بنگ بنگ تا پیروزی
1- با علی بودم. نشسته بودیم ناهار بخوریم، مثلن. زل زده بودیم به مانیتور و مناطق تحت نفوذ داعش. نگاه میکردیم به دیرالزور که یه لکه بود متعلق به مناطق دستِ اسد و افتاده بود وسط داعش. تو این استان حتا شهرهایی هستن که نیم این ور و نیم اون وری هستن. کلی از شهرهای عراق حول دجله و فرات تشکیل شدن و تو نقاط بایر و بیابونی طبیعتن شهرهای کمتری وجود داره و تازه تصور اون ها هم میرسه به یه شهر نیمهخراب، داغون و افسرده. یجای دیگه نزدیک شهر بیجی بود که یه منطقهی شهریِ احتمالن کوچیک که حتا اسمش هم ذکر نشده وسط یکی از همون مناطق بایر، توسط داعش محاصره شده بود. زوم کردیم روش. نشستیم به تخیل. علی اونجا چطور جاییه؟ یعنی به پالایشگاه بیجی وابستهست؟ ممکنه شهرک صنعتی باشه؟ که یعنی کارگرای پالایشگاه توش ساکن باشن؟ اینجوری که خیلی خطریه! اینا مثل یه شبهه جزیره تو دریای داعش گم شدن. الان ساعت چنده؟ دوی بعد از ظهره، اونجا احتمالن یک یک و نیمه، هوا گرم، هُرم گرمای پالایشگاه رو هم اضافه کن. هیچی... همین، غذا تو دهنمون مونده بود نیمه جویده و من رفته بودم تو خیال یه داستان عاشقانه تو شهرهای نیم داعش نیم عراق شیعی، یا نیم داعش نیم اسد. عه عه عه...
2- علاقهای به شبکههای اجتماعی همراه نداشتم و حالا بعد از دو ماه امتحان کردنشون قطعن ندارم و بخاطر الزامات کاری مجبورم داشته باشمشون. تو یه گروه متفرقه هم اضافهم کردن که سنخیت چندانی با تفکراتم نداره اما توش موندم تا در معرض همه جور حرفی باشم. از طرفی دوست دارم که همه بتونن حرف بزنن، استعدادی مدفون نشه، همه همچین بشکفن اما باور کنید یه وقتایی پولی بودن باعث می شه یجور فیلتر بوجود بیاد تا ملت حرف مفت نزنن. چیزی که دیدم این روزها به مدد این شبکه ها دنیامون پر شده ار حرف "مفت" چون پولی بابت فرستادنش نمی دن و... البته بعدش باز هم میشه امیدوار بود این بده بستون ها هی همدیگرو غربال کنن، این ته مونده ها برن ته صف و چارتا حرف درست درمون هم همدیگرو پیدا کنن و برن در صدر. در کل ولی تمرینِ شنیدنه، تمرین تحمل، که به خودت نشون بدی چقدر میتونی به دیگران گوش بدی. خستهم کردن بخدا ولی بازم شنیدن بهتره از نشنیدنش!
3- از ساندترک برنامه ی خندوانه دو تا موسیقی خوب پیدا کردم!
- ۲ نظر
- ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۴
- ۲۶۶ نمایش