Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دچار

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۸۹، ۱۱:۵۲ ق.ظ
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۸۹/۰۶/۱۰
  • ۲۲۵ نمایش
  • احسان

نظرات (۱۱)

بیشتر قطاره شبیه اسبه!!! یه جوریه این تصویر!!!




همممم! نمیدونم...
God knows when a single hair moves on your head.


سلام!
خوشحال میشم نظرت در مورد 21Grams رو داشته باشم...
تفکر برانگیزه




وبت چرا باز نمیشه؟
به mouse: آره، چرا وبت باز نمیشه!؟ الته وب چند نفر دیگه هم باز نمیشه!
احسان من هردفعه بلاگت را باز می کنم و این عکس را می بینم.انگار دارم خفه می شه.خیلی وحشتناکه.نمی خوای عوضش کنی.




منم برای باز شدن دل خودم نگذاشتمش مهتاب جان! وحشتناک هم دیگه اغراااقه....
  • مونجوق خانوم
  • بیا با هم بخندیم.....




    بله چشم!
    تقصیر این پرشین بلاگ ...است که باز نمی شه
    الان درستش کردن انگاری
    عظلاتِ این اسبش یکم اغراق آمیز بزرگ ه! اما در مجوع تصویر خاص و به قول اهالی عشق سینما، ماندگاری ه!



    عضلات این ریختی جزو سبک کولویل ه اصلن. آره برای من که ماندگاره
    سلام احسان جان
    کجایی؟ چرا اپ نمی کنی اخه ؟
    دلتنگیم احسان جان




    سلام عزیز. راستش سفرم، برگشتم چشم.
    Someday a real rain will come and wash this scum off the streets...

    برای Travis Bickle!!!
    نقبی به خاطرات شاید!
    خوشحال میشم نظرت در مورد Taxi Driver رو داشته باشم...
    چطوری ملحدی که شکستن امواج دوست داری؟/اول پست قبلی را بگویم. برای جواب سوال ممنون. گرفتم که ماجرای تو و مخمصه ماجرای عشق بازی و این حرف هاست و فقط کلنگی مثل من می توانست بپرسد "آقا میشه توضیح بدید؟". نه تو سر همان حرفت بمان کوتاه هم نیا./تو حالا چپ برو راست بیا آنونس لیزا جرارد بده، دل ما را آب کن./برای آن کلاه قرمز عزیز من که خواستی بنویسی باید یک چیز حسابی باشد. یک متاع حسابی رو کن. سفر هم که رفتی دیگر، این دچار عضلانی بیچاره تفکر برانگیز وحشتناک را ول کن./علی فتاح ها را خبر داشتم ولی بانو مک لین را نه. بانو سلام رساند. راستی دیروز آخر وقت عبدل فضول هم آمد. خیلی وقت بود قهر کرده بود و رفته بود و دیروز برای عیادت و آشتی آمده بود. همین که آمد تو یک دست روی سینه گذاشت و سری تکان داد و خنده ای کرد که یعنی سلام. این شکلی سلام دادن یک شوخی است بین خودمان دو تا. قدیم تر ها، کوچک تر که بودم وقتی با دایی می رفتیم آجرپزی، عادت داشتم دست روی سینه و آرام جوری که فقط خودم بشنوم سلام کنم. عبدل هم خنده ای می کرد و شکل من دست روی سینه جواب می داد. دوست اش داشتم. دیروز هم که آمد چپق بدست، روی چهارپایه ی گوشه ی اتاق نشست و دست توی موهای جوگندمی اش کشید و کلاه نمدی اش را برداشت گذاشت روی زانو، که یعنی برگشته. آمده که دوباره بماند. تا قبل از قهر، تا قبل از رفتنش، همیشه با هم بودیم. خانه هم که می آمدیم روی همین چهار پایه می نشست. دیلن و پیاف دوست داشت و از آن طرف هم پالپ و اینسایدر با هم می دیدیم. می گفت شنیدنی است. گوش نواز است. بلا طلبه لیزا جرارد هم بود. بعد هم گاهی به وقت گیجی و منگی، سرحالی یا گرفتگی، وقتی نمی فهمیدم خودم را، حالم را می شنید و می گفت. حال بقیه را برایم می شنید و می گفت. یک بار هم زمستانی وقتی سقف خانه داشت آوار می شد سرم، عبدل بود که ندا داد و جستم و زدم بیرون.... خلاصههههههههههههه از دیروز که آمده پیشم بهترم.




    یا علی....
    جوابشو بتدریج به خودت میدم. بفول پسرخاله م : داداشمی به ناموسم!!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی