برو برو بازم به میدون
۲۲
شهریور
ما داشتیم به نونوا فکر می کردیم، اینکه به ندرت نونوای بی معرفت دیدیم، دلمون همچین غش می کنه واسه نونوا شدن، از کله صبح تا تاریکی های زیاد نون بپزیم و آتیش تو صورتمون بزنیم و با یه ریتم 3-1-3 خمیر بندازیم رو پارو و راهی تنور کنیم. بعد تاریکی که همه گیر شد تو این شیشه مرباها چایی بریزیم واسه خودمون و با عباس و غلامعلی به این پیشبندامون یه تکونی بدیم و بریم دم در بشینیم و مردم رو که می رن رستوران آفتاب نیگا کنیم و دلمون خوش باشه. بعدشم ما مخ عباس و غلامعلی رو بزنیم که با هم بریم تو شهر بگردیم و آب انار شادلی بزنیم و گیج و ملنگ برگردیم و بخوابیم واسه تنور اول فردا. خلاصه همچین آدمی هستیم.

- ۷ نظر
- ۲۲ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۲۷
- ۲۹۸ نمایش