سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
1- یکی از محبوبترین فیلمهای برگمن برای من سونات پاییزیه. اینگرید برگمن و لیو اولمان تو این فیلم نقش مادر و دختر رو بازی میکنن. مادری مقتدر که پیانیست معروفی هم هست و دختری نویسنده و آروم و از خود گذشته. دختر، مادر رو به خونهش دعوت کرده تا بعد از سالها همدیگرو ببینن. کاری به جزئیات ندارم و میخوام یک راست برم سر سکانسی از فیلم که برام بیاد موندنیش کرده. یک شب شارلوت (مادر) از خواب بیدار میشه و میبینه که ایوا، دخترش هم بیداره و تو اتاق نشیمن نشسته. بیداریِ اون شب مادر و دختر و حرفهایی که بهم میزنن تبدیل میشه به برونریزی و پاشیدن بسیار حرفهایی که سالها تو دل ایوا مونده بود. حرفهایی که تمام دیوارهای ملاحظه و رعایت چندین و چند ساله رو میدره و بیننده رو میخکوب میکنه. جایی میخوندم که "تظاهر چسبیست که مانع فرو ریختن تمدن میشود..." بنا به این گفتار، چسبهای بین شارلوت و ایوا تا حد زیادی دود شده و به هوا میره. حالا شاهد شکل گرفتن نظم جدیدی هستیم، نظمی که اعتنایی که بیاعتناییهای شارلوت و رنجهای ایوا نمیکنه، دنیا دنیای تازهای شده.
2- ماه رمضون امسال بعضی شبها مینشینم پای نامهخونی. نامههای افرادی که نمیشناسمشون. سایت روزنامهی گاردین بخشی داره به اسم A letter to... که نامههای مردم رو منتشر میکنه. نامههایی که سالها میخواستن بنویسن و ننوشتن، حرفهای باد کرده. نامهای به قاتل دخترم... نامهای به دوستی که بعد از مردن همسرم خیلی کمکم کرد... نامهای به دو برادر بزرگترم که هیچ وقت ندیدمشون و... . نامههایی از جنس حرفهای ایوا به شارلوت.
مادری که بقول خودش دختری خیلی معمولی داشته، دختری 17 ساله که یک روز سوار ماشینی شده و دیگه ندیدنش و دوست داره از قاتل فقط بپرسه چرا با دخترش اونطور رفتار کرده و مثل عروسکی که دیگه نیاز نداره دورش انداخته و اون شبِ هولناک رو براشون رقم زده.
زنی که بعد از فوت همسرش، از مراقبتهای دوست مشترکشون بهرهمند شده و حالا خودش رو گرفتار علاقهای یک طرفه به اون دوست میبینه و تو شیش و بش اینه که بهش بگه یانه.
آدمی که نامهای نوشته به کودکی که میتونست به دنیا بیاد ولی نیومده. که صداش رو میشنوه که میپرسه چرا؟ اما توضیح دادن براش سخته.