عجب ماه بلندی تو
رمضان امسال بی روح و ریحان شروع شد و پیش رفت، نه سرمای سحرهای کودکی رو داشت و ذوق قرمهسبزی اونم وسطای شب، نه جوش و خروش برپایی افطاری تو دبیرستان و دویدن پی خورده ریزهاش، نه دلتنگیهای کشندهی چند ماه رمضونِ شیراز و سمنان و افطار با نوشیدنیِ گرمِ عرق بیدمشک و گلاب تو سلفِ دانشگاه شیراز و نه حتا شیدایی و مهجوری و نصفهشب سر کار موندنهای چند سال اخیر و بخصوص دو سال پیش و جام جهانی رو. امسال و تصادفش با بازیهای یورو حسابی خواب رو از چشمانم ربود و به انواع امراض روانی و جسمانی دچارم کرده که البته میگذرن و زوری ندارن. در عوض رمضان امسال مملو بود از آمادگی و تهیهی اسباب زندگی. یعنی اصل شد دویدن دنبال آینه، پایه، کنسول، عکس و فیلم، همه هم در پرتو آفتاب مهربانِ حرامزاده! یک چاشنیهایی هم در این بین بود که اجازه میداد زندگی راحت تر بگذره، مثل دعوتهای افطاریِ نطلبیده و دور همی، گوش دادن به پادکستهای روحفزای علی بندری تو کانال بی و تماشای فریادهای آنتونیو کونته و بوفون تو فرانسه و لبخندی شیطانی از اینکه باز هم گذر پوست به دباغخونه افتاده و امشب آلمان به تورمون خورده.
اینا رو ولش کن... رمضان امسال، رمضان که نبود، عید فطر بود، نوروز بود، شهرالله بود. بدو بدو کردن در جوار محبوب و تنفس موقع افطار. دنیای شما از آن خودتون، دولت صحبت آن مونس جان ما را بس.
پن: بعدنا اگه یه کامیون ترانزیت داشتم، پشتش مینویسم: لبت کجاست که خاک چشم به راه است
- ۳ نظر
- ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۹
- ۵۶۲ نمایش