با هر آسانی، سختیست!
آقا نمیدونم چرا این آهنگهای شاد ایرانی واسه من بغض میارن! خیلی اهل موسیقیهای شاد رایج نیستم و همون دفعات معدودی که گوش میدم تو عروسیهاست. امشب وسط عروسی و وقتی قطعهی "بلا"ی اندی پخش میشد باز استارتش خورد. یکم بدنم سست شد، شل کردم، رو صندلی لیز خوردم و رفتم تو فکر شعرش. وقتی میخونه " نگاه کن جای پامون همونجا لب چشمهست" همیشه فکرم میره پیش یه جور حسرت، انگار که داره خاطرات یه چیز یا یه شخص از دست رفته رو با جای پایی که لب چشمه مونده بیاد میاره، حالا میخواد با هزار تا ناز و کرشمهی مردونهی لزج بخونه اینو، فرق نمیکنه که، من دلم هرّی میریزه و تازه یادم میفته به چهرهی اندی که اخیرن تو اجرای زندهی همین آهنگ دیدم، طرف چروک و کبود شده بود و هنوز داشت زور میزد زرنگ و شنگول جلوه کنه! پسرخالهم برگشته میگه نکن اینطوری، نباید به شعرش دقت کنی، به ضربش دقت کن! یعنی انگار یه چیز پذیرفته شدهست و همه اونایی که رفتن وسط دارن هد میزنن حواسشون پی ضربه.
بعد استاد رفت سراغ ویگن و قد و بالای تو فلان و اینا. ویگن که لاکردار اصن غم توش نهادینه شده. آدمی که مدل موهاش اونطوره، با اون لبخند و ابروی کج ژست میگیره و صدایی اونجور داره، این آدم رواست که شاد باشه؟ اینا همه فتوشاپه آقا، باور نکنید. گوش نکنید به شادوماد شادوماد گفتناش، این آدم چهرهی واقعیش اونه که میخونه با تو رفتم بی تو باز آمدم... از سر کوی او... دل دیوانه. حالا هرچقدرم کت سفید بپوشه گیتار بگیره دستش و دندوناشو نشون بده، من دیگه بچه نمیشم.
قصه پیش رفت تا رسید به ناهید و شهرام شبپره و آهنگ "دلکم دلبرکم" شما به اسم این قطعه نگاه کن فقط، میخوای بالا بیاری، خب این شادیه؟ این منتهای غمه. بعد تازه برو تو شعر، همش گلهست و لابلاشون داره با دلبرکش لاس میزنه، آخه با چه منطقی؟ با چه استدلالی؟ تزویر تا به کجا؟ اگه شکسته بال و پرکت، اگه نمدونم چی چی رو گذاشته پای کلکت، اگه بهت نگفت عاشق دیگری بود و برات همهش قصهی پردرد و پرغصه گفت... دیگه واسه چی گه میخوری میگی دلبر بانمکم؟ آخه اون دلبره؟ اون تولهی سگه. بعد تماشای مردم که دارن با این اباطیل میرقصن دردشو دوچندان میکنه و البته باز یاد آدم میاره که با هر سختی...
اما بعدش یه موسیقی پخش شد که گویا یه کار فولک ترکیه ب اسم ناری ناری و زیادم کاور شده و نمیدونم اینی که ما شنیدیم نسخهی کی بود. اون اوضاع رو بغرنجتر کرد. ترکی بود و خیلیشو نمیفهمیدم و تو اون سر و صدا تقریبن هیچی نمیفهمیدم و مواجه شده بودم با خیل ترکانِ رقصندهی حاضر در صحنه که بازو در بازوی هم داشتن تو یه دایره با این آهنگ میرقصیدن! و من شقیقهمو میمالیدم که اون حس و حال یادم بمونه و بتونم ازش بنویسم.
این بود شرح یک شب عروسیِ ما! جمشید پس کدوم رنگا قراره حال ما رو خوب کنن؟