کشف شخصی
بین کسایی که باهاشون سر و کار دارم اونایی که سرشون به تنشون می ارزه معمولن یه دراگ دارن؛ اتومبیل، سینما، درس، فعالیت علمی،موسیقی،دراگ!
البته این قضیه رو یک طرفه می دونم.
- ۹ نظر
- ۲۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۲:۴۱
- ۴۰۶ نمایش
بین کسایی که باهاشون سر و کار دارم اونایی که سرشون به تنشون می ارزه معمولن یه دراگ دارن؛ اتومبیل، سینما، درس، فعالیت علمی،موسیقی،دراگ!
البته این قضیه رو یک طرفه می دونم.
یاد دبستان کردم، با اینکه رفیقام جوری بودن که سال ها باهاشون بودم و هستم ولی علی فقط یه سال بود و دیگه ندیدمش. سال سوم ابتدایی دبستان دکترعلی شریعتی مهرآباد. یه چیزایی ازش یادم مونده که نقطه روشنش رفیق روزهای خوب و رفیق خوب اون روزهاست؛سید علی صالحی که با هم کلی جوهرلیمو خوردیم تو راه مدرسه و زبونامون سبز شد، با هم عکس عابدزاده و نکیسا و رضاشاهرودی جمع می کردیم، این اواخر خیلی دوست داشتم یه برادر بزرگتر داشتم، علی واقعن مثل برادر بزرگترم بود. لعنتی! اشکمو درآوردی... دلم خیلی برات تنگ شده...رخ بده
I've spent my entire life doing nothing
but collecting comic books
:And now there's only time to say
!LIFE WELL SPENT
پ ن : آخه از دانشگاه انصراف دادم!
پ پ ن : گویا عکسا مشکل دار شدن و منم جدّن حال ندارم دوباره آپلود کنمشون، پست به فنا رفت! میریم بعدی.
وودستاک یک منطقه در حومه نیویورک است. از پانزدهم تا هجدهم آگوست سال ۱۹۶۹ یکی از بزرگترین وقایع تاریخ موسیقی تو این منطقه اتفاق افتاد. در این آخر هفته که گاهی بارونی هم بود حدود ۴۰۰۰۰۰ نفر شاهد برگزاری بزرگترین کنسرت تاریخ بودند؛ وودستاک : سه روز با صلح و موسیقی.
بزرگانی مثل Richie Havens, Jefferson Airplane,The Who,Janis Joplin و Jimi Hendrix در این جشنواره بزرگ موسیقی حضور داشتند و بزرگانی مثل The Beatles,The Doors و Led Zeppelin هم نتونستند در اون حاضر بشوند. این یک کنسرت رایگان بود! فنس ها شبانه توسط خانواده " عوضی های مخالف دیوار" خراب شدند و به این ترتیب افراد بیشتری وارد شدند. به زودی خبرهای کنسرت از رادیو و تصاویر تلویزیونی از ترافیک عظیم راه های منتهی به وودستاک پخش شد، تمام راه های ایالت نیویورک بسته شده بودند! هوای بارونی هم مزید بر علت شده بود. همونطور که مشخصه این حجم عظیم از تجمع انسان ها با اینکه با هدف صلح و دوستی هم بود خساراتی هم بجا گذاشت. طبق شواهد یک مورد اور دوز، یک مورد زیرگرفتن تصادفی.... و حد اقل یک تولد هم اتفاق افتاد.
به هرحال همگام با امیدهای جوانان دهه 1960 این جشنواره موسیقی تونست بسیاری از نیازهای اونا رو برآورده کنه و شاهد یک هماهنگی اجتماعی بین اونا بودیم به همراه موسیقی با کیفیت و به گفته حاضرین در وودستاک کسی شاهد دزدی یا دیگر کارهای خلاف طبیعت انسانی که به کس دیگری ضرری برسونه نبوده و حداقل سه روز با صلح و آرامش و تفریح و موسیقی زندگی کردند.
و اما بریم سراغ شاهکاری که انگیزه نوشتن این پست شد. فیلم مستند "وودستاک : سه روز با صلح و موسیقی به کارگردانی مایکل ودلی با دستیاری و تدوین تلما شونمیکر و مارتین اسکورسیزی. تلما شونمیکر در زمینه همکاری با اسکورسیزی بزرگ دست کمی از رابرت دنیرو نداره و تدوین گر اکثر کارای استاد بوده. این مستند در اصل 2ساعت و 55 دقیقه بوده که بعدها نسخه کارگردان بیرون میاد که میشه 3ساعت و 35 دقیقه. هستند فیلمایی(چه جدید و چه قدیمی) که تحمل 10 دقیقه از اونا هم انرژی و حوصله زیاد می خواد ولی من همین جا اعلام می کنم که اگر این فیلم بصورت زنده تمام این سه روز رو به تصویر می کشید با دقت و علاقه و شور تماشاش می کردم و نفهمیدم چطور این 3 ساعت و 35دقیقه تموم شد.
در اکثر اوقات شاهد این هستیم که تصویر در دو یا سه قاب پخش می شود. در جاهایی که مشغول دیدن اجراها هستیم معمولن از چند زاویه همزمان به سوژه(هنرمندان) نگاه می شود و در باقی موارد تصاویری کاملن جدا از هم رو می بینیم.راستش حدس می زنم جدا از بحث تکنیکی کار صاحبان اثر اونقدر تصاویر زیبا و بکر داشتند که حیفشون اومده جایی خرجشون نکنند! یه جاهایی من نمیدونستم به کدوم تصویر نگاه کنم که اون یکی رو از دست ندم. شیوه تصویر برداری بعضی جاها به قدری زیبا و اعجاب انگیزه که به سختی میشه باور کرد این فیلم مستنده و از قبل چیده نشدند صحنه ها بخصوص در آخر اجرای جنیس جاپلین شاهد این قضیه هستیم که باور کنید چنین تصویری از یک خواننده تو فیلم های غیر مستندی که در مورد خواننده ها ساخته میشن هم ندیدم تا به حال. در بین اجراها معمولن دوربین سری به جمعیت و اتفاقات محل برگزاری می زند که از بخش های فوق العاده جذاب فیلم هم به شمار می رن. مثل مصاحبه با یه دختر و پسر جوون که حرفاشون شرح حال بخش عظیمی از آدمای حاضر در کنسرت ( و شاید خیلی از خود ما) است، یا مصاحبه با کارگر تمیز کردن سرویس های بهداشتی کنسرت که می گفت بچه خودشم اومده به کنسرت و البته یه بچه دیگه ش هم تو ویتنام داره می جنگه! فصل مربوط به باران و طوفان هم تصاویر زیبا و عجیبی رو نشون داده. از بین اجرا ها هم من چندتا رو خیلی دوست داشتم مثل جیمی هندریکس، تن یرز افتر و ریکی هیونز.
در سال های 79،89،94 و 99 هم کنسرت وودستاک داشتیم که واضحه مثل اصلش نشدند هیچ وقت.
پ ن : راستی، این که لحن نوشته هی عوض میشه رو خودم می دونم ولی چاره ای نیست!
(دوشنبه 30 فروردین ساعت 00:27 ) مهم : ساعتی پیش تیم آ.اس.رم در نبرد حساس پایتخت ایتالیا تیم لاتزیو رو برد و به صدر جدول بازگشت. 4 هفته تا قهرمانی...
If I were Maradona
I would live just like him
If I were Maradona
in front of any goal
If I were Maradona
I would never
make a mistake
If I were Maradona
lost in any place
Life is a lottery
by night and by day
Life is a lottery
keep going and going...
If I were Maradona,
I would live just like him
A thousand fireworks,
a thousand friends
And whatever happens
at 1000 percent
If I were Maradona
I'd go on Mondiovision
To shout at the FIFA
that they're the real thieves!
Life is a lottery
by night and by day
Life is a lottery
keep going and going...
If I were Maradona
I would live just like him
Because the world is a ball
lived raw under the skin
If I were Maradona
with a game to win
If I were Maradona
with a divine hand...
حتمن ویدئو را ببینید!
چند پست پیش بهترین های دهه گذشته خودمو گفتم، الآن وقتشه که بهترین های سال گذشته رو بنویسم :
پس نوشت : این قسمت مال روز دوشنبه 17 اسفنده؛ دیروز "روبان سفید" از هانکه بزرگ رو دیدم بالاخره و خب مثل همیشه قفل شدم، با اینکه فیلم های رقیب اسکار هانکه رو ندیدم بعید می دونم هم قد این فیلم پیدا بشه توشون! ولی نکته فوق العاده دیدن فیلم نامزد مستند اسکار The Cove بود که معرکه بود و بدجوری سرحالم آورد؛ یه چیزی در حد و اندازه های "مرد روی سیم"...دیدن این فیلمو شدیدن توصیه می کنم.
بهترین فیلم : 500 روز با سامر
گزینه های بعدی : حرومزاده های بیشرف - پا در هوا(up in the air) - قفسه رنج(The Hurt Locker)
بهترین کارگردان : کاترین بیگلو (قفسه رنج)
گزینه های بعدی : کوئنتین تارانتینو (حرومزاده های بیشرف) - جیسون ریتمن (پا در هوا)
بهترین فیلمنامه : کوئنتین تارانتینو
بهترین بازیگر مرد : جرمی رنر (قفسه رنج) به همراه جرج کلونی (پا در هوا)
گزینه بعدی : جوزف گوردن لویت (500 روز با سامر)
بهترین بازیگر زن : کری مولیگان (تحصیل)
بهترین بازیگر مکمل مرد : کریستف والتز (حرومزاده های بیشرف) ==> اینو از همه بیشتر مطمئن هستم!
بهترین انیمیشن : آقای فاکس/روباه شگفت انگیز (وس اندرسون) در کنار مری و مکس (آدام الیوت)
بهترین موسیقی فیلم : آقای فاکس/روباه شگفت انگیز
گزینه های بعدی : استخوان های دوست داشتنی - 500 روز با سامر
انتخاب های ویژه امسال :
*بازی های خوب فیلم "برادرها" و بازی های خارق العاده دو کودک این فیلم
*سکانس های داخل کافه و نمایشگاه لوازم خانگی (500 روز با سامر)
*حضور دلپذیر سوشی رونن (تصحیح می کنم سوئاریس رونن) در فیلم استخوان های دوست داشتنی در نقش سوزی سلمون
*تک تک لحظات بازی کریستف والتز در فیلم حرومزاده های بیشرف خصوصن دیالوگ های ایتالیایی زبان همراه با برد پیت
*صدای جادویی و دلنشین جرج کلونی روی آقای فاکس
*فصل معرفی منطقه 9 در فیلم "منطقه 9"
*بازی مایکل استرالبرگ در فیلم "یک مرد جدی" که برای من خیلی یادآور بازی های مهران مدیری بود!
هنوز ندیده ها : آواتار، آلیس در سرزمین عجایب(که البته 2010 هست)،قلب دیوانه،نه،پرشس
راستش وسوسه انتخاب کردن بهترین های دهه میلادی گذشته سراغ منم اومد و مثل خیلی های دیگه منم فیلمهای محبوبم را میگم که یعنی من این فیلم ها را دوست دارم و بحثی از نظر فنی و اینجور مباحث نیست که خب صلاحیتش موجود نیست. ترتیبی بین کارها نیست.
*درخشش ابدی یک ذهن پاک(میشل گوندری به قلم چارلی کافمن-2004) : این فیلم را از دستفروش های ترمینال جنوب خریدم و تو یه شب سرد، تنهایی دیدمش و باور کنید که بدون اغراق دنیای منو روشن کرد، بقول یکی از دوستان فیلمی در اهمیت خاطره داشتن و کیه که تجربه نکرده باشه ارزش خاطره ها رو که برای بعضی ها در حکم دار و ندار هستند.
*جاده مالهالند(دیوید لینچ-2001) : متأسفانه اول با عقلم این فیلمو تحسین کردم و بعدن با احساسم بزرگی فیلمو حس کردم! بعدن بود که فهمیدم خیلی از حرف های بزرگ عالم تو همون چندتا دیالوگ شخصیت کابوی گذاشته شده ...بعدن بود که فهمیدم عذاب روحی چه رنگی می تونه باشه و بعدن فهمیدم که آنجلو بادالامنتی کیه
*سرگذشت شگفت انگیز آمیلی پولن(ژان پیر ژونه-2001) : هنوز اون شبی که فیلمو دیدم از یاد نمی برم، مثل اون پیرمرد نابینای فیلم بودم که آمیلی دستم بگرفت و پا به پا برد...دوست داشتم خیلی سریع بدوم تو راهروی خوابگاه و داد بزنم و با رفقام بشینم دوباره فیلمو ببینم، تا حالا بعد از هیچ فیلمی اون قدر ذوق نکرده بودم آخه!
*مارادونا به روایت کاستاریکا(امیر کاستاریکا-2008) : برای من که از دوران بازی دیگو خاطرات زیادی نداشتم ولی خیلی تحسینش میکردم و شیفته دنیای سرخوش امیر کاستاریکا هم بودم خبر ساخته شدن این فیلم و دیدن یه فضای مستند از این فیلمساز که مارادونای کبیر موضوعشه خیلی شورانگیز بود و وقتی اعلامیه های نمایش فیلم تو دانشگاه را دیدم بال درآوردم. وقتی فیلم تمام شد انگار یه چیز به دارایی های من هم اضافه شده بود البته فیلم تا حدی در مورد خود کارگردان هم بود و بیشتر از همه عاشق آخرین دقایق فیلم هستم ، اونجا که دو تا گیتاریست تکیه دادن به دیوار و دارن برای دیگو مارادونا ساز میزنن و استاد هم با دست توی جیب و عینک دودی و شلوارک به پا داره بهشون لبخند می زنه، این جزو بهترین تصاویر سینمایی عمرم محسوب میشه.
*شریک جرم(مایکل مان-2004) : کار حرفه ای! هر وقت صحبت از کمال و حرفه ای بودن میشه یاد این فیلم میفتم...برای من شمایل تام کروز تو این فیلم میشه یه مرد تمام حرفه ای ، یه مرد، مردِ مرد!
هر چقدر بخوام از نماهای مدهوش کننده فیلم بگم نمیشه حق مطلب رو ادا کرد که چقدر این فیلم مؤثر بوده تو بالا بردن استانداردهای بصری من وقتی به دنیا نگاه می کنم، به یاد بیارید صحنه های داخل مترو را، یا اون نگاه معروف گرگ رو که مان کات میده به چشم های تام کروز، حرف زدن دردی دوا نمی کنه، باید دید.
*کیل بیل(کوئنتین تارانتینو) : نمی تونم بین قسمت اول و دوم فیلم فرقی بگذارم مثل خیلی ها، نمی تونم کیل بیل رو دوست نداشته باشم و راستش هر وقت میلی به سینما و فیلم دیدن پیدا نمی کنم می فهمم که باید برم سراغ این فیلم، تا پرواز هواپیمای حامل عروس رو تو آسمون توکیو ببینم با اون موسیقی محشرش و موازی با اون حرکت موتورسوارهای جبهه شر! تا نوای افسانه ای پن فلوتِ گئورگ زمفیر رو بشنوم در حالی که عروس داره هاتاری هانزو رو تحویل می گیره و اون وقته که می فهمم تا QT هست فیلم باید دید.
*در بروژ(مارتین مک دانا-2008) : عجب فیلمی بود! این اولین چیزی بود که بعد از دیدن این یکی بین ما رد و بدل شد، دیدم که برندن گلیسن و رالف فاینس چقدر می تونن دلپذیر باشن و صد البته کالین فارل(که هنوزم که هنوزه میامی وایس رو ندیدم و دارم می میرم برای دیدنش تو این فیلم) که یه میدان مغناطیسی شدید دور خودشون بوجود آوردن و همه چیز را تحت تأثیر خودشون قرار دادن، یک سال از اولین دیدار ما گذشت و امسال توجهم جلب شد به موسیقی شاهکار این فیلم که کارتر بورول ساختش و جواهریه برای خودش. خیلی دوست داشتم و دارم که یه روزی حرفام از این فیلم ارزشمند را بریزم تو این وبلاگ ، نمیدونم می تونم یا نه.
*ماجرای عجیب بنجامین باتن(دیوید فینچر-2008) : درسته که زودیاک هم بین کارهای استاد برای خودش غولی بود ولی دل من یه چیز دیگه می خواست و شانس بامن یار بود که فینچر و اریک راث به هم رسیدن و کاری کردن کارستان.هیچ وقت فارست گامپ را دوست نداشتم با اینکه دوست دار زمکیس و راث هردو بودم و هستم ولی این فارست گامپ(حداقل تا الآن) هرگز منو جذب نکرده ولی بنجامین چرا!صحنه های چای خوردن دو نفره برد پیت و تیلدا سوینتن برام بی نظیر بودن و وصف زندگی بنجامین و دیزی با زنگ صدای برد پیت نابودم می کنه و برام اوج کار و عصاره کل فیلم جاییه که دختر بنجامین داره نامه های پدر را می خونه و با تصاویر داریم دونه به دونه پند می گیریم و لابد حواسمون نیست که یه جایی شخصیتمون داره شکل می گیره.
*بازگشت(آندری زویاگینسف-2003) : هنوزم امیدوارم که فیلمی به عظمت و سادگی و قدرت و تسخیرکنندگی این کار روسی ببینم که بشه سرش قسم خورد.... چی بگم؟ مفتخریم به "بازگشت"
*ارباب حلقه ها(پیتر جکسن به قلم تالکین) : مگر میشه از این دهه گفت و از این فیلم عظیم حرفی نزد؟ ارباب حلقه ها با اینکه اصلن در جهان دیگری اتفاق میفته ولی تمام و کمال وضعیت بشر امروزه و ما همه خودمونو توی فیلم پیدا می کنیم و یادمه که اولین عشق های سینما با این فیلم برای من شروع شد، زمانی که قسمت اول را تو تلویزیون دیدم و شیفته شدم و این زمانی بود که مشغول بازی وارکرفت 3 هم بودم چه کردن این دو با من، دیالوگ های آراگورن را حفظ بودم و شخصیت محبوبم بود و نبرد هلمز دیپ هنوز هم برام الگوی جنگ های قدیمیه!
*هوش مصنوعی(استیون اسپیلبرگ-2001) : مثل بار اولی که دیدمش برام تر و تازه مونده و نمی تونم موقعی که راوی میگه "...و دوهزار سال گذشت..." گریه نکنم، اون ایده ای که مادر برای یک روز برگشت تا با دیوید باشه هم چیزیه که بارها برای خودم یه جورایی اجراش کردم و لذت بردم، همیشه خدا را شکر کردم که عمر استنلی کوبریک بزرگ به ساختن این یکی قد نداد تا الآن بتونیم با تصویر اون خرس اسباب بازی سخن گو زندگی کنیم!
*شب های ذغال اخته ای من(ونگ کار وای-2007) : یه الگو برای زندگی و ماجراجویی و عشق.کافه هم که...جود لاو بهترین حضورشو نشونم داد که از اون آدمایی شد که دوست دارم یه روز برم سراغشون، نورا جونز ساخته شده برای نقشش و تصاویر داریوش خنجی که نمیدونم چقدرش سهم کاروای هست و چقدر مال خودش؛ فراتر از تعریف یکی مثل منه و شاید بتونم بگم بهترین بازی فیلم مال دیوید استراتیرن است که بدجوری یادآور شاهکار دیگر استاده "چانگکینگ اکسپرس"
*معلم پیانو(مایکل هانکه-2001) : با این فیلم به دنیای هانکه وارد شدم ، شاید خیلی ها از "پنهان" بعنوان بهترین فیلم استاد تو این دهه اسم ببرن ولی برای من معلم پیانو و بانو ایزابل هوپر جایگزین ناپذیر هستند ، مثل بقیه فیلم های شاهکار هانکه از این هم زیاد نمی تونم بنویسم که اگه می تونستم تا حالا دستام شکسته بودن..
*بابل(آلخاندرو گونزالس ایناریتو-2006) : بهترین فیلم ایناریتو برای من بدون شک بابل بوده تا حالا و چه خوب که کارگردان محبوب ما قدم به قدم پیشرفت کرده و رسیده به جایی که ماه هاست پیگیر اخبار فیلم"بیوتیفول" هستم تا ببینم چی در انتظارمه. بعد از این فیلم بود که هر وقت به مشکل ارتباط با دنیای دور و برم بر می خورم زود می گفتم باید برم بابل ببینم، روزی که با استاد زبان تخصصی حرفم شد و مجبور به حذف شدم و به شدت عصبانی بودم، روزی که با یه سوء تفاهم یه رابطه مهم را از دست دادم و.... همه این روزها بابل برام شده بود مرحم درد.
*سین سیتی(رابرت رودریگز-فرانک میلر-2005) : انگار دیده بودم این فیلمو قبلن و حس کردم با فرانک میلر خیلی دمخور بودم پیش تر! "مارو" با بازی میکی رورک رفته تو دفتر خاطراتِ ما سینمایی ها و هیبت کلایو اون تکرار نشد دیگه بعد از این فیلم، بریتانی مورفی از بین ما رفت، دل تورو خودشو تو نقش گم کرد و میشه صدای ماشین پلیس های باسین سیتی را از دور شنید و مارو که جفت پا داخل ماشین پرید...
*الیزابث تاون(کمرون کرو-2005) : موقعیتم موقع دیدن این فیلم شبیه درو بود و له شده بودم و حال هیچ کاری نداشتم، امتحان هام خراب شده بود و رو هوا بود همه کارم، گفتم بذار ببینم نسخه رفقا برام جواب میده یانه.....واو! معجزه کرد و مزه ش زیر زبونمه هنوز و اجرای free bird برام جزو اون سکانس های فراموش نشدنی سینماست
*رتتوی(براد برد-2007) : به نظرم در کنار وال ئی بهترین های پیکسار بودن(خیلی برام سخته که از بین کار های پیکسار انتخاب کنم و تک تکشونو دوست دارم)و چندین بار با عشق دیدمش .لهجه فرانسوی و مناظر شب پاریس و آشپزی که یه جا جمع بشن من دیگه خودمو می بازم
و در کنار این ها ( و چون زیاد میشه توضیحی نمی نویسم)...فرزندان بشر(آلفونسو کوارون) که در موردش قصد دارم بنویسم مدت هاست،هزارتوی پن(گیرمو دل تورو)2046 و در حال و هوای عشق(وونگ کار وای)قاتلین پیرزن و جایی برای قدیمی ها نیست و ای برادر کجایی(برادران کوئن) بهار،تابستان، پاییز، زمستان ...وبهار،۳iron و جزیره(کیم کی دوک) ممنتو، بی خوابی،پرستیژ، بتمن آغاز می کند و شوالیه سیاه(کریستوفر نولان)در جستجوی نورلند و عجیب تر از خیال(مارک فارستر) دار و دسته نیویورکی (اسکورسیزی) خون بپا می شود(پل تامس اندرسون)شما زنده ها(روی اندرسون)ماشین کار(برد اندرسون) چارلی و کارخانه شکلات سازی و عروس مرده(تیم برتون)مرد روی سیم(جیمز مارش)زیبایی آمریکایی(سم مندز)در طبیعت وحشی(شان پن)مرثیه ای برای یک رویا و چشمه(دارن آرونوفسکی)سه گانه بورن،شهر اشباح(میازاکی)سقوط(الیور هیرشبیگل)فرد درست را راه بده(توماس آلفردسون)در جستجوی خوشبختی(گابریل موچینو)ترمینال(اسپیلبرگ)سیندرلامن(ران هاوارد)شب بخیر و موفق باشید،اعترافات یک ذهن خطرناک(جرج کلونی)قول های شرقی(کراننبرگ)با او حرف بزن،بازگشت(آلمادوار)یک نامزدی طولانی(ژونه)جوانی بدون جوانی(کاپولا)
** از فیلم های 2009 چیزی ننوشتم ولی 500 روز سامر داره بدجوری برام عزیز میشه که چون دم دستی نشه ازش ننوشتم فعلن همینطور مری و مکس که یه خلأ را برام پر کرده و عاشقشم و خداحافظ سولو و گنجه رنج ، لازمه بگم که هنوز کلی فیلم مهم امسال از جمله آواتار، در آسمان، 9، نه و آلیس در سرزمین عجایب و البته کار آخر تارانتینو را ندیدم!
.
.
.
خیلی زیاد شد انگار، قطعن این تمام قضیه نبود و توان من فعلن این مقدار بود، خدا کنه چیز تابلویی را از قلم ننداخته باشم.شما هم بنویسید...
پ ن: خدا بیامرزه آقای منتظری رو که به قول دوستی خدابیامرز تاریخی بودن ایشون.
تو این چند روزی که حالم خوش نیست و نمیدونم چه کار قراره بکنم بهتره که چیزی بنویسم شاید بهتر شدم.
یادمه کسی می گفت که در نهایت زیبایی دنیا را نجات میدهد...آره بخدا، مگه زیبایی نجات بده این دنیای درهم رو،من که هرچی فکر کردم چیز بیشتری به ذهنم نرسیده فعلن،مثلن همین الآن نوشتنم نمیومد و به زور یه آهنگ خالی که تو گوشمه و علاقه دارم بهش دارم همینا رو هم می نویسم،خیلی وقتا لازم نیست این زیبایی رو حتا از لحاظ عقلی درک کنیم و حس باید بشه، خود من چند روزه دارم با یه قطعه موسیقی از گروه جیپسی کینگز زندگی میکنم با اینکه زبونشونو اصلن نمی فهمم ولی چه حالی بردم با این کار و تازه امروز معنی شعرشو هم فهمیدم که اگه خرابش نکرده باشه بهترشم نکرده برام!
حالا زیبایی هم برای هر کس یه جور متفاوتیه و مثلن من تیریپ زیباییم گل و سنبل نیست و برعکس از خونه خرابه و آهن زنگ زده و آسمون تیره و تار و برف کر و کثیف برداشت زیبایی دارم ولی همین زیباییه چاره کاره، بیاید تا می تونید محبت رو از کسی دریغ نکنید که فردا حسرتشو بخورید حقیقت بزرگ این دنیا گذر زمانه و هیچ چیز توش پایدار نیست. نه لحظه های خوب تا ابد موندنین نه لحظه های بد. تو همین روزهای قر و قات ما هم قراره "تنها دو بار زندگی می کنیم" اکران بشه و باز آتیش بزنه به هست و نیستمون، خدا کنه فیلم اکران بشه و بعضیا ببینن عاقبت فرو خوردن رو...
پ ن: دانلود trista penna از جیپسی کینگز
پ پ ن:حد اقل الآن این حس رو دارم که آلبوم بزرگ و جاودانه باران عشق از استاد ناصر چشم آذر برای همیشه بهترین موسیقی زندگیم می مونه، به احترامش کلاه از سر بر میدارم
پ پ پ ن: فیلم فوق العاده 500days of summer رو حتمن ببینید که عالیه