در میان این قطارم روز و شب
سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۲ ب.ظ
قطار اصولن از نقاط قوت تمدن بشریه.
در طول یک ماه، معمولن پیش میاد دو بار، شب هم سر کار باشم و بین یه سری قطار و ریل و برق فشار قوی در حالِ رفت و آمد. جدا از لذت های معمولِ این قضیه برای من ( مثلن همین شب و تو واگنِ خالی راه رفتن و گاهی از خستگی برق رو خاموش کردن و دراز کشیدن رو صندلیاش و چرت های مرغوبِ چند دقیقه ای زدن و... ) اینه که وقتی کار روی همه ی قطارای موجود تموم شد منتظر قطار آخری تو لاین آخری بمونیم. یه نکته می تونه این باشه که ممکنه قطارِ پایانی اصلن به کار ما مربوط هم نشه و فقط با دونستن شماره ش می شه فهمید ما باهاش کار خواهیم داشت یا نه. و اینو هم میشه با سوال فهمید ولی کاری که می کنیم اینه: می ریم بیرون از سوله، دمِ ورودی قطار به سوله، بغل ریل می نشینیم و با حالتِ قمارطوری حدس می زنیم قطار آخری چی می تونه باشه. بعد کم کم قطار پیداش می شه و با نزدیک شدنش ممکنه از اون جرقه های خرکی هم روی ریل ایجاد شه که بهش نزدیک هم نباید شد و احتمال داره بوقی هم نثارمون کنه و همه ی اینا ما رو می تارونه به چند متر اون ورتر از محل نشستن و تماشای همه جانبه و هوادارانه ی ورود آخرین قطار به محل استراحتش. البته همیشه هم این توفیق نصیبمون نمی شه و ممکنه همه لاین ها از قبل پر شده باشن ولی وقتی می بینیم همه پر می شن الا یک لاین، یجور رضایت خاطر میاد سراغمون و می ریم به نشیمن گاه و خیلی راضی منتظر می شیم. نمی ذاریم این لذت ازمون دریغ شه.
![](http://s3.picofile.com/file/7972341719/19092013792.jpg)
پ ن: تو سریالِ پژمان، پژمان و وحید تو روز بیرون رفتن و عینک آفتابی به چشمشونه، وقتی آفتاب می ره می گن "ای ول" بعدم زود عینکشونو میدن بالا روی سرشون انگار اصلن قصد همین بوده؛ حالا داستانِ ماست!
اینم چیزی که تو آخرین انتظار بهش گوش می دادم:
Lisa Nowak Love Story