روان
۰۶
مرداد
بدترین قسمتش اینه که با گذشت زمان دارم اون رو فراموش می کنم
باید خیلی بخودم فشار بیارم تا تمام روز اون رو بیاد بیارم
شب و روز
هر روز
روزی که کشتنش، لیلیانا برام چای با لیمو درست کرده بود
شنیده بود تمام شب رو سرفه می کنم
و گفتش که این برام خوبه
همه این چیزای احمقانه رو بیاد میارم
بعد شک شروع میشه و نمی تونم بیاد بیارم که اون لیمو بود یا چای با عسل
و نمی دونم که این خودش یه خاطره بوده یا یه خاطره از یه خاطره ی دیگه
- ۴ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۰ ، ۰۷:۴۲
- ۳۸۴ نمایش