عجب یاقوت و مرجانی
در زندگی مباحثی هست که مهمن. مثلن موسیقی، مثلن جَز، مثلن پراگرسیو راک، پست راک و مثلن کرات راک و مکتب برلین.
از آغازین روزی که موسیقی گوش دادن برام جدی شد، هر چند وقت یک بار موقع گوش دادن به یک آهنگ میرفتم تو فکر که "آقا این دیگه خودشه، غایت موسیقی همینه، مابقی لاطائلاته." مثلن این حالت سرِ گوش دادن به کارای لورنا مککنیت برام پیش اومد (الان که خواستم اسمشو بنویسم یادم نیومد رفتم گشتم!) زمانی هم پیِ لیزا جرارد بودم، بعدتر نظرم رفت سمت موسیقی سنتی و مقامی ایران و بخصوص خراسان، یه مدت همه چیز محو شد و خزیدم در دل پراگرسیو راک و استیون ویلسون، بعدتر پست راک (هنوزم نظرم ازش برنگشته) و حالا در آخرین ایستگاه تا این لحظه، واله و شیدای موسیقی الکترونیک و بالأخص کرات راک شدم. مسئله اینه که آخه کرات راک همهی ایناست، البته بجز خراسون! گرچه اگر نیک بنگریم یکی هست و هیچ نیست جز او، خراسونم همون کرات راکه، والا!
غرض اینکه یک چند آلبومی از کلاوس شولتزه تو آرشیو ما خوابیده بود و میدونم جز معدود دفعاتی، چندان توجهی بهشون نشده بود و به واسطهی یکی از رفقا، چند روزه یک بند پِلی میکنم و پلی میکنم...