Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خوبه که من عوض نشدم

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۱۹ ب.ظ

می فرماید:
 آن کس کو آزمون ندارد / از بعد از او خبر ندارد


آدم پر سفری هستم. سفر طولانی و دور و دراز ندارم ولی همش در رفت و آمدم که با توجه به تنبلی ذاتیم چیز بغرنجیه. کارمم به رفت و آمد مربوطه اصلن. این روزا، تو این یه ماه اخیر کمتر روشنایی درخشان روز رو دیدم. صبح زود رفتم و تو اوایل تاریکی هوا برگشتم. دوشنبه اول صبح اما باید می رفتم خیابون مطهری. رفتم میدون نوبنیاد و ماشین های هفت تیر رو سوار شدم. بارون که نه ولی سرمای خفیف مرطوبی تو هوا بود و شفافیت تهران بعد از مدت ها بالا کشیده بود. کثیف ترین چیزا وقتی شفاف باشن خواستنی می شن (یادمه تو یکی از اپیزودای Planet Earth داشت زندگی زیرزمینی حشرات رو نشون می داد و تصاویری با دوربین های فوق سریع و شفافیت بالا از سوسک ها، از جمعیت انبوهشون نشون می داد که دوربین هم هم سطح کف بود و روی خاک، توضیح زیادی لازم نیست که چه حس نوع دوستانه ای (!) نسبت بهشون پیدا کرده بودم) این شد که زل زده بودم به چراغ عقب یه پراید کثیف که با سرعت متوسط بغل ماشین ما داشت رد می شد و تو نظرم اون مک کالی بود و منم هانا... یا نه، هانا کس دیگه ای بود و من همون نقش تماشاچی رو داشتم و نگاه به چرخش چرخ و قالپاق بی ریختش، مثل نگاه کردن به اون چرخیدن های ملکوتی چرخ ماشین تو اون اتوبان تو شب برام طعم یگانه ای پیدا کرده بود. همین جور که تو اتوبان صدر جلو تر رفتیم نگاهم مشغول اون سازه های عظیم و تسلیم کننده شد (شما هم عاشق سطح سیمانی قرن هستید مثل من؟ یه جور دل مشغولی اطمینان بخش بهم می ده، جوری که دلم غنج می ره برای فکر کردن و تو مغزم ور رفتن باهاش، بخصوص که کتاب خوشی ها و مصایب کار هم که این روزا دستمه. توش جمله های عاشقانه ای پیدا می شه درباره دکل های برق و ستایش های خوندنی از تمیزی و بی نقصی سیستم لجستیک و ... اگه بدونید چقدر این کتاب اصلن برای شخص من نوشته شده و زده تو خال احساس من به دنیا، ر ک به پی نوشت) دوست دارم فرصتی دست بده و بتونم یه روز از همون ابندای صدر تا انتهای اون سازه های پل پیاده برم و با همون لذت و اشتیاق و سکوتی که با ایمان تو باغ ارم، دست به تنه درختای پیر می کشیدیم و گوش می چسبوندیم تا صدای خش خش رو بشنویم، دست بکشم به پایه های پل و چشم بدوزم به جر ثقیل های مهیبش. اگه راهتون هنوز به اون ورا نیفتاده انذارتون می کنم که تا قبل از افتتاحش حتمن یه سر، تو اون ترافیک مثال زدنی تو صدر بیفتید و حظی ببرید از اون جرثقیل های غول پیکر و اون همه بدنه بتنی و اگه شب باشه و چراغاشم روشن که چه بهتر. شهرکیه واسه خودش. کم مونده بود از دیدن اون همه زیبایی اشکم دربیاد(البته من تو تهران از این جاها و کانسپت ها بازم دارم واسه خودم که خب لو دادنشون ثواب نباشد). کم کم رفتیم و رسیدیم به... از جلوی خونه علی رضوان هم رد شدیم. کلیدی هم نبود یه آبی به گلدوناش بدم. بعدش دیگه پیچیدیم تو صیاد و شلوغی و هیچی... بازم تهران بی نشونه و ...



پ ن: الن دو باتن تو بخش اول کتاب خوشی ها و مصایب کار که یجورایی حکم مقدمه رو هم داره (اسم این بخش اینه: نظاره ی کشتی باربری) به ابعاد مخفی و دور از نظر مونده کشتی های باربری و محجوبیت ذاتی اونا در برخورد با آدما می پردازه و الحق که چه ایثاری هم نثار جزئیات می کنه. آخرای این بخش رفته تو نخ یه عده که دراگشون رفتن تو نخ این کشتی هاست، که لب اسکله منتظر می ایستن و آمارشونو در میارن:
مسلمن کشتی دوست ها به اشیای مورد علاقه شان خیال پردازانه واکنش نشان نمی دهند. کارشان قاچاق آمار است. انرژی شان روی تاریخ گزارشات سفرها و سرعت کشتی ها، ثبت شماره ی توربین ها و طول میله ها متمرکز است. مثل مردی رفتار می کنند که بدجور عاشق شده و از معشوق می پرسد آیا اجازه دارد به احساس خود تن دهد و فاصله ی بین آرنج و شانه ی او را سنجه ای بزند. اما این علاقه مندان، در تبدیل شور به مجموعه ای از حقایق عینی دست کم پیرو الگوی اصولی هستند که بیشتر در محیط های دانشگاهی دیده می شود، جایی که یک مورخ هنری با آرامش و صفایی که در اثر نقاش فلورانسی قرن 14 کشف می کند به گریه می افتد و ممکن است بخاطرش تک پاراگرافی در باب تاریخ تولید رنگ در عصر جیاتو (نقاش و معمار ایتالیایی) بنویسد که به اندازه سردی و بی احساس اش، بی نقص هم باشد ... [این کشتی دوست ها] همچنان که کنار کشتی لنگر انداخته ایستاده اند و سرهای شان را عقب داده اند تا بتوانند به برجک های فولادی اش که در آسمان محو می شوند زل بزنند، مانند زائران در برابر ستون های شارتر به سکوت و حیرتی رضایت بخش فرو می روند.
دوس داشتم ده برابر حجم این پست رو تو همین پی نوشت از این کتاب نقل قول بذارم ولی نه حال تایپ کردن دارم نه... همین، حال تایپ کردن ندارم.

غرض اینکه روزهای پس از آزمون هاست و ... دلتون بسوزه خلاصه.


نظرات (۶)

عالی بود واقعا . اتفاقا من همین یکی دو هفته پیش رفتم صدر و نوبنیاد . اون هم کاملا الکی . یعنی هوس کردم از پارک وی به جای بی آر تی سوار شدن و رفتن به خونه برم بشینم اتوبوسای نوبنیاد و بعد هم دوباره از نوبنیاد سوار هفت تیر شدم و خلاصه که تو اتوبوس بودم و هندرفری هم تو گوشمان بود و زل هم زده بودیم به اتوبان و به قول تو سازه های عظیم و حالا راستش منی که همیشه از صدر متنفر بودم نمی دونم چرا هی این هوس رو می کنم . اصلا با خیلی از آهنگایی که گوش می دم از اون به بعد یاد صدر و اون پل و بند و بساط طولانیش می افتم! مخصوصا که اون روز نمی دونم چرا یه حال و هوای خاصی داشت . اینی که می گم خاص یعنی واقعا خاص . خاص الکی نیست !




حالا ریحانه فک کن من هفته ای یکی دوبار رو راهم میفته اونجا و حداقل پیشرفت اون انتهای صدر رو به چشم دیدم. گسترش سایه هاشو دیدم، تغییرات شمارش معکوس رو زود بزود دیدم.بارونشو دیدم آفتابشو دیدم...
چه خوب بود احسان... گفته بودم که نگاه مرغوب به هرچبزی رو دوست دارم. نگاه در جستجوی زیبایی رو و کشفش رو از لای لای همه چیزهایی که در نگاه نخست و سطحی در تعارض با زیبایی هستند... و قدم زدن رو، بین سازه های آهنی صدر همونقدر که پیاده روی وسط بلوار کشاورز... همراه ایرفن البته که رفیق ماست دیگه... اکسسوری و اینها نیست... وقتی صدای محیط حذف می شه و تو فقط سر و کارت با موسیقی ست و دنیای امروز... عصر سیمان... عصری که اتفاقا به یک شکل خاصی دوستش دارم... و بهش متعلقم... فقط اینکه من توی این پیاده روی ها عجیب تنها می شوم و عجیب احساس غربت می کنم... اما این تنهایی اش هم دوست داشتنی ست... خیلی...
و تف توی روی تو... علی رضوان چی می گه لعنتی




اون یکیا رو که صحبتشو کردیم. علی رضوان دیگه! خونه علی رضوان کجا بود؟ یادت نی؟
  • هادی کیانی
  • راضیم آقا.
    بعضی شب ها که بیرونم و تنهام عینکمو درمیارم.تصویر فلو میشه. نورها خوبن. سینمایی.اینطوری امکان تصادف هست وقتی از خیابون رد می شم، اما می ارزه به اینکه آدم بفهمه مایکل مان وقتی قاب می بنده به چی فکر می کنه.حدودن.

    اینم برا شما.همین طوری دست کردم تو کیسه ی این رفیق جدیدمون کشیدمش بیرون. ینی می خوام بگم ازین کارا زیاد داره. شما هم این دفعه اسمشو به نیکی ببر.
    http://www.4shared.com/get/c2c4fg8V/10_-_Genesis_Ch1_V32.html

    و برای فاقدین پیل شکن
    http://hadikiany.persiangig.com/10%20-%20Genesis%20Ch.1.%20V.32.mp3




    اصن جنسیس، آقا نیکی! راضیم به رضات برادر :)

    اصلاحیه! اینجانب فک کردم این آهنگ مال گروه جنسیسه. ولی نیس که! مال الن پارسونزه. حالا بجاش اون کنسرته رو میارم برات هادی
    با همه این حرف و حدیثا که از قرن سیمانی ما بد میگن و هی زشتیش رو میکوبن تو سرمون، من هم عاشق سطح سیمانی قرنم (ریدم تو این تعبیرم).... بگذریم... خیلی خوب بود. در ضمن این کتاب دو باتن رو که میگی تا حالا نه اسمش رو شنیدم نه خودش رو دیدم. از کتابای قبلیش مزه «هنر سیر و سفر» و تا حدی هم «پروست میتواند...» زیر زبونم مونده. الانم دارم «لذتبخشی های فلسفی» رو سق میزنم.
    موید باشی برادر



    چون خیلی تازه چاپ شده. چند ماه بیشتر نیست. اینی که می گی تسلی بخشی هاست که منم فقط اینو ازش خونده بودم و تازگیا هنر سیر و سفر رو هم خریدم.
    تو هم موید باشی :)
    هنوز در فکر آن کلاغم
    که سردسته چند کلاغ دیگر بود
    گاهِ صبحگاهِ مشترک و منزویِ سرد و یخ زده ی پادگان پای سبلان مشکین

    هنگام به خط شدن گروهان های پر از سربازان گوش به فرمان و با فرمان دست فنگ

    رو به سوی گروهش با قارقار خشک گلویش چیزی گفت که آنها بی واهمه از سلاحها
    سریع و قاطعانه و نا امیدانه آن را تایید گفتند .

    و حتی جوجه ها در لانه های برفی بالای درختان تبریزی ، گرسنگی را از یاد بردند و فضا را ریز و تند ، پر از جیک کردند.

    هنوز سوال میکنم از خود :
    یک کلاغ هنگامی که بر فراز صف های زیتونی منظم سربازان بی کله ی دست فنگ ،

    بال میکشد تا گروهش را به سوی غذا ببرد، چه دارد بگوید با دسته ، که این عابدان
    پر سن و سال با تجربه ، آنرا سریع و مصرانه و سوگوارانه تایید کنند؟؟؟؟
    بفرما آپ کن
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی