Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اینچنین است

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۹، ۱۰:۵۵ ق.ظ

۱-۱ ...جامعه نسبت به آنانی که از او دوری می جویند، حسادت می ورزد و حلقه کوبان به در آن ها می آید، اگر قهرمان همچون موچوکوندا - تمایلی به بازگشت نداشته باشد، مزاحم با ضربتی سخت مواجه خواهد شد؛ ولی از سوی دیگر، اگر آن که برایش ندا در می دهند، در حالت وجود کامل (Perfect being) و در اوج، باقی مانده، محدود شده باشد، آن گاه او نیاز به نجاتی ظاهری دارد و با اندک کمکی باز خواهد گشت. (۱)
۲-۱ چند روز پیش تو تلویزیون یه عزیزی تو کسوت روحانیت یه موضوعی رو داشت تعریف می کرد با این مضمون :
وقتی ما بچه بودیم و میخواستیم از یه باک، بنزین بیرون بکشیم، شلنگ رو تو باک میگذاشتیم و یه کم می مکیدیم و زود تو جایی که میخواستیم قرارش می دادیم، با این کار هم دهنمون کثیف میشد و هم کمی بنزین حروم میشد تازه مقدار کمی هم تو هر نوبت گیرمون میومد. اونایی که واردتر از ما بودن اما این کار رو نمی کردن! اونا یه فوت محکم تو شلنگ میکردن و بعد اونو تو ظرف خودشون میگذاشتن، اون وقت مقدار خیلی زیادتری بنزین خیلی راحت براشون سرازیر می شد.
۲- امیرالمؤمنین در میان کتیبه خضرا، لشکری که مرکب از مهاجر و انصار بود و اطراف آن حضرت را پسرانش حسن،حسین و محمد گرفته بودند و به طرف شتری که عایشه بر آن سوار بود یورش برد و پرچم را بدست محمد داد و گفت : آن را به پیش ببر تا در چشم شتر عایشه فرو ببری و تا بدان نرسی درنگ مکن و نایست! محمد پرچم را گرفت و حمله کرد ولی باران تیری که از سمت دشمن می آمد بر او باریدن گرفت و از این رو به همراهان خود دستور توقف داد و گفت : کمی صبر کنید تا تیرهاشان تمام شود و چیزی نمانده بود که رگبار تیر فروکش کند که علی(ع) به نزد او فرستاد و به او دستور داد تا به پیش رود و چون مشاهده کرد که در رفتن کندی و سستی می ورزد، خود آن  حضرت پیش آمده و دست چپش را بر روی شانه راست محمد گذارد و گفت : اقدم لا ام لک (به پیش ای بی مادر)
محمد بی حنفیه بعد از جنگ جمل هر زمان یاد آن روز می کرد می گریست و می گفت : گویا هم اکنون صدای نفس او را در پشت سر خود حس می کنم، و بخدا سوگند هرگز فراموش نخواهم کرد.
و گویا علی(ع) بدنبال آن گفتار بحال فرزند خود رقت کرد و پرچم را از وی گرفت و با ذوالفقار که در دست راست داشت حمله کرد بدانسان که در میان لشکر دشمن ناپدید شد، آنگاه برگشته و شمشیرش را که کج شده بود بر زانو گذارده و با یک فشار آن را راست کرد و در این وقت یاران و فرزندان آن حضرت، مالک اشتر و عمار عرض کردند : ای امیر مؤمنان ما تو را از این کار کفایت خواهیم کرد، ولی امام(ع) به سخن آن ها توجهی نکرده و نگاه هم بدان ها ننمود و همچون شیر می غرید بدانسان که اطرافیان آن حضرت به کناری رفتند و امیرالمؤمنین(ع) نظرش بسوی لشکر بصره بود و اطرافیان را نمی دید و پاسخ کسی را نمی داد.
در این وقت پرچم را بدست محمد بن حنفیه سپرد و دوباره بتنهایی حمله کرد و در قلب لشکر دشمن فرو رفت و شمشیر در میانشان نهاد و دشمن از دو طرف وی فرار می کردند تا آنکه زمین را از خون دشمن سیراب کرد و برای بار دوم بازگشت و شمشیرش را که کج شده بود بر زانو گذارد تا درست کند. در این وقت اصحاب و یاران اطراف آن بزرگوار را گرفته و او را درباره خود آن حضرت بخاطر اسلام سوگند داده عرض کردند :
اگر شما از میان بروید و گزندی به شما رسد دین از میان خواهد رفت!
علی(ع) فرمود : بخدا سوگند من هدفی جز رضای خدا و پاداش روزجزا ندارم...
آن گاه رو به فرزندش محمد کرده، فرمود : ای فرزند حنفیه این گونه حمله کن! (۲)
_______________________________________________________________________________
(۱)   از کتاب قهرمان هزار چهره اثر جوزف کمبل برگردان شادی خسروپناه. در کتاب، موچوکوندا نمونه ای از قهرمانانی ست که میلی به بازگشت ندارد و ترجیح می دهد برای رفع خستگی از موهبتی که خدایان به او ارزانی  داشتند استفده کند یعنی خوابی بی پایان که اگر کسی اتفاقن او را از خواب بیدار کرد، باشد که با اولین نگاه چشم شاه، خاک وخاکستر شود.
ولی آماتراسو خدابانوی خورشید در سنت شینتو اینگونه نبود، بعد از اینکه او در غاری پنهان شد و جهان در تاریکی فرو رفت خدایان توانستند او را بازگردانند.
(۲) از کتاب زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام اثر هاشم رسول محلاتی...
وقتی دوستی این قسمت رو برام نقل کرد چشمام برق زد و وجد همه وجودمو گرفت، لطفن مثل خیلی چیزایی که تو این سبک شنیدید یا خوندید بهش نگاه نکنید، هم اصل قضیه باشکوهه و هم شیوه ی روایتش. تو خود کتاب نوشته که از شرح نهج البلاغه نقل شده. جلد ۱ صفحه ۸۵.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۸۹/۰۹/۱۷
  • ۴۲۷ نمایش
  • احسان

نظرات (۱۲)

سلام چه عجبتو این پستو عوض کردی احسان!

ولی خب بعد این همه وقت عوض نکردن این پست جدید خیل یقشنگ بود هرچند باید دوباره بخونمش ولی دوسش دارم


مرسی لطف داری
  • ناشناس سرشناس
  • دمت گرم. با این تیریپ که بشرزاد رو تو پاس یادته حال کردم. این پسره جلالی رو ولش. تازه دهه هفتاد فوتبال دیدنو شروع کرده و فوتبال رو با بهمن و سایپا شناخته. اما شما غلط نکنم این کاره ای. اگه تیم آرارات و وازگن صفریان و ایشخان ست آقایان رو هم یادت باشه دیگه 5 ستاره ای.


    سلام. چاکرم. ولی تو پاس بود خدایی یادمه حالا شما سوژه کردی ما رو هرجور راحتی. اون یکی رو هم اگه بگم نه یادم نیست که زشته آخه....آره بابااااااااااا یادمه!
  • ناشناس سرشناش
  • داداش کجا سوژه ات کردم؟ میگم دمت گرم که یادته. بشرزاد اول تو پاس بود وقتی سن اش رفت بالا اومد سایپا. شما تو وبلاگ اون پسره جلالی اینو نوشته بودی بعد اون جواب داده که نه تو سایپاست. بنده خدمتت عرض کردم که اونو ولش تازه از دهه هفتاد فوتبال دیدنو شروع کرده. مثل بنده و شما فوتبال دهه شصت و تیمای بوتان و گسترش و ژاندارمری و اینا رو یادش نیست. وقتی بشرزاد تو پاس بود به گمونم دنیای ورزش یه پوستر ردیف ازش کار کرده بود. من عاشق اون سیبیلاش شده بودم.


    چشم بابا چرا میزنی! خوب کردی این ورا اومدی، بیا بازم ما دوستت داریم.
  • بهروز (خاطرات و خاطرات)
  • چه عجب ...
    بالاخره این سیم اینترنت به در خونه شما رسید
    نمیای نمیای بعد وقتی میای اینقدر پیچیده و عجیب حرف می زنی
    بگذریم...
    میشه این روایت حضرت علی رو بیشتر بازش کنی ببینیم قضیه چی بوده


    نگرفتم منظورتو بهروزجان! باز کنم؟اون کتابی که اینو ازش نقل کردم اصولن چیز راه دستیه
  • وحید جلالی
  • ما هم ایضا به وجد آمدیم از این حکایت.بعد از دو تا کلاس تاریخ اسلام و اندیشه اسلامی 2 با دو تا استاد نفهم ( خیلی هم محترمانه گفتم ) خواندن این حکایت از علی (ع) چسبید.


    به به! می فهممت



    این گل های فرانک سرپیکو واسه خودش یه دنیا حرفه وا. مرسی
  • میثم جاویدی
  • سلام احسان جان.
    به قول دوستم: هستمت خفن!
    این رو کادو پیچ نکرده و داغ داغ میدم به خودت:
    سکانس طغیان جک در گلخونه پدر کریستین در فیلم روزهای شراب و گل سرخ
    اگه دیدی که درک می کنی چی بهت دادم اگه نه پس بزار بگم؛ جک لمون طوفانی از بازیگری به راه میندازه که برای لحظه ای از یاد مارلون براندو و جیمز دین و همه اکتورز استودیو باز ها اومدم بیرون. دوربین رو دیوونه میکنه دیگه.
    این هم به مناسبت عمو بلیک فقید که روحش شاد.


    مرسی...ندیدمش ولی ترغیب کرد
  • مرد مرده
  • سلام
    دوباره فیلتر شدم!
    این آدرس جدیدمه...ممنون می شم آدرس قبلی رو اصلاح کنید!
    مرسی.


    انجام شد...راستی یه فیلمی هست هم اسم آدرست که دوسش داشتم .یه بار دیدمش
    خل شدی پسر؟؟




    نه بابا. چه حرفا
  • مصطفی نمازیان
  • بنام خدا
    سلام حاجی. کجایی؟ بابا به ما هم سربزن. یا علی


    تو رکابیم
    چی شد . حیوان خر یه چیز درست بنویسا.
    دیشب پس میزدیم ، یادت بخیر ، هی به بچه ها میگفتم این احسان ما خیلی با جنبه بود هرچی می باخت عصبانی نمیشد بازم بازی میکرد


    آره آره
  • بهروز خاطرات و خطرات



  • مرسی رفیق
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی