پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک
دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند. و تماشای من ابعاد تازهای میگیرد. یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش اُرگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک.
وقتی که پدرم مرد، نوشتم: "پاسبان ها همه شاعر بودند."
حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکّه بود و گرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آن قدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است. و از همه جای آن آب میخورد. وقتی که به این کُنارِ بلند نگاه میکنم، حتی آگاهیِ من از سیستم هیدرولیکیِ یک هواپیما، در نگاهم جریان دارد. ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد. دنیا در ما دچار استحالهٔ مداوم است.
(هنوز در سفرم، سهراب سپهری، از یادداشتها، "یادداشت 7 فروردین در آبادان"، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان، 1380)
- ۰ نظر
- ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۵۳
- ۸۷ نمایش