Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

This is your life

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۳ ق.ظ

- دنیا جای سستیه، ما آدم ها هم موجودات سستی هستیم. اگه به این باور نرسید هیچی نمی شید. بارها تو گوش ما خوندن که بابا شما موندگار نیستید، قطعن خواهید مرد. روزگاری افتادم به پرس و جو از ملت که شما باور دارید یه روز می میرید؟ جالب اینکه تقریبن همه ی اون حدود ده نفری که ازشون پرسیدم جواب مثبت دادن ولی ته دلم مطمئن بودم خیلی خوشبینانه یک یا دونفرشون اصلن متوجه هیبت سوال من شدن و همینجوری جواب دادن. ما ها باور نداریم که یه روز می میریم. یه بار داشتم به ساندترک "فایت کلاب" گوش می دادم که تو این ترک که حرفای تایلر بود شنیدم وسطش تایلر گفت :
you have to realize that someday you will die,
until you know that you are useless
می تونم بگم برای اولین بار به شدت این حرف پی بردم!
برام نوشتن که:
حضرت امیر از یکی از یارانشون می پرسند:
.بهترین غذا چیه؟
میگه عسل
.استفراغ زنبوریست! بهترین پوشش چیست؟
میگه ابریشم
.مدفوع کرمیست! و بهترین لذت چیست؟
میگه جماع
دخول نجسگاهیست در نجسگاهی!

- فیلم (نمی دونم ترجمه ش چقدر خوانا باشه) "انجمن خواهری شلوار سیار" رو ببینید. تو یکی از شبه اپیزودهاش یه دختری به اسم لنا واسه تعطیلات می ره به دهکده ساحلی اجدادش تو یونان و درست مثل بقیه دوستاش قراره اتفاقاتی براش بیفته و تغییراتی کنه و از این حرفا که خب در این زمینه چیز خاصی نداره و می شه گفت فیلم در این زمینه تکرار مکرراته ولی این خانم لنا، تو همون پروسه ش با یه پسر یونانی آشنا می شه که اونم تو تعطیلات اومده بوده اونجا و ماهی گیری هم می کرده و یه شب پسره دعوتش می کنه به قایقش و قایق تو یه نور آبی، با چراغ های زرد تزیین شده بود و دم اسکله پارک بود...
توضیح من تا همین حد بود که اگه خوشتون اومد برید خودتون ببینیدش. فقط یه گریزی می زنم به این پست در این رابطه!
- دیشب بود که بعد از شنیدن روایاتی از یه بابایی مبنی بر خاطراتش از ریدن کفترها روش در برهه های مختلف، رسیدنم به برنامه نمایش فیلم مستندی درباره جناب مستطاب نجف خان دریابندری به تاخیر افتاد و ده دقیقه بعد از شروع فیلم رسیدم به خانه هنرمندان و دیدم سالن پره و جای ایستادن تو آستانه در هم نیست، ولی چند دقیقه صبر کردم و بزور نگاهی به پرده انداختم تا شاید فرجی بشه، تو همون چند دقیقه دیدم استاد داره می گه که من حرفی ندارم بزنم، یه سری ترجمه و نوشته دارم که خب برین همونا رو بخونین، تو خودشونم مقدمه داره یه چیزایی نوشتم، اگه می خوای من از چیزایی که زمان ترجمه و اینا اتفاق افتاده بگم من از اونا نمی تونم حرفی بزنم، من حرفی ندارم بزنم!

همین جوری مونده بودم که خب مگه زوره رفتی مستند ساختی از طرف؟ ده بار تو همون چند دقیقه گفت که من حرفی ندارم بزنم و منم راه افتادم سمت خونه دیگه، گفتم چه کاریه؟ جا که نیست، پرده رو هم که نمی شه دید، اینم که می گه من حرفی ندارم! از طرفی هم کرمی داشتم تو وجودم که حاکی از علاقه م به شنیدن حتا همین "چیزی ندارم بگم" های نجف خان بود ولی دیگه رفتم. من زیاد ازش چیزی نخوندم و فکر می کنم فقط سه تا ترجمه خونده باشم ولی از همون اولین چیزی که خوندم یعنی ترجمه "رگتایم" دکتروف، پیش خودم می گفتم این بابا از اون عوضیای حرفه ای باس باشه، خوشم میاد ازش. البته از این هم نگذریم که تو ترجمه ی "پیرمرد و دریا"ش با اون واژه های جنوبی مستعمل تو کارش اعصابمو خورد کرده بود و نمی دونید با چه مشقتی وقتی می خوندم "بمبک" تو ذهنم اون موجود رو تصور می کردم. البته هرچی ضعف کوچیک تو کارش بوده باشه تو ترجمه ی سوپرشاهکارش از "وداع با اسلحه" محو می شه و طلای خالص دست آدمو می گیره. حالا کتاب "هکلبری فین" رو هم تو نوبت دارم ازش.

تو اون خیابونی که منتهی می شه به چارراه فرصت و بعد می پیچیم تو خیابون طالقانی یه دیوار کوتاه هست، از لحاظ ارتفاع منظورمه، دفعه اولی بود که تو اون ساعات از اونجا رد می شدم و هوا تاریک بود، آسمونم صاف بود و یه سری ابر ملایم توش بود فقط، راه رفتن کنار اون دیواره و دیدن آسمون تو پس زمینه ش بقول خود نجف از قول همینگوی "خیلی خوش بود". نمی دونم اون وسط چرا هی این رفته بود تو مخم که چقدر اینجا شبیه بغداده! اونم نه بغداد الان ها! بغداد فانتزی قدیم، هی چشمم مواظب بود بر و بچ "خلیفه" با اون کفشای نوک بالا و صورت های نقاب زده و خنجر های داس شکل نیان بگیرن ببرنم!

- یه چیز دیگه هم بگم، تو اجرای بم سوپرگروه شهناز از آهنگ "مرغ سحر" هنوز همایون شجریان اونطور که باید و شاید دستی تو  آواز بلند نکرده بود و وردست پدرش و حسین علیزاده و کیهان کلهر (حقا که سوپرگروه بودن) یه آوازی می خوند. تو این مرغ سحر خونی، همایون یجا شروع می کنه بخوندن که:

نوبهار است،گل به بار است، ابر چشمم ژاله بار است

بعد ما پیش خودمون می گفتیم آخی، ببین چقدر صداش شبیه خود شجریان شده، اونجا بود که یهو خود استاد وارد صحنه می شد و می خوند:

ایــــــن قفس چـــــون دلم تـــــنگ و تـــــار است

یعنی می خوام بگم تفاوت و سر بودن صدا چنان چون سیلی خورد تو صورتمون که ناخودآگاه اشکمون سرازیر شد. ناخودآگاه دیدیم آره، این قفس واقعن تنگ و تار است. برید این اجرا رو نگاه کنید و سر این قسمت هم بگید راس گفت احسان.

پ ن: خانه هنرمندان همچنان آکنده بود از موجوداتی اکثرن رقت انگیز که هر دفعه پامو می گذارم توش باید مواظب باشم دست و بالم بهشون نگیره و بعدش برم کفاره بدم! اصلن آدم از خیر سیبیل گذاشتنم می گذره دیگه. پیف پیف

پ ن2: قصد پی نوشت قبلی کاملن توهین بود!

نظرات (۱۰)

  • حامد سهرابی
  • در اولین کامنتام پس از مدت ها خوندن نوشته هات (اینم بگم که یه بار نشستم همه آرشیوت رو کامل خوندم) احساس استجابت عجیبی الان وجودم رو فرا گرفته احسان!
    حالا یه اعترافم بکنم نزدت، امیدوارم موجبات غرور کاذب رو درت فراهم نکرده باشم :)
    وبلاگ بیشترین سهم رو در وسوسه وبلا راه انداختنی که در من به وجود اومده الان داره




    آخه گاهی هم پیش میاد میری یه وب بد می خونی تو زمینه علاقه ت بعد می گی من برم وب بزنم که حرفای بهتر بزنم، اینم هستا :)
    چه پست خوبی
    :)) به پی نوشتات




    چرا می خند؟ :)
    لعنتی!

    پ.ن:
    این حسِ دو گانه ی دوست داشتن و نفرت از دِمیان تا حالا توی گلوم مونده بود. نمی گفتم، حُناق می شد، جانِ ایمان. :))




    یه جهان بینی عقب مونده ای داره تو کتاب(که خب شاید واسه سن کم راوی تو زمان خودشه) ولی از اون کتاباییه که باید خوند و چن نفری دور همی حرفشو زد. واهمه هست توش
    چه عجب یه چیز درست درمون از خودت خوندیم بالاخره




    برو بچه، برو ساندویچتو سق بزن :)
    حسان خوب بودا... به خدا اگه دروغ بگم من




    چیو میگی؟فیلم؟یا اون یکی فیلم؟ یا پست؟
    تو نیستی مزه نمی ده دیگه |:




    آی ننه! :) همچین کره مربا هم از این ور اون ورش می ریخت
    پست... پستت پست! (این دو تا اولیا رو پ شو به ضم بخون، اخری رو به فتح)




    شبیه اوزان شعر فارسی شدا
    نوشته های اینطوریت خیلی خوبن چون صدای خودتو می دن وقتی داری تعریف می کنی کیف می ده خوندن و شنیدنشون
    بیا این قسمتش برا تو :
    هرچه را دور می ریختند پسرک جمع میکرد. درس اش را بطور خاصی می خواند و یک زندگی فکری کاملا سری برای خودش داشت. در نظر اون معنی هرچیزی در متروک ماندن آن چیز ظاهر می شد. در مدرسه هیچ چیز یاد نمی گرفت امانمره هایش خوب بود...




    این چی؟ شبیه منه بیشترش
    ماشالا
    رگتایمه دیگه




    اوووو... یادم نمیاد که خب، 6 سال پیش خوندم
    خوب اگه نظر منو راجع به 13Th Floor بخوای، خیلی شاخ نیستن. یعنی همه کاراشون رو دوست ندارم. در مجموع بیشتر پاپن و چیز خیلی خاص و فوق العاده ای توشون نیست. و اصلن هم به پای لد زپلین و اینا نمیرسن؛ اینو مطمئن باش!




    خب خیالم راحت شد :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی