Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

I knew the waiting had begun

دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ

یک زمان‌ هایی بوده که دلم برایشان تنگ می‌شود، همین طور مکان هایی و همین‌ طور زمان ها و مکان هایی. حالا می‌ خاهد تجربه شان کرده باشم یا خیر. می خاهد دوست شان بدارم یا خیر. آخرین کتاب ترجمه شده‌ ی الن دو باتن (در باب مشاهده و ادراک) فصلی دارد با عنوانِ "در باب افسونِ اماکن پر ملال"؛ مستقل از این‌ که استاد در این فصل چه حرفی زده، میل من حرف زدن از اماکن پر ملال است و افسون‌ شان. چندان قصدی برای مصداق تراشیدن ندارم ولی دوست دارم برای ثبت در این جا هم که شده یادی کنم از یک نانوایی لواش که غروب یک روز پاییزی سال 81 با دوچرخه در برابرش حاضر شده بودم یا آستانه ی تمام شدن شهر اردبیل که صبح بسیار زود یک روز تابستانی سال 85 سوار بر ماشین، زل زده بودم به کامیون‌ هایی که از روبرو می آمدند و رفتگرهایی که کف آن تقاطع بزرگ را جارو می‌زدند، همچنین خانه‌ ای خالی با نوری زرد در بلوار دانشجوی شیراز که غروب ها موقع برگشت از کلاس چشمم را به سمت خودش می کشید. حالا سال ها از آن دوران گذشته، نشسته ام پای آلبوم آخر پینک فلوید، از همان تکه ی اول که چیزهای ناگفته مانده نام گرفته، همه ی حواسم می رود سمت سرزمین شان؛ پینک فلوید را می گویم. هی شِیم به یادم می افتد، هی دیوار، هی ساندی بلادی ساندی، هی کنسرتِ روی پشت بامِ بیتلز، هی لوکیشن های روی آندرشونی و چیزهای ناگفته هم بدجوری می بردم سمت گیتار ابتدایی بازگشت به زندگی یا همان کامینگ بک تو لایف از - بزعم من - بهترین آلبوم شان یعنی ناقوس جدایی. روزگاری دائم گوشش می دادم و خوف برم می داشت، هدفون در گوش راه می رفتم  و می دویدم و می ترسیدم و باعث می شد تندتر بدوم، انگار که فراری باشم. شده بود از خابگاه می زدم بیرون به هزار بهانه ولی به قصد نشستن لب نرده‌ های باغ ارم و تماشای خانه ی خالی و پر ملال بلوار دانشجو،‌ حقا که افسون داشت، می توانم دست ببرم در کیسه ی اماکن پر ملالم و یکی را بیرون بکشم، ترکِ محبوب پراگرسیو راکم را تنگش بگذارم و افسونِ افسونش شوم. دو باتن در اولین فصل کتابش با عنوانِ "در باب لذتِ اندوه" رفته سراغ تابلوی اتومات از ادوارد هاپر. هاپر از کاشفان فروتنِ اماکن پرملال است، باید یک موسیقی از موگ‌ وای گذاشت روی نقاشی هایش تا حق مطلب ادا شود. سرم را فرو کردم در متن و می نویسم، بالا که بیاورم، اتاقی است دراز و مستطیل، مثل قبر، از بطری آب معدنی خالی و کتبیه‌ ی محرم گرفته تا چارپایه و انبوه کتاب و مجله، این جا هم برای خودش مکان پرملالی شده، کافی است مدتی از آشنایی تان بگذرد تا ملال، این ویروس افسانه‌ ای از زیر در هم که شده خزان خزان همه جا را بگیرد. حالا سولوی دیوید گیلمور بدجوری می چسبد در این میهمان خانه ی ملال آورِ روزش تاریک.

نظرات (۴)

حبذا.. :)
پاسخ:
کجایی ایمان؟ :)
دو خوبه. خیلی خوبه. بر هر درد بی درمان دواست 
پاسخ:
هر درد هم دیگه اغراقه. مثلن شما کف دستت زخم شده باشه با دو دردش دوا نمی شه! غیر اینه؟ حالا بگذریم از دردایی که دو باعث تشدیدشون می شه مثلن سرما خورده باشی و نفست گرفته باشه بدوی بدترم می شی... شما اصن به الفبای موضوع مسلط نیستیا!
سفسطه نکن، منظورم درد روحی بود. وگرنه به طور فیزیکی دو خودش درد میاره. 
پاسخ:
و اما برسیم به تعریف سفسطه، اینجا حضور جوانی مشکل گشاست، استاد رو‌ هوا می زنه سفسطه رو! اوکی... درد روحی. خدا بیامرز چمران هم زیاد می‌ دوید.
  • بهروز قهرمانی
  • من یاد دفتر رفقای توی فیلم بی پولی میفتم و  اون لحنِ گفتن ِ جمله  من خیلی آدمِ پستی هستمِ  سیامک انصاری 
    پاسخ:
    راضی‌ ام از مکانیزم بیادآوری خاطراتت بهروز
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی