Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino

کش رفتن و به‌ عاریت گرفتن و ادغام تکه‌های ناجویده، و جعل نتیجه‌های ناوارد جبران حفره‌‌ی خلاءها نیست

Kino
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ما زنده ها

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۸۷، ۱۰:۲۳ ق.ظ

بعد از دیدن بعضی فیلما دست روی دست گذاشتن و ننوشتن دیگه کار بیهوده ایه،حالا بگذریم که برای من در مورد اکثر فیلمها همینطوره! یکی از آخرین و بهترین فیلمهایی که دیدم فیلم You,the living (شما زنده ها) از کارگردان سوئدی روی آندرسون بود.قبلن از آندرسون فیلم گیلیاپ را دیده بودم که محصول 1975 بود و تجربه ی بسیار متفاوت و دلچسبی بود. من با این فیلم از طریق مجله فیلم نوروز آشنا شدم و با خوندن مطلبی که در مورد فیلم کار شده بود شیفته ی تماشای این فیلم شدم تا اینکه فیلم بدستم رسید و چند روز پیش دیدمش.

یک کمدی تلخ و خاکستری در تمام ابعاد،حتا در بظاهر مفرح ترین لحظات فیلم هم یک حس سیاه گونگی بیننده را ترک نمیکند؛ولی با این حال دوست داشتم شخصن به بعضی از قسمتهای فیلم بخندم.قسمتهایی در فیلم هستند که احساس مورمور شدن به آدم میدهد و در عین سادگی خیلی تکان دهنده هستند. برای فیلم نمی شود خط روایی تعریف کرد. اثر تشکیل شده از یک سری داستان های خیلی کوتاه که شخصیتهای فیلم در آن یا در مقام راوی حضور دارن یا نشان دهنده یا هر دو؛ در این بین بعضی داستان ها برجسته ترند و چندین بار به آنها بر می خوریم و بعضی فقط چند ثانیه ای در فیلم حضور دارند! روح غالب بر اثر مثل خیلی از فیلمهای دیگری که در این سال ها در جهان،خصوصن اروپا،خصوصن در اروپای شمالی تولید می شود بیان کننده ی تنهایی و پوچی و بی معنایی زندگی بشری است. در این بین سینمای اروپای شمالی و اسکاندیناوی سهم بیشتری دارد. این کشورها عمومن پیر هستند و رشد جمعیت منفی دارندو غالبن جزو کشورهای مرفه و خوشبخت (از نظر مادی و اقتصادی) معرفی می شوند؛در فیلمها و بطور کلی در فرهنگ این جوامع هم میشود ردی پر رنگ از رخوت و پوچی و حس به بن بست رسیدن را جستجو کرد (بعنوان مثال "آکی کوریسماکی" فیلم ساز فنلاندی و فیلم گیلیاپ از همین روی آندرسون).

انسان های فیلم غالبن سرخورده،دل شکسته و ناامید هستند،این مطلب را چه از تصاویر سرد فیلم،چه از رفتار شخصیتها و چه از قاب های همیشه ثابت فیلم می شود بوضوح دریافت. آندرسون به کارکرد عمق میدان در فیلم بشدت معتقد است و این مطلب براحتی از قاب های ثابت او برداشت می شود و انصافن در این کار مهارت بالایی هم از خود نشان می دهد.دیالوگ ها در فیلم کم نسبتن هستند و وقتی در مواردی خیلی نادر پر حرفی می شود احتمالن برای اغراق مورد نظر در طنز است.برای من یکی از بیاد ماندنی ترین و دوست داشتنی ترین پلان/سکانس های فیلم قسمتی است که در یک دفتر اداری می گذرد،کارمندان مشغول کار خود هستند که یکی از آن ها بی جهت از جا بلند می شود و از دیگری می پرسد که "تو منو صدا زدی؟" که با جواب منفی روبرو می شود و این سئوال از بقیه هم پرسیده می شود که در نهایت با جواب های منفی شخص اول غمگین و دل شکسته سر جای خود می نشیند! بله،این یک پلان/سکانس از این فیلم بود و تقریبن تمام فیلم از همین پلان/سکانس ها تشکیل شده که می شود گفت تمام فیلم در همچین فضایی میگذرد و تجربه ی بسیار نابی (حداقل برای خود من) بود. همین سکانس فوق بهترین شیوه ی بیان انزوا و عدم توانایی برقراری ارتباط در جهان معاصر است. در دنیایی این چنین اکثر روابط انسانی یا به کلی قطع شده اند یا واسطی از تکنولوژی آن ها را به هم ربط داده است و بر این مطلب در فیلم بسیار تاکید شده است.

یک ارجاع جالب هم در فیلم بنظرم رسید که گفتنش خالی از لطف نیست؛ در اوایل فیلم پیرمردی رو می بینیم که به سختی با عصا راه میرود و سگش را با طناب بزور با خودش می برد! و شگ بیچاره هم دست و پا می زند. من بعد از دیدن این صحنه بلافاصله بیاد "بیگانه" آلبر کامو افتادم و همسایه قهرمان(؟) داستان که پیرمردی تقریبن با همین اوصاف بود و هر روز سگش را بزور کتک به گردش می برد!! حال و هوای فیلم بی شباهت به داستان ها و عقاید کامو هم نیست. از فضاهای گروتسگ فیلم که خیلی هم عجیب بود سکانس رویای مرد راننده ای بود که در آن بجرم شکستن ظرفی 200 ساله در دادگاهی که قاضی آن قبل از اعلام حکم،می نوشد و بعد از اعلام حکم،مجرم به وکیل دلداری می دهد(!) به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم می شود!! و چه عالی تر میشد اگر دنیای رویای این فرد با دنیای بقیه ی قصه ها ترکیب میشد!

نکته ی مهم دیگر موسیقی است. چندین شخصیت مرتبط با موسیقی حضور دارند؛ یک ساکیسفون زن، یک درامر و یک خواننده ی گیتاریست که نقش پررنگ تری از بقیه هم دارد،خودم نظر خاصی در مورد نحوه ی استفاده موسیقی در اثر ندارم و این نکته را بدلیل تکرار آن در فیلم بیان کردم. در نهایت فکر میکنم "دیوید لینچ" اگر این فیلم را ببیند حتمن خوشش می آید!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۸۷/۰۷/۰۴
  • ۳۱۲ نمایش
  • احسان

نظرات (۱)

  • مهدی حسینی
  • سلام دوست خوب

    ببخش بابت تاخیر ... ولی مهم خوندنه ... که ما انجامش دادیم ... راستی وبلاگ نو مبارک ...

    بریم سر اصل مطلب ... راستش من فیلم رو ندیدم هنوز ... به ما هم بدید این فیلما رو میبینیم ها ! ... حالا دیوید لینچ نیستیم ولی یه کم شاید خوشمون اومد !!! ...

    با این وجود مطلب خوبی بود ... البته از بند دوم به بعد ... مثلاً در مورد عمق میدان یا سکانس-پلان ها ، به نوعی سبک کاری و ایده های ساختاری اندرسون رو خوب در این فیلم منتقل کرده بودی ... یا بیان انزوا و عدم توانایی در برقراری ارتباط شخصیت ها که به قولی " از نشانه شناسی تا تاویل " رفته بودی که خوشم اومد ... مطالبت دارن ، یک به یک بهتر میشن ... با این وجود من مفهوم " انصافاً " رو این وسط نفهمیدم !...
    دریدا میگه : نقد یه اثر هنری ، خودش یه هنره ... که فقط بهتره بهش فکر کنیم حالا حالاها ......
    و آیا به نظرت که فیلم رو دیدی ، اون سگه و داستان بیگانه ، یک ارجاع بود یا بینامتن ؟ این رو از این جهت می پرسم که تشخیص معنی در کارهای اندرسون چندان ساده نیست و با همین اشاراته که میشه فهمید چه به سر بیننده میاد ! ... البته من فقط " سرود هایی از طبقه ی دوم " رو دیدم که به نظرم عالی بود ... فضای سوررئال و عجیبی داشت ...
    خیلی شبیه به کارهای فیلمساز های اسکاندیناوی نبود ، اما میشد یه وجوه تشابهی پیدا کرد ... من خودم عاشق این سینما هستم ... شیوستروم ... درایر ... برگمان ... و حالا روی اندرسون ...

    ببخش که باز ، پرت و پلا نوشتم ... امیدوارم هرجا هستی خوش باشی ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی