انگار زمانه برایش تنگ شده بود
شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ
رفیق تعریف می کرد که «بعد از اخطار من برای جابجاییش، از اون ور سکو اول نگاه طلبکارانه ای به سرتاپای من انداخت و بعد... سری کج کرد، لبخندی زد و...»

اسمی؟ رسمی؟ بی کار بود؟ قرض مند بود؟ شکست عاطفی؟ مشکلات اخلاقی؟ ناموسی؟ روانی؟ بی پول؟ گرفنگی مجرای تنفسی؟ تنگی... تنگیِ نفس؟ شاید اصلن زیادی خوش بود، آره؟ خب آخه یه چیزی...
خبر: امروز شنبه 28 دی ماه، مرد جوانی با پریدن در مسیر قطار مترو خودکشی کرد.
هرچه قدر هم که زندگی سخت و شبیه مُردگی باشه...!
خدایش رحمت کناد به هر حال!