیده شده بود می افته کف ماشین،بعد فرانک کاستلو بی تفاوت اون دو تا رو نگاه می کنه از تو اون ماشین میاد بیرون و میره




    فرانک کاستلوش ملموس درنمیاد اونجوری. اگه یه کاراکتر مضحک با چهره جدی باشه بهتره، استیو مارتین، آره این بهتره.
    عجب! من امشب تو حموم تمام ذهنم درگیر کمدی رمانتیک و بخصوص بیخواب در سیاتل بودا...
    اِ،چرا فرانک نوشتم،منظورم جِف بودا.
    حال میده که،فکر کن بعدش جِف کاستلو،بعد بی خیال دزدی اون ماشینه بشه و بیرون که اومد کلاهشم که صاف کرد،سر پیچ،یهو بخوره به ایرما،بعد ایرما سریش شه و بچسبه به جف!
    دلون با مک لین،فکر کن!چه شلم شوربایی میشه یهو فیلمای ملولیل و وایلدر به هم نشتی بدن




    خــــــب! جف فرق میکنه قصه ش. این میشه، مخصوصن که اون دسته کلیده و ماشینه حالا معنی میده، ایرما... اونم سیریش، باحال شد. میخوای آمیلی هم دست تو دست اون کوره از اونجا ردش کنیم؟ تازه سراغ آدری هپبرن نرفتیم هنوز
  • حسین لامعی
  • سلام... من چند وقته این جا سر نزدم؟ ...
    خیلی دوست داشتنیه اینجا پسر... خاطرخواش شدیم شدید... اسم مارم بنویس...




    سلام. اسمت اینجا موجوده؛ خوبی حسین؟ کلن نیستی انگار!
    هووممم... دوست داشتم این پست را... که یک عالمه من را یاد دختر عمه ام وقتی با هیجان از فیلم هایی که دیده برام تعریف می کنه انداختی
    و هم اینکه یه کوچولو یاد یکی از پست های خودم که قبل تر ها نوشته بودم
    خوب بود.ممنون.




    فیلم تعریف کردن اصن یجور هنره، دست دختر عمه ت درد نکنه :)
    آقا یه چیزی در موردش هست که بدجوری آدمو سحر میکنه . دلت این طرفا ببره بهتره جلوشو نگیر بذار بره
    فیلم خیلی خوبی بود . واقعاً خوشحال شدم که وودی آلن بعد از مدت ها یه فیلم بالاتر از متوسط ساخت . هنوزم به این کارگردان هفتاد هشتاد ساله اعتقاد دارم .
    به وبلاگ من سر بزن :
    www.youtalkingtome.blogfa.com




    خوش اومدی. گرچه اختلاف نظر داریم وقتی وبتو دیدم ولی وب خوبی بود، باید دیگه سر بزنم . موفق باشی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی