سبقتای الکی
قرار بگیر؛ آروم.
دیگه کم کم خسته شدم و می شم از اونایی که دایم چون موج بی قرارن و بالاوپایین می رن. یه کم بشین، دستارو ستون کن، نگاه کن. آدم، دلش نشستن هم می خواد. دیگه دارم خسته می شم از اونایی که مثل خودم هی سرشون تو این سوراخ و اون سوراخه دنبال آروم و قرار، دنبال اطمینان، دنبال اون چیزی که... بِشن. خیلی خب... شدی، نشدی هم بشو زودتر، یک دو سه تمومه ها. عین بچه ها یه کم یواش کن یه نگاه به اسباب بازیات بنداز، همش که نشد جمع کردن، این که نشد... خیلی خب، هرچی رشد کردی بسه، دستارو سایه بون چشما کن، نگاه کن، همیشه هم فرار جواب نمی ده، گم شدن جواب نمی ده، سایدِ موتورتو ببند که لازم می شه. بخدا یه وقتی میاد که وقتِ قرار گرفتنه. نشه که وقتش بشه و مشغول بدو بدو باشی، از کوه فوجی هم نمی خواد اصلن بالا بری که حالا آهسته باشه یا تند باشه، بشین پای کوه. یه وقتی میاد که تمام جهان در راه است و ول است و رهاست، اون وقت چی؟ بازم می دوی؟ بازم بالاوپایین؟رهاش کن بره همه چی رو و اونی که رو که باید بمونه، بمونون!
- ۹۲/۰۴/۰۲
- ۲۸۸ نمایش
حالا اصل دیالوگ یادم نیست ولی «اون کاغذا کپیه.یه روز دیگه واسه اصلش میلم.اصلِ کاغذا» یا «گفته بودم یه زمانی توی شهربازی کار می کردم»